eitaa logo
🕋گفتارحکیمانه امیربیان علیه السلام🕋
1.1هزار دنبال‌کننده
859 عکس
293 ویدیو
26 فایل
✨﷽✨ ✨آن روز که #نهج_البلاغه علی بن ابیطالب(علیه السلام) #بیطرفانه وبادقت #رسیدگی شود، ازتمام مکتب های #اجتماعی واخلاقی و #اقتصادی و #فلسفی بی نیاز خواهیم شد. "علامه جعفری"ره"
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴💚🌴💚🌴 💚 من هیچ ندارم تردید بے نام عشق فلج مےگردید تا هسٺ جهان مےگویم تا ڪور شود ، هر آنڪه نتواند دید🌸✨ 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚 ╭━═━⊰🕋⊱━═━╮ @Amire_bayan ╰━═━⊰🕋⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴✨🌴✨🌴 کیه !!! به مــن میگن کیه!!! خیلی زیباست... !!! کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚 ╭━═━⊰🕋⊱━═━╮ @Amire_bayan ╰━═━⊰🕋⊱━═━╯
🌴✨🌴✨🌴✨🌴 هان! ای مردمان! را برتر بدانید، که او برترین انسان از زن و مرد بعد از من است.👌 📌هرکه با او بستیزد و بر ولایتش گردن ننهد نفرین و خشم من بر او باد. (خطبه ی غدیریه) 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚 ╭━═━⊰🕋⊱━═━╮ @Amire_bayan ╰━═━⊰🕋⊱━═━╯
هیچ دلبری که حضرت حیدر نمی‌شود.mp3
1.91M
✅نفس بی حب او شرعا حرام است✅ 🔶مدح طوفانی آقاجان (علیه السلام) الحمدلله که یک آفریدی و آنهم ... 🤲 با نوای:کربلایی عبدالحسین 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚 ╭━═━⊰🕋⊱━═━╮ @Amire_bayan ╰━═━⊰🕋⊱━═━╯
💚 🌸امام علیه السلام فرمود: 💠آن کس که قلب او با دنیاپرستی پیوند خورد 🔴 همواره جانش گرفتار سه مشکل است : 🔶 اندوهی رهانشدنی 🔶 حرصی جدانشدنی 🔶 آرزویی نایافتنی. 📚 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚 ╭━═━⊰🕋⊱━═━╮ @Amire_bayan ╰━═━⊰🕋⊱━═━╯
💠پیامبر اسلام می گفت: 💝 «علی سیفُ اللّه عَلی اَعْدائِهِ ، شمشیر است که بر روی خدا کشیده می شود.» 📘شیخ صدوق، الامالی / 61. 👇 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚 ╭━═━⊰🕋⊱━═━╮ @Amire_bayan ╰━═━⊰🕋⊱━═━╯
حرکت کاروان از 💠عمربن سعد ملعون روز یازدهم محرم سال 61 هـ .ق. تا ظهر در زمین کربلا ماند و بر کشتگان سپاه خود نماز خواند و آنان را به خاک سپرد؛ در حالی پیکر پاک فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و یاران پاکبازش در زیر آفتاب رها شده بود، دستور داد سرهاى دیگر شهداى کربلا را از بدن ها جدا کنند و به قصد تقرّب به ابن زیاد و گرفتن جایزه با خود به کوفه ببرند. 💠این سرهاى پاک که مجموع آنها با سر علیه السلام به 72 سر نورانى مى‌ رسید اینگونه بین قبائل تقسیم شد. 💠. قبیله کنده به سرکردگى قیس بن اشعث، سیزده سر قبیله هوازن به فرماندهى شمر بن ذى الجوشن، دوازده سر! 💠. قبیله تمیم، هفده سر! 💠. قبیله بنى اسد، نه سر! 💠. قبیله مذحج، هفت سر! 💠. سایر قبایل، سیزده سر! چون روز به نیمه رسید، عمر بن سعد دستور داد تا اهل بیت (علیه السلام) را بر شترها سوار کردند. حضرت (علیه السلام) را هم در حالی که بیمار بود، با غل و زنجیر بر اشتری سوار نمودند . هنگام حرکت کاروان اسرا از کنار قتلگاه، صدای شیون و گریه بانوان بلند شد که به یکباره غوغایی در کربلا به پا شد.  مشاهده آن صحنه ‌هاى دلخراش با آن بدن ‌هاى پاره پاره و پایمال سمّ اسبان که عمدتاً قابل شناسایى نبودند، مى‌توانست هر بیننده‌اى را از پاى درآورد ولى طمأنینه و آرامشى که در زینب کبرى‌ علیها السلام، یادگار صبر و شکوه علیه السلام ظهور کرد و صلابت و استحکامى که در کلمات دلنشین او موج مى‌زد، تا حدود زیادى آن فضاى سنگین را شکست و آن را براى آل رسول قابل تحمل کرد. ۹۹ 🏴 @Amire_bayan 🏴
🌴✨🌴✨🌴 🔹 قضاوت_هاے_شگفت🔹 🍃ڪسے ڪه فرزندخویش را انڪارمی ڪرد👆 او كه جوانى نورس بود سراسيمه و شوريده حال در كوچه هاى مدينه گردش مى كرد، و پيوسته از سوز دل به درگاه خدا مى ناليد: اى عادل ترين عادلان!ميان من و مادرم حكم كن. عمر به وى رسيد و گفت: اى جوان! چرا به مادرت نفرين مى كنى؟! جوان: مادرم مرا نه ماه در شكم خود نگهداشته و پس از تولد دو سال شير داده و چون بزرگ شدم و خوب و بد را تشخيص ‍ دادم مرا از خود دور نمود و گفت: تو پسر من نيستى! عمر رو به زن كرد و گفت: اين پسر چه مى گويد؟ زن: اى خليفه! سوگند به خدايى كه در پشت پرده نور نهان است و هيچ ديده اى او را نمى بيند، و سوگند به و خاندانش! من هرگز او را نشناخته و نمى دانم از كدام قبيله و طايفه است ، قسم به خدا! او مى خواهد با اين ادعايش مرا در ميان عشيره و بستگانم خوار سازد. و من دوشيزه اى هستم از قريش و تاكنون شوهر ننموده ام. عمر: بر اين مطلب كه مى گويى شاهد دارى؟ زن: آرى ، و چهل نفر از برادران عشيره اى خود را جهت شهادت حاضر ساخت. گواهان نزد عمر شهادت دادند كه اين پسر دروغ گفته ، مى خواهد با اين تهمتش زن را در بين طايفه و قبيله اش خوار و ننگين سازد. عمر به ماموران گفت: جوان را بگيريد و به زندان ببريد تا از شهود تحقيق زيادترى بشود و چنانچه گواهيشان به صحت پيوست بر جوان حد افتراء جارى كنم. ماموران جوان را به طرف زندان مى بردند كه اتفاقا در بين راه با ايشان برخورد نمود. چون نگاه جوان به آن حضرت افتاد فرياد برآورد: اى ! از من ستمديده دادخواهى كن. و ماجراى خود را براى آن حضرت شرح داد. به ماموران فرمود: جوان را نزد عمر برگردانيد. جوان را برگرداندند، عمر از ديدن آنان برآشفت و گفت: من كه دستور داده بودم جوان را زندانى كنيد چرا او را بازگردانديد؟! ماموران گفتند: اى خليفه! به ما چنين فرمانى را داد، و ما از خودت شنيده ايم كه گفته اى: هرگز از دستورات عليه اجتناب مكنيد. ادامه دارد... 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚 ╭━═━⊰🕋⊱━═━╮ @Amire_bayan ╰━═━⊰🕋⊱━═━╯
🌐⚜🌐⚜🌐⚜🌐 🌴 افراد سرشناسي مانند: طلحه، زبير، سعيد ابن عاص، وليد بن عتبه، عبدالله بن عمر و … از اينكه (ع) بيت‌المال را به طور مساوي، تقسيم مي‌كند و فرقي بين افراد نمي‌گذارد، سخت ناراحت بودند، آنها كه در صف اول بيعت‌كنندگان بودند و با شور و شوق فراوان با (ع) بيعت كردند، وقتي مشاهده كردند كه نمي‌توانند از وجود (ع) سوء استفاده نمايند، جلسات سري تشكيل دادند و تصميم بر مخالفت با (ع) گرفتند، حتي تصميم بر قيام مسلحانه گرفته و به خيال خام خود خواستند (ع) را با زور و جنجال، تسليم هوسهاي خود نمايند. كار به جائي رسيد كه حتي ياران نزديك و دلسوز (ع) مانند عمارياسر و ابوالهيثم تيهان و … كه ازاوضاع اطلاع داشتند به حضور (ع) آمده و به عرض رساندند كه: «موقتا، انعطاف نشان دهد و براي سران قوم امتيازي قائل شود و اجازه داده شود تا فرمانداراني كه بر سر كار هستند، هر چند شايسته نيستند، مدتي بر سر كار باقي بمانند و به اصطلاح حق السكوت به آنها داده شود، تا پايه‌هاي حكومت (ع) تثبيت گردد و پس از آنكه فرصتي به دست آمد آنگاه با آنها بر اساس حق، رفتار شود». (ع) در پاسخ آنها سخني فرمود كه به عنوان يك خطبه در نهج‌البلاغه آمده است فرمود: اتامروني ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه و الله لا اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم في السماء نجما و لو كان المال لي لسويت بينهم فكيف و انما المال مال الله … : آيا به من دستور مي‌دهيد كه به آنانكه تحت فرمانروائي من هستند ستم كنم، تا ياراني به گرد خود آورم، به خدا سوگند تا دنيا وجود دارد و تا ستاره‌اي دنبال ستاره‌ي ديگر حركت مي‌كند، اين كار را نخواهم كرد. اگر مال از آن خودم بود، آن را به طور مساوي تقسيم مي‌كردم، چه رسد به اينكه مال، مال خدا است. آگاه باشيد كه بخشيدن مال در جاي ناروا، اسراف و بيهوده نمودن آن است و اينگونه بخشش، بخشنده را در دنيا بالا مي‌برد، ولي در روز رستاخيز به پائين مي‌كشد و در پيش مردم او را محترم مي‌كند، ولي او را در پيشگاه خدا خوار مي‌گرداند … 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚 ╭━═━⊰🕋⊱━═━╮ @Amire_bayan ╰━═━⊰🕋⊱━═━╯
🌐⚜🌐⚜🌐⚜🌐 🌸 پس از آنكه عثمان به قتل رسيد و مردم، اجتماع كردند تا با (ع) به عنوان خلافت و زمامداري امت، بيعت كنند، (ع) در همان آغاز، اتمام حجت كرد و شيوه‌ي خود را به مردم، ابلاغ نمود. نخست فرمود: مرا واگذاريد و به سراغ ديگری برويد، چرا كه با روي كار آمدن من، روش سابق دگرگوني مي‌يابد و نياز به اصلاحات انقلابي است … وقتي كه ديد مردم اصرار دارند كه او زمام امور امت را به دست گيرد، فرمود: «بدانيد، اگر دعوت شما را بپذيرم، طبق آنچه خودم مي‌دانم با شما رفتار خواهم كرد و به سخن اين و آن و سرزنش ملامتگران، گوش فرانمي‌دهم، (كارهايم بر اساس ضوابط است نه روابط) بدون چون و چرا آنچه حق است، همان را با كمال قاطعيت دنبال خواهم كرد، از هم اكنون بدانيد و بر اين اساس با من بيعت كنيد.» مردم گروه گروه بيعت كردند، اما همان وقت معلوم بود، كه گروهي تظاهر به بيعت مي‌كنند، زيرا دنياطلبي آنها با قاطعيت امام، هماهنگ نبود و در تاريخ آمده نخستين كسي كه بيعت كرد، طلحه بود، نظر به اينكه دستش، شل بود، با همان دست بيعت كرد، يك نفر باديه‌نشين، اين فال بد را زد و گفت: دست شلي آغاز كرد، بنابراين، اين كار به كمال نمي‌رسد. 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚 ╭━═━⊰🕋⊱━═━╮ @Amire_bayan ╰━═━⊰🕋⊱━═━╯
🌐⚜🌐⚜🌐⚜🌐 برتري ، از قبل از آنكه (ع) با سپاه خود براي سركوبي و جلوگيري سپاه معاويه، از كوفه بيرون بروند، سپاه معاويه، پيش‌دستي كرده با 85 هزار نفر عازم سرزمين صفين شدند و نخست شريعه‌ي فرات را (كه در آن سرزمين تنها محل براي گرفتن آب از فرات،به حساب مي‌آمد) تصرف كردند و «ابوالاعور اسلمي» را با چهل هزار نفر مامور نگهباني شريعه نمود و به اين طريق، آب بر روي سپاهيان (ع) بسته شد. با اينكه عمرو عاص اين كار را دوست نداشت و به معاويه گفت: (ع) كسي نيست كه تشنه بماند و شما سيراب باشيد، وانگهي (ع) براي هدفي غير از آب آمده بنابراين، شما را تاب مقاومت نيست، ولي معاويه سخن عمرو عاص را گوش نكرد و دست به اين عمل ناجوانمردانه (ممنوعيت آب) زد. خبر تصرف فرات را به (ع) گزارش دادند، آن حضرت نخست «صعصعه بن صوحان» را خواست و او را نزد معاويه فرستاد، تا به او بگويد ما قبل از صحبت و اتمام حجت، شروع به جنگ نمي‌كنيم و بسته شدن شريعه‌ي آب از طرف تو، دليل اعلام جنگ است. صعصعه، پيام امام را به معاويه رساند، معاويه با اصحابش مشورت كرد، وليد بن عقبه و عبدالله بن سعيد گفتند: «بايد آب را از آنها منع كرد تا تشنه بميرند». معاويه نيز اين نظريه را قبول كرد و براي ابوالاعور پيام داد كه كاملا مواظب شريعه باشد. در اينجا (ع) براي سپاه خود خطبه‌اي به شرح زير ايراد كرد: اي مردم! سپاهيان معاويه با بستن شريعه‌ي فرات،با شما اعلام جنگ كرده‌اند، اكنون شما بر سر دو راهي هستيد، يا قبول ذلت و يا سيراب كردن شمشيرهايتان از خون آن جنايتكاران، آنگاه اين جمله‌ي بسيار عميق را فرمود: فالموت في حياتكم مقهورين و الحياه في موتكم قاهرين : اگر مغلوب شويد و در برابر آنها شكست بخوريد، به مرگ نكبت‌بار تن داده‌ايد و اگر در اين راه با كمال عزت و افتخار جان دهيد، به زندگي جاويد خواهيد رسيد. آگاه باشيد كه معاويه، گروهي از گنهكاران گمراه و سيه‌دل خود را از شام به ميدان آورده و حقيقت را از آنان پنهان داشته، تا اين نگونبختان، گلوي خود را آماج تير مرگ آفرين شما كنند. با اين سخنان جذاب و پرمعناي ، سپاهيان اعلام آمادگي كردند و به دنبال آن، چهار هزار نفر به فرماندهي اشعث و سپس چهار هزار نفر ديگر به فرماندهي مالك اشتر فرستاده شدند و خود امام نيز با بقيه‌ي سپاه حركت نمود، و در كنار شريعه، جنگ سختي درگرفت كه در پايان سپاه معاويه با از دست دادن هزاران نفر ازافراد خود، عقب‌نشيني كرده و سپاهيان (ع) بر شريعه‌ي فرات مسلط شدند. در اين هنگام، اصحاب (ع) از آن حضرت خواستند، كه ما نيز آب را بر سپاه معاويه ممنوع كنيم. امام علي (ع) فرمود: نه، بگذاريد در آب بردن آزاد باشند، ما كار جاهلان را نمي‌كنيم، شما فقط وظيفه داريد، اسلام و قرآن را بر دشمن عرضه كنيد و آنها را به راه راست هدايت و دعوت نمائيد، اگر پذيرفتند كه غائله تمام مي‌شود، وگرنه بخواست خدا، با شمشير، آنها را كيفر خواهيم داد». وقتي سپاه معاويه شنيدند كه در بردن و آشاميدن آب، آزاد هستند، گروه گروه براي برداشتن آب به طرف شريعه فرات سرازير شدند. آري (ع) حتي در چنين موقعيتي، از مرز جوانمردي و بلندنظري، بيرون نرفت. 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚 ╭━═━⊰🕋⊱━═━╮ @Amire_bayan ╰━═━⊰🕋⊱━═━╯
🌐⚜🌐⚜🌐⚜🌐 🍃 🍃🌸 پس از رحلت پيامبر عظيم‌الشان اسلام (ص) و پيش آمدن ماجراي سقيفه‌ي بني ساعده و انتخاب ابوبكر، جمعي از بني‌هاشم كه در ميانشان، عباس عموي پيامبر (ص) نيز بود، همراه ابوسفيان، به حضور (ع) آمدند و از آن حضرت درخواست كردند كه به عنوان خليفه‌ي رسول‌خدا (ص) با او بيعت نمايند. حتي ابوسفيان افزود: «اگر اجازه دهي با سپاهي فراوان، پياده و سواره از تو حمايت مي‌كنيم!». كه سابقه سوء ابوسفيان را مي‌دانست و شرائط را مساعد نمي‌ديد در پاسخ آنها سخني فرمود كه در نهج‌البلاغه در خطبه‌ي 5 آمده است. نخست فرمود: اي مردم! امواج كوه پيكر فتنه‌ها را با كشتيهاي نجات درهم بشكنيد و به اختلاف و پراكندگي دامن نزنيد. و در پايان فرمود: و مجتني الثمره لغير وقت ايناعها كالزارع بغير ارضه: «دست انداختن به ميوه‌اي كه هنوز نرسيده، مانند بذر پاشي در زمين شوره‌زار و نامساعد مي‌باشد». (ع) با اين بيان، توجه داد كه در انقلابهاي عظيم، بايد به شرائط و آمادگيها توجه داشت و با توجه به جوانب كار، آنچه براي اسلام مهمتر است، به آن اقدام كرد و به افراد مشكوك، اعتماد نكرد. 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚 ╭━═━⊰🕋⊱━═━╮ @Amire_bayan ╰━═━⊰🕋⊱━═━╯
🌴💚🌴💚🌴 ✨🌸 يكي از حوادث مهم زمان خلافت (ع)، ماجراي « » است كه ناگزيريم آن را در اينجا به طور خلاصه بيان كنيم: اميرمومنان علي (ع) در روز پنجم شوال سال 36 هجري كه هنوز در سال اول حكومت خود بود، براي سركوبي لشكر متجاوز معاويه، همراه سپاه خود، عازم سرزمين « » (بين شام و عراق) گرديد و در آن سرزمين، بين سپاه علي (ع) و سپاه معاويه، جنگ درگرفت و اين جنگ، هيجده ماه طول كشيد. در اواخر جنگ، زمينه‌هاي پيروزي علي (ع) استوار شده بود و نشانه‌هاي شكست سپاه معاويه، ديده مي‌شد. در اين بحران سرنوشت ساز، از طرف عمرو عاص (مشاور مخصوص معاويه) نيرنگي به كار برده شد. خلاصه جريان اين بود كه قرار شد سپاه معاويه، قرآنها را سر نيزه كنند و فرياد بزنند «اي سپاه علي (ع) بيائيد بين ما و شما، قرآن حاكم باشد. هر چه قرآن حكم كرد، آن را پيروي كنيم و جنگ و خونريزي را ترك نمائيم». اين دسيسه‌ي فريبنده و خوش نما، بسياري از ساده‌لوحان (ع) را فريب داد و هر چه آن حضرت فرمود كه به جنگ ادامه بدهيد چون اين نيرنگ و فريب معاويه و عمرو عاص مي‌باشد. ولي عده‌ي بسياري از سپاه علي (ع) به سخن او اعتنا نكردند و اختلاف شديدي در ميان (ع) به وجود آمد. سرانجام سپاه معاويه (كه يك نوع دزد عقيده بودند) با سپر قرار دادن قرآن، فرمان قرآن را نابود كردند و با اين ترفند موذيانه، بسياري از مقدس مابهاي كوردل را كه در اطراف (ع) بودند فريب دادند و هر چه (ع) آنها را نصيحت كرد و هشدار داد، گوش نكردند. حتي امام در اين مورد، به خدا پناه برد و به صورت دعا، چنين فرمود: اللهم انك تعلم انهم ما الكتاب يريدون: «خداوندا تو مي‌داني كه هدف آنان، قرآن نيست». 🔵ادامہ دارد...... 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚 ╭━═━⊰🕋⊱━═━╮ @Amire_bayan ╰━═━⊰🕋⊱━═━╯
🕋گفتارحکیمانه امیربیان علیه السلام🕋
🌴💚🌴💚🌴 #ماجراےحكمين‌ ✨🌸 يكي از حوادث مهم زمان خلافت #اميرمومنان_علے(ع)، ماجراي « #حكمين» است كه نا
🌴💚🌴💚🌴 ✨🌸 ادامہ👇 کوتاه سخن آنكه: هزاران نفر از ياران (ع) كه «اشعث بن قيس» (سردسته‌ي منافقين) در راس آنها بود، گول اين دسيسه به ظاهر آراسته دزدان دين را خوردند و خود نيز از همين عقيده مردم سوء استفاده كرده و وقيحانه‌تر از پيروان معاويه، اطراف (ع) را گرفتند و فرياد مي‌زدند: لا حكم الا لله: «فرماني جز فرمان خدا نيست» و بر (ع)، ترك جنگ با سپاه معاويه را تحميل كردند و سپس موضوع « » را به پيش كشيدند، به اين معني كه (ع) نماينده‌اي تعيين كند، و معاويه نيز نماينده‌اي تعيين كند و اين دو در حضور شخصيتهاي برجسته از (ع) و معاويه، بر اساس قرآن، حكم كنند. امام پس از آنكه مجبور شد، تن به حكميت بدهد، عبدالله بن عباس را به عنوان نمايندگي پيشنهاد كرد زيرا او مي‌توانست نيرنگ عمر و عاص را خنثي كند. معاويه، عمرو عاص را به عنوان نمايندگي تعيين نموده بود. اشعث بن قيس (گوئي مامور مخفي معاويه بود) با حكميت ابن عباس، مخالفت كرد، امام را معرفي كرد، با اين انتخاب نيز مخالفت شد. سرانجام (ع) براي حفظ اتحاد، مجبور شد كه حكميت «ابوموسي» را كه آنها پيشنهاد كردند، بپذيرد، پس از قرارداد، باز عده‌اي جمع شدند و فرياد زدند، ما اين قرارداد را قبول نداريم لا حكم الا لله: «حكومت مخصوص خدا است». تا اينكه عمرو عاص همراه چهل نفر و ابوموسي همراه چهارصد نفر در «دومه الجندل» ( ) حاضر شدند، 🔵ادامہ دارد.... 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚 ╭━═━⊰🕋⊱━═━╮ @Amire_bayan ╰━═━⊰🕋⊱━═━╯
امیرالمؤمنین علی- علیه السلام است: " بر پدر این است که برایش انتخاب کند و او را نماید و را به او یاد بدهد. 🌷 و اسلامی از نظر تربیتی اهمیت فراوان دارد، چون نامی که والدین برای فرزند انتخاب می کنند تا آخر عمر همراه او است و به همان نام خوانده می شود. 👌 عزیزایی ک اسم فرزند گلتون، ثمره عشقتون، را " " و" "گذاشتین😊 ♨️ ♨️ به مناسبت ولادت مولا امیرالمومنین و حضرت فاطمه علیهماالسلام💚 تصمیم گرفتیم هدایایی به یمن بزرگیه نام مبارکشون به این عزیزان تقدیم کنیم🌹 که یادشون بمونه امام مهربانیها😊 سراسربرکته حتی نامش و بدونن که هرجا باشن توی هرسنی ازایشون ارث میبرن💖 عزیزانی که نام فرزندشان را" "و" "گذاشتند(زیرده سال)تصویر شناسنامه فرزندشون را اینجا بفرستن👇👇 🆔 @Asemani11 💢مهلت ارسال تصاویر5اسفند💢 به امید وسعت تشیع و حذف دشمنان شیعه آل علی(ع) درسراسردنیا، در حال و آینده👌😍 🍃🌸کانال مارا به دوستاتون معرفی کنید👌👇 💚 💚 @yar_emam_zaman🌷 ڪانال دوم مارادنبال ڪنید👇 👉 @Amire_bayan
امام عليه السلام: اِذا اَحَبَّ اللّه ُ عَبْدا اَلْهَمَهُ الصِّدْقَ؛ هرگاه خداوند بنده اى را دوست بدارد، راستگويى را به او الهام مى نمايد. [غررالحكم، ج 3، ص 161، ح 4101] 🤲? حلول 🌙🌺 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚 🕋 @Amire_bayan 🕋 ڪانال دیگر مارادنبال ڪنید👇 @yar_emam_zaman 🌷
🎯جدول برنامه های کانال به ترتیب به صورت فایل صوتی👇👇 🔵روزهای زوج 🔵روزهای فرد 🔵پنج‌شنبه‌ها 🌹تقدیم می شود به دوست داران مولا بن ابی طالب علیه السلام و یاران همیشگی نهج البلاغه🌹
﷽❣ ❣﷽ آقا جان، فرزند مولایم علی (ع) مولایِ ما هر چه زودتر بیا ... جهان در انتظارِ عدالتِ توست 😔 بعد از (ع) دنیا دیگر رنگِ عدالت به خود ندید ... منتظر توست ... 💚 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚 🕋 @Amire_bayan 🕋 ڪانال دیگر مارادنبال ڪنید👇 @yar_emam_zaman 🥀
❤️ علیه‌السلام فرمودند: ‌ 🍃 هرگاه از انجام کاری[که به خیر و صلاح تو است] ترسیدی خود را در آن بینداز زیرا ترس از آن کار، بزرگتر از خود آن کار است. ‌ 📖نهج البلاغه(صبحی صالحی) ص۵۰۱ ح ۱۷۵ اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه بخـوانـ ـیم 📚 🕋 @Amire_bayan 🕋 ڪانال دیگر مارادنبال ڪنید👇 @yar_emam_zaman 🌷
🌴✨🌴✨🌴 💠 💫مادری که فرزندش راانکار میکرد💫 او که جوانی نورس بود سراسیمه و شوریده حال در کوچه های مدینه گردش می‏کرد، و پیوسته از سوز دل به درگاه خدا می‏نالید: ای عادل‏ترین عادلان! میان من و مادرم حکم کن. عمر به وی رسید و گفت: ای جوان! چرا به مادرت نفرین می‏کنی؟! جوان: مادرم مرا نه ماه در شکم خود نگهداشته و پس از تولد دو سال شیر داده و چون بزرگ شدم و خوب و بد را تشخیص دادم مرا از خود دور نمود و گفت: تو پسر من نیستی! عمر رو به زن کرد و گفت: این پسر چه می‏گوید؟ زن: ای خلیفه! سوگند به خدایی که در پشت پرده نور نهان است و هیچ دیده‏ای او را نمی‏بیند، و سوگند به صلی الله علیه و آله و خاندانش! من هرگز او را نشناخته و نمی‏دانم از کدام قبیله و طایفه است، قسم به خدا! او می‏خواهد با این ادعایش مرا در میان عشیره و بستگانم خوار سازد. و من دوشیزه‏ای هستم از قریش و تاکنون شوهر ننموده‏ام. عمر: بر این مطلب که می‏گویی شاهد داری؟ زن: آری، و چهل نفر از برادران عشیره‏ای خود را جهت شهادت حاضر ساخت. گواهان نزد عمر شهادت دادند که این پسر دروغ گفته، می‏خواهد با این تهمتش زن را در بین طایفه و قبیله‏اش خوار و ننگین سازد. عمر به ماموران گفت: جوان را بگیرید و به زندان ببرید تا از شهود تحقیق زیادتری بشود و چنانچه گواهیشان به صحت پیوست بر جوان حد افتراء جاری کنم. ماموران جوان را به طرف زندان می‏بردند که اتفاقا حضرت ‏السلام در بین راه با ایشان برخورد نمود. چون نگاه جوان به آن حضرت افتاد فریاد برآورد: ای پسر عم رسول خدا! از من ستمدیده دادخواهی کن. و ماجرای خود را برای آن حضرت شرح داد. علیه‏السلام به ماموران فرمود: جوان را نزد عمر برگردانید. جوان را برگرداندند، عمر از دیدن آنان برآشفت و گفت: من که دستور داده بودم جوان را زندانی کنید چرا او را بازگرداندید؟! ماموران گفتند: ای خلیفه! به ما چنین فرمانی را داد، و ما از خودت شنیده ایم که گفته‏ای: هرگز از دستورات ‏السلام سرپیچی مکنید. در این هنگام ‏السلام وارد گردید و فرمود: مادر جوان را حاضر کنید، زن را آوردند و آنگاه به جوان رو کرده و فرمود: چه می‏گویی؟ جوان داستان خود را به طرز سابق بیان داشت. ‏السلام به عمر رو کرد و فرمود: آیا اذن می‏دهی بین ایشان داوری کنم؟ عمر: سبحان الله! چگونه اذن ندهم با این که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: علی بن ابیطالب از همه شما داناترست. علیه‏السلام به زن فرمود: آیا برای اثبات ادعای خود گواه داری؟ زن: آری، و شهود را حاضر ساخت و آنان مجددا گواهی دادند. علیه‏السلام: اکنون چنان بین آنان داوری کنم که آفریدگار جهان از آن خشنود گردد، قضاوتی که حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من آموخته است، سپس به زن فرمود: آیا ولی و سرپرستی داری؟ زن: آری، این شهود همه برادران و اولیای من هستند. علیه‏السلام به آنان رو کرد و فرمود: حکم من درباره شما و خواهرتان پذیرفته است؟ همگی گفتند: آری. و آنگاه فرمود: گواه می‏گیرم خدا را و تمام مسلمانانی را که در این مجلس حضور دارند که عقد بستم این زن را برای این جوان به مهر چهارصد درهم از مال نقد خودم، ای قنبر! برخیز درهمها را بیاور. قنبر درهمها را آورد، علیه‏السلام آنها را در دست جوان ریخت و به وی فرمود: این درهمها را در دامن زنت بینداز و نزد من میا مگر این که در تو اثر زفاف باشد (یعنی غسل کرده باشی). جوان برخاست و درهمها را در دامن زن ریخت و گریبانش را گرفت و گفت: برخیز! در این موقع زن فریاد برآورد: آتش! آتش! ای پسر عم رسول خدا! می خواهی مرا به عقد فرزندم در آوری! به خدا سوگند او پسر من است! و آنگاه علت انکار خود را چنین شرح داد: برادرانم مرا به مردی فرومایه تزویج نمودند و این پسر از او بهمرسید، و چون بزرگ شد آنان مرا تهدید کردند که فرزند را از خود دور سازم، به خدا سوگند او پسر من است. و دست فرزند را گرفت و روانه گردید. در این هنگام عمر فریاد برآورد: 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه بخـوانـ ـیم 📚 🕋 @Amire_bayan 🕋 ڪانال دیگر مارادنبال ڪنید👇 @yar_emam_zaman 🌷
یـا ابـاعبـدالـلـه الـحـسـین 4.mp3
3.02M
زیبا و دلنشین کیست علی قرة العین... # کربلایی جواد مقدم 🌿🌸🌼🌹🌿🌸🌸🌹🌼🌿🌸🌼🌹🌿🌸🌼🌹🌿🌸🌹🌼🌿🌹🌼🌿🌸🌹🌼🌿🌸