eitaa logo
اَنارستــــــون
28.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
249 ویدیو
2 فایل
[خدا مرا برای تو انــــــار آفریده است🌱] شروط 👈 @shorutAnarestun تبلیغات 👈 @TarefeAnarestun
مشاهده در ایتا
دانلود
درِ کلاس‌های دانشگاه شیشه داشت، آنقدری بود که بتوانی دوسوم کلاس را ببینی. کلاس 106 دانشگاه جای خیلی دنجی بود، انتهای راهرو بود، کوچک و نُقلی! کلاسش همیشه خودمانی بود، انگار که دوستانت را دعوت کرده‌ای به اتاق خودت... من کمتر آنجا کلاس به پستم میخورد، اما قضیه برای او کمی متفاوت بود و بیشتر کلاس‌هایش آنجا تشکیل میشد. اصلا شاید برای همین بود که آن کلاس برایم اینقدر خواستنی جلوه میداد... آنروز یادم است که امتحان داشتند، از آن سخت‌هایش! غُرغُر درس نخواندن و سخت بودن امتحان را از روزها قبل برایم شروع کرده بود! وقتی رسیدم امتحان شروع شده بود، رفتم پشت در و درون کلاس را نگاه کردم. استایل خراب کردن امتحانش مثل خودم بود، خودکار را میگذاشت روی میز، دو دستش را میزد روی پیشانی و فقط زمین را نگاه میکرد. نمیدانم چرا اما دلم میخواست آن لحظه بغلش کنم و بگویم، ببین، این امتحان که هیچ، تو اگر از دنیا هم بیوفتی من با توام، سرت را بالا بگیر بلامیسر جان. دلم میخواست تا جایی که حراست ما را از هم جدا میکرد بغلش میکردم. دلم میخواست یقه‌ی استادش را بگیرم و بگویم آخر مرتیکه یلاقبا تو دلت میاید که اینقدر فلانی جانم را ناراحت کنی؟؟ دلم میخواست ساعت برنارد را داشتم و زمان را نگه میداشتم و تمام برگه‌اش را از روی دست این و آن برایش پُر میکردم... رفتم به سمت بوفه، از اکبر آقایمان دو عدد چایی، دو عدد هوبی و یک کاغذ آچهار گرفتم، روی کاغذ با ماژیک نوشتم: " ولش کن امتحان رو، بیا چایی با هوبی " رفتم پشت در، به بغل دستی‌اش گفتم صدایش کند. کاغذ را نگه داشتم لبه‌ی شیشه برای چند ثانیه و بعد نگاهش کردم. همه‌ی آن عصبانیت در یک لحظه رفته بود و داشت میخندید. از آن خنده‌هایی که فقط خودم میدانم چقدر معرکه بود... رفتم روی پله‌ها نشستم، چند لحظه بعد آمد بیرون و بغل دستم نشست. چایی و هوبی‌اش را گرفت و بعد بدون آنکه به من نگاه کند گفت: من تورو نداشتم چی کار میکردم؟؟ میدانی تصدقت روم، خیلی دلم میخواهد بدانم همه‌ی این سال‌هایی که مرا نداری چه میکنی... همین!
هنوز مثل گذشته، تمامِ جانِ منی مقاومت نکن از یادِ من نخواهی رفت...
شاید تنها یک آغوش می‌توانست ما را نجات دهد اما ما نشستیم و بحث کردیم. اینکه آن‌ روز حق با کدام‌مان بود واقعاً چه اهمیتی داشت؟
خسوفِ ماه رخ داده‌ست یا بالا بلای من به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟
شما هم اینجوری رمز میذاشتید که خسوف خ داره پس می‌شه ماه‌گرفتگی؟ 😅
از پلّه‌های یک ساختمان بلند، بالا رفتم... حتّی، فکر برگشت خَسته‌ام میکرد... تو چطور، چطور از این همه "دوست داشتن" بَرگشتی؟! -آشیان
ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت...
مبارک است قدومت رسولِ خوش صحبت تو آمدی که بگویی فقط علی مولاست 🎊
پیش از تو رسم بود پیامبران عصا اژدها کنند؛ دریا بشکافند؛ طوفان به راه اندازند؛ آتش را باغستان کنند. تاریخ میگوید شب میلاد تو اما همه پادشاهان، از خسرو ایران تا قیصر روم و امپراطور چین و دیگران لکنت گرفتند. لال شدند چندساعتی. کاهنان نیمه‌شب لباس پوشیدند؛ تاروت و مهره و عود برداشتند و آتش انداختند. دودها که خوابید، گفتند مولود امشب با خود کلمه آورده؛ کلمه! آری پیش از تو در جهان کلمه نبود. جهان سراسر سکوت بود؛ بدون هیچ حرف! تو آمدی. میان شمشیرهای آختهٔ از نیام بیرون‌آمده. میان بردگان و کنیزان سیاه؛ زیر شکنجه‌های سنگین اشراف. میان زن‌های کبودچهره از تازیانه‌های متعدد شوهران. میان قبرهای کوچک خالی؛ آماده برای دفن فوری دخترکان قبیله. تو آمدی. بر دامنه کوه ایستادی و کلمه‌هایت را گفتی. رود شد. جاری شد در میان شهر. بردگان را از حضیض شکنجه‌ بیرون کشیدی و بر مسندها نشاندی. مردان را از چشمه کلمه‌هایت نوشاندی. شلاق‌ها را غلاف کردند و بوسه پشیمانی بر کبودی‌های زنان ریحانه‌‌سان زدند. تو آمدی. در قبرهای کوچک خالی، کلمه کاشتی. جوانه زد و درخت شد. دخترکان، بزرگ شدند و در سایه‌اش بازی کردند. درخت کلمه‌هایت میوه داده محمد(ص)! شجره طیبه‌ای شده تناور و سبز و پربرگ؛ با سایه‌ای خنک. تیشه‌ها بر آن اثر نمی‌کند. آتش‌ها نمی‌سوزاندش. هیچاهیچ. و ما امت تو؛ امت بزرگ و قدرتمند تو؛ از همه رنگ‌ها و در همه لباس‌ها؛ در خنکای سایه‌سار شجره‌ات، ایستاده‌ایم. بیرق کوچک مخفی در شعب و کوخ‌های قریش‌ات را حالا بر سر دست گرفته‌ایم به دنبال فتح. هیچ متوقف‌مان نمی‌کند. کلمه‌هایت را در گوش هم زمزمه میکنیم تا به گوش عالم برسانیم؛ و تو را ندیده، همگی پذیرفته‌ایم که هنوز در جهان سکه‌ به نام محمد است. کاهنان درست گفته بودند. مولود آن شب، با خود کلمه آورده بود؛ کلمه! 🎊
طَلَعَ البَدْرُ عَلَينا... و قرص کامل ماه، از مکّه بر ما طلوع کرد... 🎊
همیشه شکرِ چنین نعمتی روی لبِ ماست که جعفر بن محمد رئیسِ مذهب ماست... 🎊