eitaa logo
Anti_liberal🚩
7.2هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
16.5هزار ویدیو
88 فایل
✨️پیشنهادات و انتقادات: @Jahadi68✨️ ✨ادمین تبادل و تبلیغات : @Sagvand_al ✨ 🛑کانالی برای سوزش برعندازان😂 🛑تحلیل جالب از اتفاقات روز دنیا👌 🛑دفاع منطقی از ایدئولوژی انقلاب🇮🇷 🛑متناسبترین واکنش به رویدادهای روز دنیا🔥
مشاهده در ایتا
دانلود
Anti_liberal🚩
❥‌"✿°↷ ⸾• بــَـࢪمـَــــداࢪ‌ِعـــــ♡ــــــشق 𖥸 ˼•⸾. #پارت29 به هرحال، تصمیم گرفتم بمانم تا آخر و برن
❥‌"✿°↷ ⸾• بــَـࢪمـَــــداࢪ‌ِعـــــ♡ــــــشق 𖥸 ˼•⸾. وقتی رسیدم، مصطفی نبود و من نمی‌دانستم اصلاً زنده است یا نه. سخت‌ترین روز‌ها، روزهای اول جنگ بود. بچه‌های خیلی کم بودند، شاید پانزده یا هفده نفر. در اهواز اول در دانشگاه جندی شاپور، که الان شده است شهید چمران، بودیم. بعد که بمباران‌ها سخت شد به استانداری منتقل شدیم. خیلی بچه‌های پاکی بودند که بیشترشان شهید شدند. وقتی ما از دانشگاه به استانداری منتقل شدیم، مصطفی در «نورد» اهواز بود درحال جنگ. یادم هست من دو روز مصطفی را گم کردم. خیلی سخت بود این روز‌ها، هیچ خبری از او نداشتم، از هم پراکنده بودیم. موشک‌هایی که می‌زدند خیلی وحشت داشت. هر جا می‌رفتم می‌گفتند: مصطفی دنبالتان می‌گشت. نه او می‌توانست مرا پیدا کند نه من اورا. بعد فهمید که ما منتقل شدیم به استانداری، که شده بود ستاد جنگهای نامنظم. در اهواز بیشتر با مرگ آشنا شدم. هرچند اولین بار که سردخانه را دیدم در کردستان بود، وقتی که در بیمارستان سردشت کار می‌کردم. آن‌ها در لبنان چیزی به اسم سردخانه نداشتند و آن روز وقتی به غاده گفتند باید جسد چند تا از شهدا را از سردخانه تحویل بگیرید اصلاً نمی‌دانست با چه منظره ایی مواجه می‌شود. به او اتاقی را نشان دادند که دیوار‌هایش پر از کشو بود. گفتند شهدا اینجایند. کسی که با غاده بود شروع کرد به بیرون کشیدن کشو‌ها. جسد، جسد، جسد. غاده وحشت کرد، بیهوش شد و افتاد. @Antiliberalism
Anti_liberal🚩
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨♥️|| #پارت30 فقط بايد آنها را آگاه كـرد. راه آگـاه كردنشـ
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨♥️|| چند روزی بود كه محمد در فكربود. وقتی برای كاری به خيابان های شهر ميرفت،كردهای آواره ای را ميديد كه كنار خيابان يا داخل میدانها مينشسته اند. حتـي چنـدنفريپی از آنها پيش او آمده بودند و درخواست كمك كرده بودند. محمـد هرگـزقيافه گريان جوانی به نام رحيم را فراموش نميكرد. رحيم با هزار مكافـات او راپيدا كرده بود. دمِ در سپاه بود كه جلو محمد را گرفت و گفت: «برادر فرمانده ! شما فرمانده غرب كشوريد! يعنی اينجا! پس چرا به داد ما نميرسيد؟ ما ديگـر ازدست اين گروهها به تنگ آمده ايم». در حالی كه اشكهايش جاری بود، ادامـه داد: «درسـت اسـت كـه تـوی كشـور اسلامی، ما مسلمانها بی پناه باشيم و از دست گروهی نامسلمان آواره شويم؟ پـس چه كسي بايد به داد ما برسد؟» جوان ديگری كه در چند قدمی او ايستاده بود، گفت: «اگر شماها نميتوانيد، از پـسِ اينهابربیایید، لااقـل اسـلحه بدهید خودمـان حسابشان را ميرسيم. دست خالی كه نميتوانيم». پاسداری جلو آمد، دست جوان را گرفت تا او را دور كنـد. محمـد دسـت او را كنار زد و آهسته گفت: «بگذار حرفش را بزند. شنيدن حرف حق برايتـان سـخت نباشد». بعد در حالی كه متأثر بود،گفت:برادرجـان چشـم! حتمـاً فكـری بـه حالتـان ميكنيم 🍃 زندگینامه شهید محمد بروجردی♥️
Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلام‌بࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت30 حوزه‌حاج‌آقا‌مجتهدی: سال های آخر، قبل از انقلاب بود. ابراهيم
•✵𖣔✨⊱سـلام‌بࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• حوزه‌حاج‌آقا‌مجتهدی: ببخشید اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدی با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نميکردم ابراهيم طلبه شده باشه. آنجا روی ديوار حديثی از پيامبرنوشته شده بود: آسمانها و زمين و فرشتگان، شب و روز برای سه دسته طلب آمرزش ميکنند: علماء ،کسانيکه به دنبال علم هستند و انسانهای با سخاوت. شب وقتی از زورخانه بيرون ميرفتم گفتم: داش ابرام حوزه ميری و به ما چيزی نميگی؟ يکدفعه باتعجب برگشــت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلی آهسته گفت: ِ آدم حيف عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه رسمی نيســتم. همينطوری برای اســتفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار ولی فعلا به کسی حرفی نزن. تــا زمان پيروزی انقــلاب روال کاری ابراهيم به اين صــورت بود. پس از پيروزی انقلاب آنقدر مشــغوليت های ابراهيم زياد شــد که ديگر به کارهایقبلی نميرسید راوی:ایرج‌گرائی زنـدگۍنامھ‌شهیـد‌ابࢪاهیم‌هادۍ💜✨ @Antiliberalism