eitaa logo
Anti_liberal🚩
7.2هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
16.5هزار ویدیو
88 فایل
✨️پیشنهادات و انتقادات: @Jahadi68✨️ ✨ادمین تبادل و تبلیغات : @Sagvand_al ✨ 🛑کانالی برای سوزش برعندازان😂 🛑تحلیل جالب از اتفاقات روز دنیا👌 🛑دفاع منطقی از ایدئولوژی انقلاب🇮🇷 🛑متناسبترین واکنش به رویدادهای روز دنیا🔥
مشاهده در ایتا
دانلود
Anti_liberal🚩
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨♥️|| #پارت52 یکی از جوانها گفت: «خطری ندارد؟ آتش نگيرد؟»
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨♥️|| ايزدی با خود گفت: «چرا محمد اين طوری شده؟ چند روزی اسـت انگـار همـه حرفهايش وصيت است. با همه خداحافظی ميكند، از همه حلاليت ميطلبد و ...». ايزدی به چهره آرام محمد خيره شده بود. محمد يك بار ديگر بـه ايـزدی چشـم دوخت و با لحنی كه خواهش هم در آن بود، گفت: «خلاصه، از امروز مسـئوليت به گردن شماست. اين مردم را فراموش نكنيد!» ـ چشم! چشم! چه قدر مردم مردم ميكنی! ايزدی كه لحظه ای ساكت شده بود و بعد انگار چيزی يادش آمده باشـد، پرسـيد: «راستی، مسافرتی جايی ميروی كه داری از همه حلاليت ميطلبی!» ـ آدم هميشه در سفر است؛ يك لحظه بعدش را هم خبر ندارد. هـر لحظـه بايـدآماده رفتن باشد و بايد همه را از خود راضی نگه دارد. ـ خب، بالاخره بر سر محل استقرار تيپ به جايی رسيدی؟ ـ بله، بين سه راهی نقده و جاده فرعی آن جای مناسبی است. هـم وسـعت دارد،هم كنار جاده اصلی است. مثل اينكه يك ساختمان نيمه خراب دولتی هم دارد كه مال وزارت كشاورزی است. ميروم آنجا را از نزديك ببينم. همه به دنبال بروجردی از پايگاه بيرون آمدند. ماشين محمد خراب بود، به همـين دليل ماشين كاوه را برداشتند. كاوه اصرار داشت خودش هم همراه محمـد بـرود،اما بروجردی مخالف بود. سوار كه شد، زود از داخلِ ماشين درها را قفـل كـرد. كاوه از پشت شيشه اعتراض كرد و سعی كرد در را با زور بـاز كنـد. 🍃 🖤 زندگینامه شهید محمد بروجردی♥️
Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلام‌بࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت52 کردستان: ضد انقلاب در شــهر حمله کرديم. ســريعتر از آنچه فکـ
•✵𖣔✨⊱سـلام‌بࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• معلم نمونه ابراهيم ميگفت: اگر قرار اســت انقلاب پايدار بماند و نسلهای بعدی هم انقلابی باشند. بايد در مــدارس فعاليت کنيم، چرا كه آينده مملکت به كســانی ســپرده ميشودکه شرايط دوران طاغوت را حس نكرده‌اند! وقتی ميديد اشــخاصی که اصلا انقلابی نيســتند، به عنوان معلم به مدرسه ميروند خيلي ناراحت ميشد. ميگفــت: بهترين و زبده‌ترين نيروهای انقلابی بايد در مدارس و خصوصًا دبيرستانها باشند! براي همين، کاری کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاری پر دردسر رفت، با حقوقی کمتر! امــا به تنها چيــزی که فکر نميکرد ماديات بود. ميگفــت: روزی را خدا ميرساند. برکت پول مهم است.کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد. به هر حال برای تدريس در دو مدرســه مشــغول به کار شــد. دبير ورزش دبيرســتان ابوريحان(منطقه14 )ومعلــم عربي در يکی از مــدارس راهنمائی محروم (منطقه 15 )تهران. تدريس عربي ابراهيم زياد طولانی نشد. از اواسط همان سال ديگر به مدرسه راهنمائی نرفت! حتی نميگفت که چرا به آن مدرسه نميرود! راوی:عباس هادی زنـدگۍنامھ‌شهیـد‌ابࢪاهیم‌هادۍ💜✨ @Antiliberalism