eitaa logo
Anti_liberal🚩
7.2هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
16.5هزار ویدیو
88 فایل
✨️پیشنهادات و انتقادات: @Jahadi68✨️ ✨ادمین تبادل و تبلیغات : @Sagvand_al ✨ 🛑کانالی برای سوزش برعندازان😂 🛑تحلیل جالب از اتفاقات روز دنیا👌 🛑دفاع منطقی از ایدئولوژی انقلاب🇮🇷 🛑متناسبترین واکنش به رویدادهای روز دنیا🔥
مشاهده در ایتا
دانلود
Anti_liberal🚩
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨♥️|| #پارت55 داوود درمانده مانده بود كه چه كند. نگران بود
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨♥️|| چرا، آخر مگر اتفاقی افتاده؟ ـ آخر امروز تا سه راهی نقده مـواظبش بـودم. محمـد بـر خـلاف هميشـه كـه آيت الكرسی ميخواند، امروز فراموش كرد. آن قدر سرش به حرفها و درددلهـای آن پاسدار گرم بود كه فراموش كرد. در سه راهی نقده، وقتی بروجردی داوود را پياده كـرد، خـودش نشسـت پشـت ماشين و حركت كرد. سه نفر ديگر عقب نشسته بودند. جاده خاكی بـود و پـر ازدستانداز و محمد آهسته ميراند. بيشترْ منطقه را نگاه ميكرد. بـه نزديكی های پادگان شهيد شاه آبادی كه رسيد، دستاندازها بيشتر شد. محمد باز هم سرعت راكم و كمتر كرد. كمي جلوتر به آبگيـر كـوچكی رسـيدند. ماشـين اول گذشـت. بروجردی هم پشت سر آن وارد آبگير شد امـا در همـان لحظـه انفجـاری عظـيم ماشين را به هوا برد و تكه پاره های آن به گوشه و كنار افتاد. مين ضد تانك بـود. از جمع چهار نفری كه داخل ماشين محمد بودند، تنها او به شدت مجـروح شـد. بچه ها پايين پريدند و خواستند كاری بكنند اما محمد... خبر مثل برق و باد در كردستان پيچيد. جلالی، سرهنگ آبشناسان، ايزدی، استاندارو فرماندهان سپاه و ارتش، به بيمارستان اروميه آمدند. عده زيادی خون دادند تـااگر محمد به خون نيازداشت، آماده باشد. در ميان هياهو و نگرانی مردم هليكوپتربر زمين نشست. همه هجوم بردند؛ در اين چند ساعت انتظار، حرفهـا، سـخنان وحركات عجيب اين چند روزه محمد را به خاطر آورده بودند. در اين چند روز، ازهمه حلاليت خواسته بود. همه را سفارش كرده بود كه با مـردم مـدارا كننـد. 🍃 🖤 زندگینامه شهید محمد بروجردی♥️
Anti_liberal🚩
︎ •✵𖣔✨⊱سـلام‌بࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵* #پارت55 معلم نمونه: در کلاســداری بســيار قوی بود، به موقع می َ خن
•✵𖣔✨⊱سـلام‌بࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• دبير ورزش: ارديبهشت سال 1359 بود. دبير ورزش دبيرستان شهدا بودم. در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود. رفته بودم به ديدنش. كلي با هم صحبت كرديم. شيفته مرام و اخلاق ابراهيم شدم. آخر وقت بود. گفت: تك به تك واليبال بزنيم!؟ خندهام گرفت. من با تيم ملي واليبال به مسابقات جهانی رفته بودم. خودم را صاحب سبك ميدانستم. حالا اين آقا ميخواد...! گفتم باشــه. توی دلم گفتم: ضعيف بازی ميكنم تا ضايع نشه! سرويس اول را زد. آنقدر محكم بود كه نتوانستم بگيرم! دومي، سومي و... رنگ چهرهام پريده بود. جلوی دانش‌آموزان‌ كم آوردم! ضرب دست عجيبی داشت. گرفتن سرويسها واقعًا مشكل بود. دورتا دور زمين را بچه‌ها گرفته بودند. نگاهی به من كرد. اين بار آهســته زد. امتيــاز اول را گرفتم. امتياز بعدی و بعدی و... . ميخواست ضايع نشم. عمدًا توپ‌ها را خراب ميكرد! خاطرات شهيد رضا هوريار زنـدگۍنامھ‌شهیـد‌ابࢪاهیم‌هادۍ💜✨ @Antiliberalism