هیچ وقت، هیچ آدمی رو پیدا نکردم
که خوبِ خوب به دردای دلم گوش بده!
تو هم همینی، منکرش نشو!
هر کی که باهاش حرف زدیم
تهش یا فاز روانشناسی برداشت برامون
یا قضاوتمون کرد
یا بعد از گفتن حرفامون ترس اینکه نکنه جایی درز پیدا کنن توی دلمون ریشه زد!
میبینی؟ آدمها همینن!
صمیمی و غیر صمیمی هم نداره!
فقط یکی هست که هر وقت بخوای وقت داره
هر زمانی که به قول خودمون عشقت کشید میتونی صداش بزنی و سر دلتو باز کنی!
فقط یکی هست که هر چقدر هم بد بشیم
هر چقدر هم بیراهه بریم
بازم آغوشش باز و منتظره برگشتنه
برگشتنِ من...تو!
از نظر من برگشتن به سمتش
مختصِ آدمهای گناهکار و ... نیست!
همین که یه روز صداش نزنی
یه روز نگی « خدایا نوکرتم »
این حس رو بهت میده که داری دور میشی
و چه خوب که هر ثانیه
بهمون فرصت نزدیک شدن داده!
{ معبودا !
من بی تو
چه منِ بی خودی ام ... }
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda
ای تنهـا پناهگاهی ڪه
امنیتت هیچگاه بهـم نمیریزد
و ای تنهـا امیدی ڪه تمام نمیشوی
ای تنهـا قاضی ڪه در قضـاوتت
احتمـال ظلـم و خـطا نمیرود
ای تنهـا کسی ڪه
اگر کسی یک قدم بہ سویش بیاید
ده قـدم بہ سویـش میآیی
دلهای مـا را بہ نـور ایمـان
راستیـن منـوّر فـرمـا
و ارکان وجـودمان را
بہ طاعـت و فرمـانبری خـود
تـوانا و پـاک گـردان
آمـین یـا رب العـالمـین
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩی ﺍﺯ ﺑﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻋﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎﺭﯼ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ
ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺗﺶ ﺑﺮﺩ
ﻭ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ
ﻣﺎﺭ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﺎﻻ میرﻓﺖ، ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ حالتی ﺩﻓﺎﻋﯽ درآورد ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺑﺰﻧﺪ!
ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ میکنی؟
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﻧﺠﺎﺗﺖ ﺩﺍﺩﻡ!
ﻣﺎﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﮕﺮ نمیدانی که ﺳﺰﺍﯼ ﻧﯿﮑﯽ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ؟
ﻣﺮﺩ پاسخ داد: ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺣﺮفیست ﮐﻪ میزﻧﯽ؟
ﺳﺰﺍﯼ ﻧﯿﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﯿﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ
ﺑﺤﺚ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﺎﺭ ﻧﭙﺬﯾﺮﻓﺖ
ﺁﺧﺮ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪند ﺍﺯ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ضمن قضاوت خواستار کمک بشوند
پس ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍفتادند، ﺑﻪ ﭼﺸﻤﻪای ﺭﺳﯿﺪند
ﭼﺸﻤﻪ ﮔﻔﺖ: ﺣﺮﻑ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﻡ
ﺳﺰﺍﯼ ﻧﯿﮑﯽ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ!
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
ﭼﺸﻤﻪ ﮔﻔﺖ: بنشین ﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻦ
ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺭﻫﮕﺬﺭﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﺏ ﭼﺸﻤﻪ ﺯﻻﻝ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ
ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﻣﺎﻏﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺏ ﭼﺸﻤﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﭼﺸﻤﻪ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﺪﯼ؟
ﺁﺏ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﺗﺸﻨﮕﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﮐﺮﺩ
ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ شست
ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻣﺎﻍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺶ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ
ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ
ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﺧﺖ تعریف کردند
ﻭ ﺍﻭ ﻧﯿﺰ ﺣﺮﻑ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﺎئید ﮐﺮﺩ
ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
ﻭ ﺩﺭﺧﺖ ﮔﻔﺖ: بنشین ﻭ ﺑﺒﯿﻦ
ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺯﯾﺮ ﺳﺎیهٔ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﺎ خستگیاش ﺑﻪ ﺩﺭ ﺷﺪ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩ ﺁﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﭼﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺭﺩ
ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﻭﺩ ﺷﺎﺧﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ را ﺷﮑﺴﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ
ﺩﺭﺧﺖ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﺩﯾﺪﯼ؟
خستگیاش ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﺳﺎیهٔ ﻣﻦ رفع کرد
ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩ ﻣﻦ ﺧﻮﺭﺩ ﺗﺎ ﻗﻮﺗﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ
ﺁﺧﺮ ﭼﺮﺍ ﺷﺎﺧﻪﺍﻡ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ!؟
ﭘﺲ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺳﺰﺍﯼ ﻧﯿﮑﯽ ﻧﯿﮑﯽ ﻧﯿﺴﺖ!
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ ﻭ ﻣﺎﺭ به رﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ به روباهی ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ
ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﺯ آن ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻨﻢ
ﺑﺎﯾﺪ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﯿﻢ ﻣﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﻥ ﺑﺮﻭﺩ
ای ﻣﺮﺩ، ﺗﻮ نیز باید ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﮑﺸﯽ
تا من قضاوت ﮐﻨﻢ
ﻃﺮﻓﯿﻦ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﺪ
ﺁﺗﺸﯽ ﻣﻬﯿﺎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺗﺶ ﺑﺒﺮﺩ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﻣﯽﮐﻨﯽ؟
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺳﺰﺍﯼ ﻧﯿﮑﯽ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ؟
ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺟﻬﻞ ﺧﻮﺩ ﺑﺴﻮﺯﺩ
ﻭ ﻣﺮﺩ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩ
ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﻤﮏ ﻧﻤﻮﺩﻩ
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺗﺶ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻈﺎﺭﻩ میکرد
یک ﺷﮑﺎﺭﭼﯽ آﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﺷﮑﺎﺭﯼ ندیدی؟
ﺧﺮﮔﻮﺷﯽ، ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ، ﭼﯿﺰﯼ؟
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﭘﯿﺶ ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮ ﺭﻓﺖ
ﺷﮑﺎﺭﭼﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯼ ﺑﺎ ﺟﺴﻢ ﻧﯿﻤﻪ ﺟﺎﻥ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺁﻣﺪ
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻔﺲ میکشید ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺳﺰﺍﯼ ﻧﯿﮑﯽ ﺑﺪﯼ اﺳﺖ!؟
ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺎﺭ ﻧﺠﺎﺕ نمیدادم
ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻧﻤﯽﺍﻓﺘﺎﺩﻡ!
ﺑﻠﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿـﺎ
ﺳـﺰﺍﯼ ﻧﯿﮑﯽ ﺑـﺪﯼ ﺍﺳﺖ...
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
در انتهای شب به یاد بیاورید
که چه الطاف و نعمتهائی
در روزی که گذشت به شما بخشیده شد
و بابت هر کدام عمیقاً سپاسگزاری کنید.
✨سلامتی عزیرانتان
✨غذای سالم
✨محبتی که به شما شد
✨هوای پاکی که استشمام کردید
✨آب سالمی که نوشیدید
✨احساس خوبی که تجربه کردید
و هزاران نعمت بیشماری که به ظاهر کوچک میآیند، که اگر یکی از آنها نباشد
زندگی برایمان سخت و ناممکن میشود
هرگز فراموش نکنید
اگر بابت همین نعمتهای به ظاهر ساده
سپاسگزار خداوند باشید
آنگاه مسیر ورود نعمتهای بزرگتر باز میشود
زیرا سپاسگزاری یکی از قدرتمندترین روشهای توجه به نعمت و فراوانی است و فرکانس مثبت زیادی به کائنات ارسال میکند
پس همواره سپاسگزار نعمتهایتان باشید.
#خــدایــاهـزارانمـرتبــهشـڪـرت♥️
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
در یکی از رستورانهائی كه در كوهپايههای اسكاتلند قرار دارد گروهی ماهیگیر دور هم جمع شده و در حال خوردن قهوه و گپ زدن بودند.
درست در لحظهای كه یکی از ماهيگيران با دستش در حال نشان دادن اندازه ماهی بزرگی بود كه از تورشان دررفته بود!
پيشخدمتی از كنار او گذشت و ضربه دست او باعث شد كه قهوه روی دیوار رستوران پاشيده شود و لكهٔ سياه آن شروع به پائین آمدن از روی دیوار كند
پيشخدمت با ديدن منظره بیدرنگ دستمالی از پیشبند خود بيرون كشيد و به تميز كردن آن پرداخت، اما لكه سياه قهوه از روی ديوار زدوده نشد
در آن لحظه مردی از پشت یکی از میزهای رستوران بلند شد و به سمت لكه سياه رفت
او یک مداد شمعی از جيب خود درآورد
و در حالی كه همه به او خيره شده بودند
شروع به كشيدن طرحی روی لکه سياه كرد.
چند دقیقهای نگذشته بود كه تصوير زیبائی از يك گوزن با شاخهای بلند روی آن ديوار نقش بست.
اين هنرمند فرزانه كسی جز «ادوين لندسر» نبود. او در زمان خود از پيشگامان نقاشی حيوانات در انگلیس بود.
مرتكب اشتباه شدن در زندگی همهٔ ما وجود دارد، اما در زندگی هستند كسانی كه اشتباه را با آغوش باز میپذيرند، آن را تغییر میدهند و به چیزی دلپذير تبديل میكنند.
توانائی تبدیل بحران به فرصت
یکی از مهارتهائی است که افراد
ثروت آفرین را از عامه مردم جدا میکند.
به دنبال به روز کردن خود باشید
تا مهارتهای متمایز کننده زندگی
و کسب و کارتان را متحول کند.
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
مراسم عروسی بود
پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود
که جوانی پیشش آمد و گفت:
سلام استاد منو میشناسید؟
پیرمرد جواب داد خیر
جوان گفت چطور؟
خه مگه میشه منو فراموش کرده باشید!
یادتون هست سالها قبل
ساعت گران قیمت یکی از بچهها گم شد
و فرمودید که باید جیب همه دانش آموزها رو بگردید
همه باید رو به دیوار بایستیم؟
من که ساعت را دزدیده بودم
از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم
که شما ساعت رو از جیبم بیرون میارید
و جلو معلمین و دانش آموزها
آبروم رو میبرید!
ولی شما ساعت رو پیدا کردید
و تفتیش جیب دانش آموزها رو تا آخر ادامه دادید و تا پایان سال و سالهای بعد
در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت رو به من نگفت و خبردار نشد و شما آبروی منو نبردید!
پیرمرد گفت باز هم شما رو نشناختم
ولی واقعه را دقیق یادم هست
آخه موقع تفتیش جیب دانش آموزها
چشمامو بسته بودم....
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
🌸گفتن جملهٔ معذرت میخواهم
هم درست مثل جملهٔ دوستت دارم
اندازه و جايی دارد!
🌸از به زبان آوردنش نه خيلی اجتناب كنيد
و نه بيش از حد استفاده كنيد!
اگر بيشتر از حد معمول
بابت كارهای نكرده عذر بخواهيم
كاملاً محسوس خودمان را به دست خودمان گناهكار كردهايم!
🌸و اگر هم بابت كارهای خطايی كه كردهايم عذرخواهی نكنيم، قطعاً آدمهای زيادی را
در راه اين خودخواهی و غرور
از دست میدهیم!
🌸اشتباه از هر كسی ممكن است سر بزند!
اما مهم اين است كه برای جبرانش
چه كاری انجام دهيم!
🌸خيلی از اطرافيان ما تنها منتظر یک عذرخواهی از سوی ما هستند
تا راه را برای برگشتمان باز كنند
و دلشان صاف شود!
🌸و با همين یک جملهٔ ساده
و استفادهٔ به موقع از آن میشود
هزاران رابطه را زنده كرد!
🌸پس از گفتنش هراس نداشته باشيد!
چرا كه نگفتنش میتواند
ضررهای بيشتری را بار آورد!
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda
🌼خوشبختی را در چنان هالهای از
رمز و راز فرو نبریم كه خود
درمانده شناختنش شويم
🌼خوشبختی را چنان تعریف نکنیم
که گویی سیمرغی باید آن را
از قلهٔ قافی بیاورد
🌼خوشبختی، عطر مختصر تفاهم است
که اینک در سرای تو پیچیده
و عطریست باقی که از آغاز تا پایان
این راه، همیشه میتوان بوئیدش
🌼خوشبختی را ساده بگیریم ای دوست
خوشبختی را تنها به مدد
طهارت جسم و روح
در خانه کوچکمان نگه داریم.
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
وقتی عاشق شدم قولی دادم و به جان خودم قسم خوردم که قول خودم را زیر پا نگذارم
ولی او گفت به جان خودت قسم نخور
به جان من قسم بخور که قولت را
زیر پا نخواهی گذاشت!
چون میدانست شاید اگر به جان خودم قسم بخورم قولم را زیر پا بگذارم
ولی وقتی به جان او قسم میخورم
مطمئن بود که دیگر هرگز قولی که دادهام
زیر پا نمیگذارم
پس میدانست که واقعاً عاشقش هستم
وقتی برایش تعریف کردم که در مسافرت با اینکه تنها بودم ولی در رستوران دو تا غذا سفارش دادم با اینکه اشک از چشمانش سرازیر شده بود ولی با تکان دادن سرش حرفهایم را تائید میکرد
و کاملاً مطمئن بود که دروغ نمیگویم
چون واقعاً عاشقش بودم و هر جا میرفتم فکر میکردم پیشم هست
ولی جاه طلبی بعضیها خیلی فراتر از توانائیهای آنهاست و قولی را میدهند که توانائی عمل به آن را ندارند!
وقتی قولی میدهید مطمئن باشید که میتوانید عمل کنید چون اگر نتوانستید به قول خودتان عمل کنید حتی اعتماد عزیزترین کسان خود را از دست خواهید داد.
ولی اتفاق افتاده بود و من خیلی وقت پیش، از آنجا رفته بودم خیلی سختی کشیده بودم
خیلی سختیها و خیانتها و نامردیها دیده بودم، روحم در زندان جسمم اسیر شده بود
و دیگر جسمم برای تحمل روحم خیلی کوچک بود
ولی با تمامی این سختیها
هیچ چیزی اندازه قولی که داده بودم
و نمیتوانستم عمل کنم اذیتم نمیکرد
من هم مثل خیلیها با تمام مشکلاتش درگیر زندگی بودم ولی با این وجود همیشه به او فکر میکردم و خیلی ناراحت بودم که من این همه به فکرش هستم او هم به من فکر میکند یا به این راحتی مرا فراموش کرده است.
بعد از چندین سال برگشتم دیدم منتظرم هست مثل همان موقعها ولی خیلی پیر شده بود
تازه متوجه شدم که من عاشق نبودم
او عاشق من بود ...
ازش پرسیدم تو چطور عاشق من بودی که وقتی داشتم بهت قول میدادم به جان خودم قسم خوردم باور نکردی
گفتی که به جان تو قسم بخورم
گفت موضوع اصلاً باور کردن یا نکردن نبود من میدانستم که قولی که میدهی نمیتوانی عمل کنی بخاطر همین دلم نیامد به جان خودت قسم بخوری و گفتم به جان من قسم بخور
چون همان موقع من این جان را از دست داده بودم و میدانستم تنها لذت زندگی من تا آخر عمرم عذاب کشیدن بخاطر تو خواهد بود
ولی هنوز من هم وقتی پشت فرمان هستم و یک دفعه میزنم روی ترمز دست راستم را ناخودآگاه میگیرم جلو صندلی جلوئی که نکنه حواسش نباشه سرش بخوره به شیشه
چون همان موقعها هم که مادرم را سوار ماشین میکردم پیر شده بود الان که دیگه خیلی سنش بالا رفته ولی هنوز هم منتظرم هست
و این عید که رفته بودم روستا پیشش، میگفت ۲۷ سال هست حتی وقتی میخوابم روی پهلو به سمت تهران میخوابم که نکنه یک لحظه فراموشت کنم
قول داده بودم که همان طوری که مادرم از من نگهداری کرده بود من هم همان اندازه به او خدمت کنم ولی نمیدانستم که هیچکس نمیتواند مـادر باشد
تقـدیم به همه مـادران
و همچنین فرزندانی که مادرانشان را
تنها نمیگذارند.
#دکتـرعبـداللهی
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda
ﺩﺳﺖ ﺭﻭﯾﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ
ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺩﻭﺭ ﺷﻮ
ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪﯼ !
ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻬﺎﺭ حرف
«ﺍ ﻡ ﯼ ﺩ»
ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ !
میﺭﻭﻧﺪ؟ ﻓﺪﺍﯼ ﺳﺮﺕ
ﻣﯽﻣﺎﻧﻨﺪ؟ ﺧﻮﺵ ﺑﺤﺎﻝ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯾﺸﺎﻥ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺛﺒﺖ ﻣﯽﺷﻮﺩ
ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺷﺪﻩ؟قشنگترین ﺭﻗﺺ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭﺯ ﺑﮕﺬﺍﺭ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻫﺮﮐﻪ ﺭﺩ ﺷﺪ
ﺑﮕﻮﯾﺪ:
ﭼﻪ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ!
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت
و دید که او بر روی تشکی مخملین
در میان چادری زیبا که طنابهایش
به گل میخهای طلایی گره خوردهاند
نشسته است.
گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید:
«این چه وضعی است؟ درویش محترم!
من تعریفهای زیادی از
زهد و وارستگی شما شنیدهام
اما با دیدن این همه تجملات در
اطراف شما، کاملاً سرخورده شدم!
درویش خندهای کرد و گفت:
من آمادهام تا تمامی اینها را ترک کنم
و با تو همراه شوم
با گفتن این حرف درویش بلند شد
و به دنبال گدا به راه افتاد
او حتی درنگ هم نکرد تا دمپاییهایش
را به پا کند.
بعد از مدت کوتاهی
گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت:
من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشتهام
من بدون کاسه گدایی چه کنم؟
لطفاً کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم
صوفی خندید و گفت: دوست من
گل میخهای طلای چادر من
در زمین فرو رفتهاند، نه در دل من!
اما کاسهٔ گدایی تو هنوز تو را تعقیب میکند
در دنیا بودن، وابستگی نیست
وابستگی، حضور دنیا در ذهن است
و وقتی دنیا در ذهن ناپدید میشود
به آن وارستگی میگویند.
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
روز قسمت بود
خدا هستی را قسمت میکرد
خدا گفت:
چیزی از من بخواهید
هر چه که باشد شما را خواهم داد
سهمتان را از هستی طلب کنید
زیرا خدا بسیار بخشنده است
و هر که آمد چیزی خواست
یکی بالی برای پریدن
و دیگری پایی برای دویدن
یکی جثهای بزرگ خواست
و آن یکی چشمانی تیز
یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را
در این میان کرمی کوچک جلو آمد
و به خدا گفت:
من چیز زیادی از این هستی نمیخواهم
نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ
نه بالی و نه پایی
نه آسمان و نه دریا
تنها کمی از خودت
تنها کمی از خودت را به من بده
و خدا کمی نور به او داد
نام او کرم شب تاب شد
خدا گفت: آنکه نوری با خود دارد، بزرگ است حتی اگر به قدر ذرهای باشد.
تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان میشوی
و رو به دیگران گفت:
کاش میدانستید که این کرم کوچک
بهترین را خواست...
زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست
هزاران سال است که او میتابد
روی دامن هستی میتابد.
وقتی ستارهای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمیداند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است.
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda