|⇦•ای سالارم، دل بی تابم...
#سینه_زنی و توسل ویژۀ شهادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها
ㅤ
ای سالارم، دل بی تابم
ای جانِ زینب، دریابم
رفتی رفتی، رفتی ای یارم
بی تو بی تو، بی کس و کارم
یه سال و نیمه قلبم
دیگه پر از شراره است
سجاده نمازم، پیرَهنِ پاره پاره است
همه ش روضه می خونم
همه ش گریونه چشمام
بذار تو روضه ی تو
تموم بشه نفس هام
ای سالارم، دل بی تابم
ای جانِ زینب، دریابم
بی تو بی تو، بی تو می سوزم
ناله ناله است، کار هر روزم
از یاد من نمیره
اون ضربه که سنان زد
یزید به روی لب هات
چوب خیزران زد
ای سالارم، دل بی تابم
ای جانِ زینب، دریابم
گریه گریه، ابر بارونم
لطمه لطمه، غرقِ در خونم
پیکرِ غرق در خونت
نصیبِ بوریا شد
زیورِ اهلبیتت
سهم یهودیا شد
تو رو صدا می زدم
منو صدا می زدم
جلو چشم مادرت
تو دست و پا می زدی
ای سالارم، دل بی تابم
ای جانِ زینب، دریابم
روضه و توسل ویژۀ شهادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها
ديشب برای تو كمی ماتم نوشتم
مرثيهای با رنگ های غم نوشتم
در انتهای آسمان هفت گانه
نام تو و پرواز را با هم نوشتم
نام تو را وقتی رسالت می كشيدی
همسايهی پيغمبر اكرم نوشتم
وقتي نگاهم بر نجيبي تو افتاد
مريم نوشتم باز هم مريم نوشتم
آن تكههای زندگی معجرت را
باور نمی كردم اگر مبهم نوشتم
وقتي نگاه زخمیات را می شمردم
از پلك هايت چند تا را كم نوشتم
همشيره ی خورشيد ای خانم ببخشيد!
نامِ تو را با خطّ نا مَحرم نوشتم
نگاهم ماند و از درها نیامد
نشانی از کبوترها نیامد
زمانی گردِ من پُر بود حالا
یکی از آن برادرها نیامد
دلم از تارِ غم شیرازه دارد
وجودم دردِ بی اندازه دارد
لباسِ کهنهات را میفشارم
لباست بویِ خونِ تازه دارد
لبم خشک است آب آور کجایی؟
رُبابم مُرد علیاصغر کجایی؟
سرم برخاک اُفتادهاست عمه...
عصایِ پیریام اکبر کجایی؟
مگر در شامِ غم خواهر ندارید
مگر این گوشه یک دختر ندارید
بیایید و ببینم رویتان را...
ولی افسوس بر تَن سر ندارید
مرا در لحظهی خوشحالیاش زد
مرا در موقعِ بیحالیاش زد
کسی که تیغِ خود را بر تنت کرد
مرا هم با غلافِ خالیاش زد
امیدم رفت تا بازوی تو رفت
اباالفضلم چه شد اَبروی تو رفت
سرم را ضربِ یک نیزه شکسته
همان نیزه که بر پهلویِ تو رفت
#شاعر:حسن لطفی
*روضه ای که برای خودش بی بی زینب لحظه ی آخر عُمرش میخوند، این بود: ای حسینم! ای حسینم! ای حسینم ...*
هیچ کسی نیست دور و برم غیرِ یادِ تاج سرم
سر به دامانِ بی کسی مثل شام غریبان حرم
چشمم از اشک زمزمِ خون، روحم از درد طفل یتیم
آید از خاک کربلا، بوی تو همراه نسیم
پاره پاره پیرهنت، یاد جسم بی کفنت
کشته من را یاد تو، یاد دست و پا زدنت
ای حسینم! ای حسینم!...
یادِ رأس روی نی و یاد صحرا و بدنت
یاد تیغ کُندِ گلو ، یاد سُم اسب و تنور
یاد داغ دختر تو، یاد حلق اصغر تو
یاد نعل و جسم یتیم، اِرباً اِرباً اکبرِ تو
ای حسینم! ای حسینم!
یاد چشم خشکحرم، در ره آب آور تو
یاد چکمه روی تنت، دشنه روی حنجرتو
یاد چشم بسته ی تو، یاد ذکر و لب زدنت
یاد زلف خاکی تو، یاد زیر و رو شدنت
تا حالا کسی سایهٔ خواهراتم ندیده
*یهجوری چشماشو بست، حسینجان من مثلِ تو دارممیرم ،تو هم سرت روخاک بود ، کسی بالاسرت نبود. من هم محارمم دیگه نیستن، یادش به خیر، تومدینه راه میرفتم جَوُونای بنی هاشم دور وبرم. اصلاً دیده نمیشدم، آخر من و چشمزدن...*
تا حالا از این خونواده زنی رو نبردن اسارت
الهی می مردم نمیدیدم اونقدر جسارت
*دَم درِ خیمه یکی از دخترای امیر المؤمنین دق کرد، از دنیا رفت چرا ؟ آخه به این نازدانه حرف بد زدن، فهمیدی چی گفتم؟ فقط حرف بد زدن...*
.
#وفات_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
بازهم روضه ی زینب همه جا ریخت بهم
حال و روز همه ی اهل سما ریخت بهم
بازهم پیرهنی را به سر و روش کشید
آسمان تیره شد و حال هوا ریخت بهم
زیر خورشید نشسته به خودش میگوید
به چه جرمی همه ی عزت ما ریخت بهم؟
اشک هایش چقدر حالت مادر دارد…
آه … از بی کسی اش کرب و بلا ریخت بهم
لحظه ی آخر عمرش دل او بی تاب است
کهنه پیراهنی از آل عبا ریخت بهم
میرود تا به برادر برسد اما حیف…
گریه هایش همه ی مرثیه را ریخت بهم
یاد آن لحظه ی بی طاقتی گودال است
نیزه آمد که تن خون خدا ریخت بهم
#پوریا_باقری
#وفات_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
ای زینب! ای که بی تو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت
بی تو حیا به خاک زمین دفن گشته بود
بی تو شرف ستاره به هفت آسمان نداشت
در باغ وحی بین دو ریحانه رسول
رعناتر از تو فاطمه سرو روان نداشت
تو عاشقی چو یوسف زهرا نداشتی
او چون تو عاشقی به تمام جهان نداشت
بی تو شکوفه های شهادت فسرده بود
بی تو ریاضِ عشق و وفا باغبان نداشت
آگاه بود عشق، که بی تو غریب بود
اقرار داشت صبر، که بی تو توان نداشت
در پهندشت حادثه، با وسعت زمان
دنیا سراغ چون تو زنی قهرمان نداشت
تاریخ صابران جهان جانگدازتر
از قصّه صبوری تو داستان نداشت
هفتاد داغ بر جگرت بود و باز خصم
تنها نه از سخن، ز سکوتت امان نداشت
گر پای صبر و همّت تو درمیان نبود
اسلام جز به گوشه عزلت مکان نداشت
کاخ ستم به خطبه توگشت زیر و رو
تابی به پیش قلّه آتش فشان نداشت
این غم کجا بَرَم که گل دامن رسول
آبی به غیر اشک غم باغبان نداشت
شبها گرسنه خفت و نماز نشسته خواند
سهم غذاش داد به طفلی که نان نداشت
او دخت مادریست که از جور دشمنان
حتّی کنار خانه خود هم امان نداشت
روزی به زیر سایه پیغمبر خدای
روزی به جز سر شهدا سایه بان نداشت
زینب اگر نبود، شجاعت به گور بود
زینب اگر نبود، شهامت روان نداشت
زینب اگر نبود، وفا سرشکسته بود
زینب اگر نبود، تن عشق جان نداشت
زینب اگر کمر به اسارت نبسته بود
آزادی این چنین، شرف جاودان نداشت
زینب اگر نبود پس از کشتن حسین
گلدسته صفا به صدای اذان نداشت
"میثم" هماره تا که به لب داشت صحبتی
حرفی بجز مناقب این خاندان نداشت
#استاد_غلامرضا_سازگار
شعر شهادت حضرت زینب (س) برای تسلیت به امام زمان (عج)
دلم گرفته از این انتظار طولانی
به پشت پرده غیبت چقدر میمانی
سرم فدای قدمهای تو بگو امشب
کجا برای غم عمه روضه میخوانی؟
فدای شال سیاهت که دور گردن توست
چقدر مثل دل عمهات پریشانی
به یاد غربت زینب دو دیدهات خون است
دلت شکستهترین شد امامِ بارانی
به گوشهای ز نگاهت بیا بخر ما را
به پای درد دل عمهات ببر ما را
⚑⚑⚑⚑
و قبل از اینکه مرا هم از این سرا ببرید
کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید
تمام قامت من را شکسته داغ حسین
کمک کنید مرا دست بر عصا ببرید
درآن غروب فدایش شدم؛ قبول نکرد
اگر که قابلم اکنون مرا فدا ببرید
کمی ز خون دل عمه رنگ بردارید
برای موی سفیدم کمی حنا ببرید
به خیمه سوختم اما دوباره میسوزم
در آفتاب اگر بستر مرا ببرید
کنار بستر من روضهای بخوانید و
مرا میان همین اشک و گریهها ببرید
همان که خون سرم پای نیزهاش میریخت
مرا به دیدن خورشید نیزهها ببرید
همان کسی که سرش زیر دست و پا افتاد
مرا به شُکوه از آن شام پُر بلا ببرید
مرا لباس اسیری کفن کنید و سپس
حسین حسین بگویید و کربلا ببرید.
رحمان نوازنی
|⇦•برادر کجایی؟ امون از جدایی...
#زمزمه و توسل ویژۀ شهادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها
برادر کجایی؟ امون از جدایی
هنوز خواب میبینم، عزیزِ دلم!
روی نیزه هایی، عزیرِ دلم !
فدای نگاهت، فدا اشک و آهت
جامونده دل من، عزیرِ دلم !
توی قتل گاهت، عزیرِ دلم !
*روضه ی حضرت زینب امشب اینه:...*
تنها حسین جان
ای کشته ی حسادتِ دنیا حسینجان
لب تشنه کُشتنت لبِ دریا حسینجان
تنها حسینجان
بی سر حسینجان
من وصدا زدی زیر خنجر حسینجان
میشنیدم اونجا ناله ی مادر، حسینجان
بی سرحسینجان
چه زجری کشیدم تا که شمر رو دیدم
نِشِست روی سینه ات
دیگه اون لحظه جایی رو ندیدم
یه نامرد اَذون داد، عباشو تکونداد
سرت رو روی دست، به لشگر نشون داد
قلبم شکستو
دیدم که با چکمه روی سینه ات نشستو
با نیزه ای داداش راه گِلوتو بستو
قلبم شکستو
از دستِ شمرِ
هرچی که میکشم از دسته شمرِ
اونی که سینه ی تورو شکسته شمرِ
از دستِ شمرِ
حسینجانم! حسین، جانم! حسینجان!
اگر کشتن چرا آبت ندادن
تورا زان در نایابت ندادن
اگر کشتن چرا خاکت نکردن
کفن برجسمصد چاکت نکردن
حسینجانم! حسین، جانم! حسینجان!
به یادت در نوای آب آبم
چونان تو زیر تیغ آفِتابَم
تو راحت خفته ای در خانه ی قبر
ولی من از غمت خانه خرابم
لباس تو در آغوشم برادر
صدایت مانده در گوشم برادر
توماندی بی کفن بر خاک صحرا
چگونه منکفن پوشم برادر
حسینجانم! حسین، جانم! حسینجان!