نمیدانم از این ویران نشین داری خبر یا نه
نمیدانم که میمانم عزیزم تا سحر یا نه
سفر کردی بدون من نگفتی پیر میگردم!
تو که کشتی مرا می آیی آخر از سفر یا نه
از آنچه بر سرم آمد از این کوچه به آن کوچه
نمیدانم که بشناسی مرا بار دگر یا نه
شنیدی جانِ بابا ! گفت این همسایه بر طفلش
توهم میگویی از نیزه به من جان پدر یا نه
تویی زخمی ترین سر در میان این همه سرها
امان از سنگ ها و چوب ها و تیغ و خنجرها
ز سنگ کوفی و شامی که میبارید از هر سو
شکسته از شما سرها ز زن های حرم پرها
به دخترهای شامی گفته بودم من پدر دارم
عزیزم حیف شد شب آمدی خوابند دخترها
تنور خانه خولی چه کرده با سرت بابا
که رفت از یاد من جراحت های پیکرها
چه میشد گر که من را هم سفر میبردی ای بابا
به همراه عزیزان و عموها و برادرها
خودت از عمه های من تشکر کن که در هر جا
برای جسم دخترها سپر بودند خواهرها
منو زجر منو سیلی منو رخساره نیلی
بده حق خسته ام دیگر ز تکرار مکرر ها
پدر در ماجرای آتش و خیمه خدا داند
که دل ها سوخته بهتر ز چادر ها و معجر ها
من از افسردگی های رباب اینگونه فهمیدم
که هجران بد اثر دارد به روی قلب مادرها
نتیجه #دیانت شان مِنهای
#سیاست میشود #کربلا!
فُقهای کوفه،
حُکم به کشتن
حسین(ع)دادند.
دیروز
#شمر و #حرمله و #خولی
برای لشگر #یزید کار میکردند!!
امروز هم
#مدیران_نالایق،
#مفسدان_اقتصادی،
#محتکرین و...
.
.
#روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها به نفس کربلایی حسن حسینخانی •ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
روی پا آمده ای دیدن دختر مثلاً
تو بیا باش پسر من به تو مادر مثلاً
*بچه های شام که منو بازی ندادن بابا .. تو بیا با من بازی کن .. هرچی باشه من دخترتم ..
کی دلِ نازتُ غم داده بگو
چرا اشکای تو افتاده بگو
بیا دوتّایی بریم تو کوچه ها
کی تو رو بازی نمیداده بگو ...
ای ناله دارا .. ان شالله حرمش عرض ادب کنیم ..*
مثلِ شب های مدینه تو زمسجد برگرد
منتظر باش که من باز کنم در مثلاً
فکر کن موی سرم شانه شده سوخته نیست
نزده هیچ کسی دست به معجر مثلاً
من زبانم به دهانت نهم از سوز عطش
تشنه تر از منی و من علی اکبر مثلاً
یعنی بابا یادمه علی اکبرو بغل کردی
لب ها رو به لب های علی رسوندی
بکنم روی زمین با کف دستم قبری
تو مرا دفن کنی من علی اصغر مثلاً
مثلا خوابمو تو راهی میدان هستی
به رخم بوسه بزن بوسۀ آخر مثلاً
میشوم من تنِ بی سر به زمین میفتم
همچو بسمل بزنم جای تو پر پر مثلاً
مثلاً کنج خرابه، ته گودال و من
خواهرِ تو بزنم بوسه به حنجر مثلاً
دست داری مثلا غسل بده جسم مرا
عمه اسما مثلا من تن مادر مثلاً
تا رسیدی به رخ نیلی و بازوی کبود
دست بردار ز غسلم بشو حیدر مثلاً
شاعر : #سعید_خرازی
*شاید فاطمیه نبودیم .. اجازه بدید بگم .. اسما میگه اونی که سفارش کرد آروم گریه کنید یهو شروع کرد بلند بلند گریه کردن .. دست به دیوار گرفته بلند بلند داره ناله میزنه .. هی میخواد اشکِ چشماشُ یچه هاش نبینن ولی صدا گریه ش رو که می شنون .. گفتم آقا خودتون فرمودید آروم گریه کنید .. چرا پس خودتون .. فرمود اسما دست از دلم بردار .. همین الان دستم به بازوی ورم کردش خورد ..
زمین به صیحه درا آسمان بزن ناله
به یاد یاس سفیدی که گشت چون لاله
شکسته شد دلِ من که گفت غساله
که این تنِ سه ساله ست یا چهل ساله
گوشۀ خرابه دیدن دیگه صدایِ بابا بابا گفتن نمیاد .. اومد جلو دیدن سر یه طرف افتاده .. رقیه یه طرف افتاده
..
#سینه_زنی و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها به نفس کربلایی حسین طاهری •
یا رب الحسین با دعای زهرا
بِحَق الحسین روز عاشورا
اشفع صَدر الحُسین بِظهور الحُجه ..
ان شاالله به لطف این خانم
دفع موج بلا رو میبینیم
با پرچم رقیه جان با هم
اربعین کربلا رو میبینیم
دنیامون زیر و رو میشه
با گوشه چشمای تو
وا میشه هر گره کوری
با همین دستای تو
بالا رفته تو دنیا پرچم بابای تو
ای غوغای محشر فتح شهر شام
زینب بر وقار و صبرت داده سلام
ای کوه حیا و غیرت بنت الامام
اسمت یا رقیه ذکر روز قیام
یا لَثارات الحسین ..
یا رب الحسین با دعای زهرا
بِحَق الحسین روز عاشورا
اشفع صَدر الحُسین بِظهور الحُجه ..
ان شاالله فرج امضا میشه
این آقا منجی دنیا میشه
غوغایِ اربعین معنا میشه
فرمانده مهدی زهرا میشه
فریاد منجی عالم تا آخر دنیا میره
روزیکه پرچم خون خواهیِ حسین بالا میره
دنیا تحت فرمان حضرت زهرا میره
سربازان کربلا با اِذن امام
جان بر کف بهخط همه در بیتالحرام
با شمشیرِ تشنه ی بیرون از نیام
آماده برای فرمان انتقام
یا لَثارات الحسین ..
بِنَبیٍّ عَرَبیٍّ وَ رَسولٍ مَدَنی
وَ أَخیهِ أَسَدِ اللهِ مُسَمّا بِعَلی
وَ بِزَهراءَ بَتولٍ وَ بِأُمٍّ وَلَدَتها
وَ بِسَبطَیهِ وَ شِبلَیهِ هُما نَجلَاْ زَکیٍّ
وَ بِسَجّادِ وَ بِالْباقِرِ وَ اْلصّادِقِ حَقّا
وَ بِموسی وَ عَلیٍّ وَ تَقیٍّ وَ نَقی
وَ بِذِی الْعَسکَرِ وَ الْحُجَّهِ و الْقائِمِ بِالْحَق
الذی یجلب بسعی بحکم الازلی
.
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
وَ اَرسَلَ عَلَیهِم طَیراً اَبابــل،
تَرمِیهِم بِحِجَارَةٍ مِن سِجِّیل
پس #ابابیـل را بر سـر آنان فرسـتاد
و آن پرندگان با سنگریزههای #سجیل
#لشگریان_ابرهـه را نشانه گـرفتند، و
همه را مانندِ کاهِ خُرد شده نابود کردند
#نصرت_الهی
#امید
.
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس حاج مهدی رسولی •ೋ
یک روز جمعه عصر پاییز،دلم گرفت از این زمونه
خسته بودم از غمِ روز و خسته تر از بغضِ شبونه
میون این شهرِ پُر از کاخ،همه وجودم شده بود خاک
خرابه بودم، وسطِ مَردم پست،میونِ حاکمای ناپاک
تو شهری که رو منبراشم، لعن علی میگن همیشه
باید که نامش هم بشه شام، انگاری اصلاً صبح نمیشه
خدا خدا کردم که شاید، یکی بیاد تنها نمونم
بیشتر ازاین میونِ این شهر، بی حال و بیصدا نمونم
دیروز دیدم شلوغِ انگار، شلوغ تر از همیشه شد شام
یه عده رفتن سمتِ ساعات، یه عده هم رفتن رویِ بام
چشمام رو چرخوندم و دیدم، مهمونام از سفر رسیدن
چه مهمونایی همه خسته، با دسته بسته قد خمیدن
یه کاروانِ خسته اومد، یه کاروان که غرقِ آه بود
یه کاروان که نرسیده، ناله و ماتمش به راه بود
قافله ی زنان و اطفال، فقط یه آقا پیششون بود
اونم که از طناب و زنجیر، رو دست و پاش پُر از نشون بود
سئوالی تویِ ذهنمِ که، هنوز واسم بی دلیله
فکر میکنم با خودم آخه، کجان بزرگایِ قبیله
*شب اولی که اومدن خسته بودن، اما صبح این نامردا، اهل کاروان رو یه جایی می بردن، شب دوباره بر می گردوندن...*
نامردا اهلِ کاروان رو، نمی دونم کجا می بردن
ولی وقتی که بر میگشتن، آب و غذایی نمی خوردن
خلاصه شب شد و رسید، اما خواب مگه به چشمام می اومد
یکی همش با گریه می گفت، دیدی چه حرفایی بهم زد؟
یکی می گفت: پاهامُ عمه، نمی تونم زمین بذارم
یکی می گفت: از بس که سرده، چند شبِ که خوابی ندارم
یکی می گفت: دلم شکسته، از بس من رو مسخره کردن
یکی می گفت: خسته ام از اینکه، به حال و روزِ من میخندن
یکی یه گوشه تک و تنها، دو دستش رو گهواره کرده
میگه: تو کاسه آبِ می دونستی؟ بچه ام دیگه بر نمیگرده
اما یکی با بقیه فرق داشت، سر رویِ دیوارا میذاشته
می ترسیدش گم شه دوباره، از عمه چشم بر نمیداشته
یه دختری که تویِ دستاش، انگاری رزقِ آسمون بود
نشونه ی خدا بود اما، رو صورتش کلی نشون بود
تو یکی از این شبا بود، که دخترِ با گریه پا شد
می گفت: دیگه بابامُ میخوام، شهر پر از سر و صدا شد
می گفت: الان بابامُ دیدم، گذاشت سرش رو رویِ شونم
عمه دیگه سر اومده صبر، خدایی دیگه نمیتونم
هی با خودش میگفت: که بابا، گفته به من که بر میگرده
قول داد میاد دنبالم امشب، خدایی خیلی دیر کرده
*چنان گریه ای می کرد، تمام شهر رو زد بهم،اعلامِ جنگ کرد به همه، نصف شب خرابه رو ریخت بهم...*
خوابِ یه شهر رو گریه اش انداخت، خرابه کرد رو سرِ این شام
یه عده یهویی حمله کردن، گفتن: کی گفت: بابامُ میخوام؟
*عمه اومد جلو، گفت: کارش نداشته باشید، الان آرومش میکنم...اینقدر بهش بر خورده بود دخترِ حسین، بلند شد، گفت: چی میگید؟ من بابامُ میخوام... باباتُ میخوای؟*
یه طبقی جلوش گذاشتن، که بویِ خون ازش می اومد
بچه سَرِ باباشُ تا دید، هی گریه کرد، هی خودشُ زد
چند دفعه باباشُ صدا کرد، بعد یهو ساکت شد و خاموش
صدا از هیچ کس نمی اومد، انگاری دیگه رفته از هوش
نگاهِ نیمه بازِ دختر، هنوز به چشمای بابا بود
حرفایِ دختر پدریشون، با چشم بود و بیصدا بود
پای درد و دلِ دخترت بشین، با لبِ پاره میخونم برات
لُکنَتَم داره اذیت میکنه، روضه با اشاره میخونم برات
با سر اومدی به دیدنم ولی، هیچ کجا بابا نمیآد اینطوری
گریه ی زیادمُ بُرید، نفسم بالا نمیآد اینطوری
اینطوری دستِ من و گره زدن، دستایِ عمه رو بستن اینطوری
سَرِ تو نمی تونم بغل کنم، آخه دستمُ شکستن اینطوری
وقتی که شبا تویِ تب میسوزم، لرزه به تنم می اُفته اینطوری
بعضی موقع ها یهویی بابایی، سر رو گردنم می اُفته اینطوری
بعد اون که رفتی بی خداحافظی، کارِ من سوز و گدازِ اینطوری
نمیشه که خوب ببینمت بابا، با چشی که نیمه بازِ اینطوری
تو بگو کجایِ دنیا یه گُلُ، میکنن از رویِ ساقه اینطوری
تو چه جوری افتادی از رویِ اسب؟ افتادم من از رویِ ناقه اینطوری
بعد اون شب که تو صحرا گم شدم، دیگه خم شد قامتِ من اینطوری
یکی در میون زد سیلی بهم، ضربه زد تو صورتِ من اینطوری
•✠•اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج•
آقا پسرِ ریش دار
با "سن" "سن" گفتن و صرفِ
بالا پایین پریدن چیزی درست نمیشه!!
اگه میشد؛ مراجع عظام تقلید و بزرگانِ دین
پیش قراول و جلودارِ این موضوع بودن ..!
#تحریف
#مدح_سخیف
#محتوای_ضعیف
#نبود_استاد_و_عالم_تو_جلسه
https://eitaa.com/Arbabhosyn