حسین، تفسیر بعثت، ترجمان نبوت و معنای امامت است
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
روضه و توسل به حضرت علی اکبر علیه السلام اجرا شده شب هشتم
هر نَفس که می کشم عمرم به پایان می رسد
می شوم نزدیک تر بر مرگ و هجران می رسد
کُلِّ دارایی من این هیئت است و گریه ها
هر دقیقه بی شما اندوه و خُسران می رسد
روضه هایت را مگیر از من که می ترسم حسین
روضه ها که رفت غم های فراوان می رسد
هر نَفسِ که می کِشم نزدیک تر بر تو شوم
موقعِ رفتن دو دستانم به دامان می رسد
بی سرو سامانِ تو بودم به امیّدِ وصال
لحظه ی دیدار ماندم دل به سامان می رسد
*یعنی که لحظه ای که پاهامو رو به قبله میکنن، میآیی بالا سَرِ من؟" اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد" یه لحظه می بینم سرم داره تکون میخوره، سرم رو پاهایِ آقامه، آقام اومده سَرِ منِ بیچاره رو تویِ بغلش گرفته...*
شک نکن که بدترینم زیرِ این چرخِ کبود
ای طبیبِ نُه فلک دردم به درمان می رسد؟
با نگاهی حال و روزم را عوض کن یاحسین!
با چنین حالی گدایت دل پریشان می رسد
می شوم دلتنگِ تو، پس می روم سمتِ حرم
عطر و بویِ کربلایت از خراسان می رسد
#شاعر محسن راحت حق
بیا بریم کربلا، شبِ هشتمِ، شبِ علی اکبرِ حسینِ، همچین که میخواست بره میدان، اومد دَمِ خیمه ی زنها شروع کرد خداحافظی کنه، قدری خداحافظی طول کشید، ابی عبدالله صدا زد به زنها: علی اکبر رو رها کنید، علی غرقِ در خداست، رهاش کنید بره میدان تا به آرزوش برسه، همچین که میخواست بره، ابی عبدالله بهش فرمود: علی جان! یه مقداری جلویِ چشمای من قدم بزن، میخوام قد و بالات رو ببینم، اما نوشتن: نگاه حسین، نگاهِ نا اُمیدانه بود به علی اکبر، یه نگاهی به علی اکبرش کرد، انگار دیگه آخرین نگاهش به جوانشه، انگار دیگه تمومه، انگار دیگه علی رو نمیتونه ببینه، روایت میگه: دست به محاسنش گرفت، اومد تا وسطِ میدان، صدا زد: اِبن سعد! خدا رَحِمت رو قطع کنه، که داری اینجوری بچه های من رو ازم میگیری، این محاسن رو در دست گرفت، صدازد: خدا شاهد باش، خودت میدونی من چه کسی رو می فرستم میدان، کسی که شبیه ترین فرد،خُلقَاً، خَلقاً، منطقاً به رسولِ خداست...
علی اکبر رفت میدان و رزمِ عجیبی کرد، یه لحظه دیدن دوباره برگشت، صدا زد: بابا! این زره داره من رو اذیت میکنه... میدونی چرا این حرف رو زد؟ بعضی از بزرگان میگن: هنوز حسین چشم از علی برنداشته بود، هنوز دل از علی نکنده... بابا! تشنگی خیلی من رو داره اذیت میکنه، ابی عبدالله زبانِ مبارک رو تو دهان علی اکبرش گذاشت، یعنی علی جان! ببین من از تو تشنه ترم...*
صحنهٔ روضه در این جمله مجسم باشد
پشت هر قدّ رشیدی دو قَدِ خم باشد
مادری تر زهمه، راه برو، کیف کنم
دیدن قامت تو لذت عمرم باشد
*آرزویِ همه ی پدرا همینه، ببینن پسرشون قد کشیده، جلوشون قدم بزنه...*
در پی ات آمدم از خیمه محاسن بر دست
بسکه شأن تو در این رتبه معظم باشد
با زمین خوردن تو زندگی ام ریخت بهم
حق بده تا به قیامت کمرم خم باشد
از کجا تا به کجا پیکر تو ریخته است
هرچه می چینم عزیزم بدنت کم باشد
*آی پدرهای شهدا! آیا وقتی اومدید کنارِ جنازه بچه تون، آیا کسی بود بخنده؟ هلهله کنه؟ کف بزنه؟...چی میخوام بگم؟...*
تاکه زانوم زمین خورد همه خندیدند
باغمت شادی این قوم فراهم باشد
چه کنم پیکر تو از بغلم می ریزد
صد و ده تا پسر امروز به دستم باشد
تو چه گفتی که چو مادر دهنت را بستند
دنده ی خورد شده شاهد حرفم باش
کوچه ای باز شد و از دوطرف می خوردی
جای صد ضربه به روی بدنت هم باشد
پای ناموس وسط آمده برخیز علی
عمه ات بی من و تو بی کس و مَحرم باشد
#شاعر قاسم نعمتی
*علی جان! نگاه کن، عمه چجوری داره از دَمِ خیمه میدوه، همه ایستادن دارن نگاش میکنن، زینبی که تا حالا کسی قد و بالاش رو ندیده، هی تویِ سرش میزنه: " وامُحمدا! وا حُسینا!"...*
خیز از جا آبرویم را بخر
عمه را از بینِ نا مَحرم ببر
* شیخ جعفر شوشتری میگه: ابی عبدالله وقتی نگاش به بدنِ علی اکبر افتاد، همون جا محاسنش سفید شد؛ پیر شد حسین... اما یه جایِ دیگه هم همچین که سَرِ ابی عبدالله رو آوُردن تویِ مجلسِ عُبِیدُالله، وقتی سَرِ ابی عبدالله رو تویِ تشت گذاشتن جلوش، این چوبِ دستیش رو برداشت، هی به این لبها میزد، هی این چوب رو میزد زیرِ لبِ حسین، با لبها بازی میکرد، هی میزد به محاسنِ حسین، حسین! پیر شدی؟ یهو یه زن از وسطِ جمعیت بلند شد، نزن نامرد، داداشم لحظه ای که اومد بالا سَرِ جوانش پیر شد...
یکی هم تویِ کوچه ها امام حسن رو دید، گفت: حسن! پیر شدی؟ تو که سن و سالی نداری، چرا محاسنت سفید شده؟ آقا جوابش رو داد: ما بنی هاشم زود پیر میشیم... اگه پیشِ چشم شما هم مادرتون رو زده بودن پیر میشدید... حسین!...*
تو یک تنه لشکری، مثل خود حیدری
بذار تماشات کنم، این لحظه ی آخری
تو فکر رفتنی و من برام نمونده طاقتی
دارم میخونم از چشات، که تشنه ی شهادتی
اذان بگو دلم یکم آروم بشه
شاید صدات حریف این، بغض توی گلوم بشه
آه! پسرم، دلخوشی اهل حرم
میری میسوزه جگرم، آه! پسرم
این دنیا نفسگیر میشه، اشکام سرازیر میشه
جَوُون خوش قامتم، بری بابات پیر میشه
یه عده بی حیا میخوان، تو رو بگیرن از بابات
میخوان مثه مدینه باز، یه کوچه وا کنن برات
داغ تو رو، اینا به سینه ام میذارن
با کشتنت اینا میخوان، اشک منو دربیارن
خوب میدونند، که با غم تو میتونند
دل منو بسوزونند
*تو روایت نوشته تا زمین نیوفتاده بود:" فَضَرَبُوهُ بِأَسْيَافِهِمْ" فقط ضربه میزدن، اما همچنین که زمین خورد نوشتن" فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِمْ اِرْبَاً اِرْبَاً"یعنی شمشیر رو نمیزدند دربیارن... شمشیر و میزد میکِشید توی بدن...*
با نفسِ آخرت، من و صدا میزنی
جلوی چشمام داری، تو دست و پا میزنی
باید که از رو پیکرت، سر نیزه ها رو دور کنم
باید تا عمه میرسه، تنت رو جمع و جور کنم
چاره ای نیست با این پاهای نیمه جون
روی عبا میبرمت، حتی شده کِشون کشون
*صداش بلند شد" یا فِتیانَ بَنی هاشِم! إحملِوا أَخاکُم" ای جوانانِ بنی هاشم! بیایید برادرتون رو ببرید...*
جوانانِ بنی هاشم بیایید، علی را بر در خیمه رسانید
خدا داند که من طاقت ندارم، علی را بر در خیمه رسانم
خونِ دلم، نشد بمونه حاصلم
غمه تو میشه قاتلم...
*وقتی شهیدی رو میآرن، سریع دو سه نفر میرن زیرِ بغل های پدرشهید رو میگیرن، اما ابی عبدالله، هیچکی رو نداشت، اینقدر کسی رو نداشت، یه وقت سرش رو بالا گرفت، شیخ جعفرشوشتری میگه: همه گفتن کنارِ علی اکبر حسین جون داد... یهو دید یه دستی اومد رویِ شونه ی حسین، داداش! پاشو عزیزِ دلم، ببین اینا دارن به ما میخندن، هلهله میکنن، پاشو آبرومون داره میره... یهو تا ابی عبدالله صدای زینب رو شنید ازجا بلند شد، صدا زد: زینب جان! چجوری اومدی این مسیر رو؟ نگفتی نامحرما نگا میکنن؟ یه نگاه کرد به حسینش، داداش! من مگه یادم میره اون زمانی که بابام علی رو دست بسته بردن مسجد، تازه من که سالمم چیزیم نیست، مادرم پهلوش شکسته بود، سینه اش آسیب دیده بود، بازوش زخم بود، چجوری دست به دیوار گرفته بود، میدوید هی میگفت: علی! علی!... ای حسین!*
یک نفر بیش نبودی که به میدان رفتی
این همه نیزه چرا دور و برت افتاده
قدری آهسته بگویید به اُم لیلا
خنجر و تیغ به جان پسرت افتاده
*ناله بزن: ای حسین!...*
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده ی رفتن شده بود
بعد یک عُمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود
آمد، آمد به تماشا بکشد میدان را
*اول شهید از بنی هاشم این آقاست .."السَّلامُ عَلَیکَ أوَّلَال شّهیدمِن نَسلِ إبراهیم"همه اصحاب رفتن قرار گذاشته بودن باهم تا ما هستیم ازبنی هاشم کسی به میدان نره، اول شهید ازبنی هاشم آقا علی اکبرِ...
امام صادق علیه السلام فرمود : خوشبختی برا یه پدر اینه خدا بهش پسر بده بزرگ بشه خوش قد و بالا بشه، جمالش رو ببینه، و سخترین مصیبت برا یه پدر اینه داغ اون جوان به دلش بمونه...
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اوج سعادت و خوشبختی برا اون پدری است که بچه اش از لحاظ ظاهر و چهره به او شبیه باشه...
حالا من سؤالم اینه حالا اگه اینجوان چهره اش شبیه پیغمبر باشه؟
فرمود هر وقت مشتاق پیغمبر میشدیم علی اکبر رو نگاه میکردیم .. فرمود هر وقت دلمون برا امیرالمؤمنین تنگ میشد علی اکبر رو نگاه می کردیم .. هر وقت دلمون برا مادرمون زهرا تنگ میشد راه رفتنش مثل راه رفتن فاطمه بود ..*
آمد به تماشا بکِشد دیدن را
معنی جمله ی در پوست نگنجیدن را
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره، از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی
حضرت ماه گفت:"لاحول ولاقوة الابالله"
*همه عالم مات و مبهوت عباسند، اما عباس میرفت و میومد نگاه به قدو بالای علی اکبر
میکرد، هی زیر لب میگفت "لاحول ولاقوة الابالله"چشت نزنن عمو ،چشمت بزنن پدرت پیر میشه *
رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
*مرحوم علامه قزوینی یه جمله ای داره، میگه: دو نفر بودن تو کربلا به تنهایی میتونستن ورق کربلارو عوض کنند، به تنهایی میتونستن مقابل سی هزار نفر بجنگند، و دوام بیارن، اما ابی عبدالله نذاشت، انگار مقدر خدا برا این بود، یکیش علی اکبر بود که زره پیغمبر رو تنش کرد، تو روایت داریم آنقدر این آقازاده شبیه جدش بود، اندام بدنشم اندازه پیغمبر بود ، براهمین برگشت گفت: بابا سنگینی زره من رو اذیتم میکنه "ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي"دومین کسی که ابی عبدالله دستش رو بست اجازه نداد بجنگه اباالفضل بود بهش گفت فقط برو آب بیار داداش ...*
ناگهان گرد و غبار حرم آرام نشست
دیدمت خرم وخندان قدح باده به دست
#شاعر سید حمید برقعی
*وقتی میخواست وداع کنه هیچ وداعی بعد از ابی عبدالله به این شلوغی و به این عظمت نشد، کار به جایی رسید ابی عبدالله اومد دستش رو گرفت ازبین زن و بچه کشیدش بیرون فرمود: رها کنید علی اکبرم رو... بچه ها همه التماسش میکردن داداش نرو ... زن و بچه دورش میگفتن: به ما رحمکن ... اینجا نوشتن ابی عبدالله بهش گفت: بیا برو پسرم... یه نگاهی بهش کرد، این نگاه رو توی تاریخ نوشتن، نگاه ازسر شوق که داره میره میدان، یه نگاهی کرد برو پسرم ... در ظاهر ابی عبدالله بهش اجازه داد برو اما در باطن فقط داره نگاش میکنه، هی دور میشد ابی عبدالله بیشتر نگاش میکرد، چه خبره تو دلِ ابی عبدالله؟! تو نبرد اول نزدیک صد و بیست نفر رو درنبرد تن به تن به هلاکت رسوند...
یهو وسط گرما، گرم این نبرد و شلوغی میدون یه نگاهکرد به خودش دید همه دارن شمشیر میزنن، اما انگار شمشیرا به علی اصابت نمیکنه، چی شده؟ یه نگاه کرد عقب دیدباباش روی بلندی داره نگاه میکنه، فهمیدبابا هنوز دلش گیرِ علی اکبرِ، فهمید نگاهِ ابی عبدالله هنوز برداشته نشده... مقاتل نوشتن تشنگی رو بهانه کرد، میدونست آبی نیست توخیمه ها .."الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی" وقتی برگشت انگار دنیارو دادن به حسین .. یه کاری کرد ابی عبدالله.."هاتِ لِسانَكَ"ابی عبدالله زبان تو دهان علی گذاشت... نوشتن تا زبان تودهان علی گذاشت هر دو گریه کردن، میخواست بگه بابا من ازتو تشنه ترم
*باردوم رفت میدان گفت: بابا! دیگه بذار برم ، ابی عبدالله یه جور دیگه نگاش کرد، مقتل میگه : "فنَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنْهُ"دیگه نا امید شد، علی رفت میدان ... نوشتن: نزدیک هشتاد نفر رو توی نبرد دوم به درک واصل کرد... دیگه خسته شد، تشنگی فشار آورد، ابی عبدالله هنوز داره نگاه میکنه علی وسط میدانِ، یه مرتبه نانجیبی با شمشیر فرق سر علی رو زد ... همین رو بدون برا روضه علی اکبر همه ی دشمن به حسین خندیدن همه هلهله کردن ..تا فرق سرش زخمی شد خودش رو انداخت روگردن اسب، وقتی سوار زخمی میشه خودش رو میندازه روگردن اسب، اسب متوجه میشه سوار زخمیِ برمیگرده عقب...
نوشتن: خون سرش روی چشمای اسب روگرفت، تو اون گرد وخاکاسب دیگه جایی رو ندید، به جای اینکه بیاد عقب، رفت وسط لشکر دشمن، ابی عبدالله داره از دور میبینه، نگاه کرد دید وسط میدون شلوغ شد، همه دور یه نفر حلقه زدن، شمشیرا بالامیره ..
وسط این شلوغیا یه مرتبه شنید یه صدایی میگه بابا .."ابتا .."حسین...
ابی عبدالله اومد، سوار اسبشِ، اومد رسید میدان بالا سر علی .. مقتل میگه: میخواد بگه از اسب پایین اومد باید بگه : “فَنَزَلَ مِنَ الفَرَس”اما هیچجا ننوشتن ... نوشتن تا رسید کنار بدن “فَسَقَطَ مِنَ الفَرَس”از اسب افتاد زمین .. .دوسه قدم اومد پاشه دید زانوهاش رمق نداره، لشکر نگاه کردن دیدن حسین رو زانوهاش داره راه میره ..حسین ..*
پاشو عصای، دست بابا
پاشو علیِ ارباً اربا
تنت چه دَرهمه واویلا
پاشو یه فکری کن برا من
رسیده عمه بین دشمن
ببین به گریه هام میخندن
خدا میدونه دارم میمیرم
بعد تو دیگه از تموم دنیا سیرم
برای بابات نمونده چاره
تن جدا جدا تو رو عبا میذاره
*رسید بالا سر علی با تحیر نگاه کرد" فقطّعوه بسیوفهم ارباً ارباً"....ابی عبدالله کنار هر شهیدی رفت باهاش دوسه جمله حرف زد اما کنار علی اکبر نوشتن هی گفت: بابا با من حرف بزن ...*
نرو آخه هنوز جَوونی
درسته غرق خاک و خونی
ولی بگو پیشم می مونی
*تارسید کنار علی اکبر نگاه کرد دید یه نیزه به پهلوش زدن ..*
چه وضعی داره زخم پهلوت
چقدر کبوده دست و بازوت
شکسته فرق سر تا ابروت
دوباره زخمِ پهلو و سینه
کنارتم ولی دلم رفته مدینه
*اینجا یه زخم پهلو دید هرکاری کرد نتونست علی رو جمع کنه، بغل کنه ،این بدن رو کنارهم قرارداد خودش رو انداخت رو این بدن ... یه بار دیگ هم این کارو کرد، کجا؟ مدینه وقتی باباش گفت یتیمای فاطمه بیان ... مدینه همخودش رو انداخت روی بدن مادر ....حسین
#واحد_سنگین
#حضرت_علی_اکبر
#نوحه_واحد
واحد جانسوز شهادت حضرت علی اکبر
آتش گرفته حاصلم،جانی نمانده به تن
صورت گذارم بر گل رخساره پر خون او
اشک روان گشته به روی پیکر گلگون او
خاک زمین شد آشنای گریه ام
پیچیده در صحرا صدای گریه ام
اکبر من؛وای وای 6
خون می چکد از تیرها
از نیزه ها شمشیر ها
خون گل پرپرم
دارم کنار جسم او
روی لبانم اسم او
ای وای علی اکبرم
آخر چگونه این تن صد پاره را با خود برم
آه ای جوانان بنی هاشم بیائید از حرم
ای وای من،ای وای من،ای وای من
شد آیه آیه سوره طاهای من
علی اکبر من وای وای 4
به مژگان سیه گشتی رسول دوم دینم
محمد اکبر بابا،چه زیبا گشته تلقینم
لبت خشکیده واویلا
گل زردم گل لیلا
بیا با لب زلبهای تو خار تشنگی چینم
غلط وصف تو را گفتند،ای از یوسف تو یوسف تر
که او شد جامه اش پاره،تو را تن پاره می بینم
علی آئینه قدی،بیا برگرد نتوانم
که تکه های شیشه هایت را،کنار یکدیگر چینم
دو پلک را ببند اکبر،نداری طاقت دیدن
که با زانو بیایم تا تو را گیرم به بالینم
مداح : #سید_مهدی_میرداماد
#نوحه_زنجیر_زنی
#نوحه_امام_حسین
🎤#مداح_کربلایی_احمد_نظری
ای جان حسین جانان حسین عالم سنه قربان حسین
دست من و دامان تو
چشم منو احسان تو
ای جان من قربان تو
هر کس که سینه میزند گویی عبادت میکند
از گریه کنهای حسین زهرا شفاعت میکند
دست من و دامان تو
چشم منو احسان تو
ای جان من قربان تو
ای جان حسین جانان حسین عالم سنه قربان حسین
شاهن شه هفت آسمان ای صاحب کون مکان
ارواحنا لک الفدا نامت دوا ذکرت شفا یا ساکن کربلا
دست من و دامان تو
چشم منو احسان تو
ای جان من قربان تو
ای جان حسین جانان حسین عالم سنه قربان حسین
تا نوکر دربارتم چیزی نمیخام از خدا
چیزی نمیخام از خدا الی حسین و کربلا
دست من و دامان تو
چشم منو احسان تو
ای جان من قربان تو
ای جان حسین جانان حسین عالم سنه قربان حسین
ای سایه روی سرم میر و علمدار حرم
یابن امیرالمومنین ای روشنی بخش زمین
شه زاده ی ام البنین
دست من و دامان تو
چشم منو احسان تو
ای جان من قربان تو
ای جان حسین جانان حسین عالم سنه قربان حسین
#نوحه
#شب_هشتم_محرم_۱۴۰۱
ازحرم پیغمبر آمد یا علی اکبر آمد
اهل شام و کوفه گفتند حیدر آمد
پشت راهش قلب خیمه در تب و تاب است
این جوان که روی او چون قرص مهتاب است
جان ارباب است
ذکر بین خیمه ها یا علی جان
فانی ذات خدا یاعلی جان
حیدر کربو بلا یاعلی جان
◾️◾️◾️◾️◾️◾️
🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
==========================
#حضرت_علی_اکبر
نجف به مضجع پاک توباسلام رسیده
به پایبوسی تومسجدالحرام رسیده
عجب نباشداگرعرش هم زده زانو
چنین به حائر قدسی توامام رسیده
بلندمرتبه شدهرکه برتواشکی ریخت
بلندگریه نموده به این مقام رسیده
کسی کنارتنت دادمی کشدکه خودش
به دادمردم عالم عَلَی الدوام رسیده
تن توبنددل زینب است، پاره شده
پس ازتوجان به لب شاه تشنه کام رسیده
تنت شبیه اذان پخش شد،جگر گوشه!
اذان توسرنیزه به شهرشام رسیده
کنار پیکر تو زینب آمده اما
شمیم حضرت صدیقه بر مشام رسیده
بگو که تیزی مِقراض یا نوک مسمار
بگو به پهلوی زخمیِ تو کدام رسیده
چقدر دشنه تشنه! چقدر زخم عمیق!
صدای هلهله ها هم به بار عام رسیده
برای بردن جسم تو ده نفر کم بود
عبای مصطفوی نیز از خیام رسیده
🔸شاعر:
#محسن_حنیفی
======================
🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
==========================
#حضرت_علی_اکبر
به چشم اهل حرم علی جان به یک بدن احمدی و حیدر
و پرچم دشمن است خیبر و کربلا غزوهایست دیگر
ز ایل ما اولین قتیلی بزرگی از تیرهی خلیلی
برای حق بودنم دلیلی علی ما نائب پیمبر
اذان بگو بر منارهی دل تو هم قم اللیل یا مزمل
بگو به الله اکبر تو دوباره الله باشد اکبر
تویی که در خندهات بهشتی تویی که در خشم خود جهنم
بزن به قلب سپاه دشمن که تیغ برّان توست محشر
وداع جانسوزت از حرم را و گریه های برادرم را
مخور غم اشک خواهرم را به پیشوازت رسیده مادر
ز تشنگی آمدی به سویم لب تو بوسیدهام که گویم
من از تو شرمندهام که چشمه نداشتم غیر دیدهی تر
چه شد تنت در میان دشمن هزار قطعه است در بر من
علی اکبر! علی اوسط! علی اصغر! علی پرپر
فقطعوک فقطعوک فقطعوک فقطعوک
یکی به نیزه یکی به نشتر یکی به قیچی یکی به خنجر
تو با شهادت به باد دادی تمامی زحمت علی را
ببین که ناموس ماست اینگونه ایستادهست بین لشگر
🔸شاعر:
#سید_محمد_حسین_حسینی
========================
🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
==========================
#حضرت_علی_اکبر
چه شرافت اینکه گدا شوم به سرای تو که سخا تویی
چه عنایت اینکه به ابتلا تو ببینی ام که شفا تویی
نبوی ثمر علوی پسر دُر فاطمی حسنی کرم
و شجاعتت همه چون پدر که تمام آل عبا تویی
جبروت محو جلال تو ملک است و میل وصال تو
حَسُنَت جمیع خصال تو که ورای مدح و ثنا تویی
به ضریح نزد حسین تو، پدرت چو کعبه و حِجر تو
حرم از وجود تو شش جهت همه قبلهی شهدا تویی
تو برای فدیه مرا بخوان به طواف دور سرت کشان
صنما به سعی تو ام چنان که صفا تویی و منا تویی
نه فقط به چهره محمدی تو چنان خلاصهی احمدی
که نگفته آنکه به عمر خود سخنی ز روی هوی تویی
چو پدر در اوج هدایتش چو عمو به وقت سقایتش
تو چو عمهای و حمایتش قمری و شمس و ضحی تویی
به وداع تلخ تو از حرم چه نهیب زد شه محترم
که رها کنید! علی اکبرم! همه غرق ذات خدا تویی
پدرت چو دیده تن تو را به کنار تو متحیرا
چه شده است پیکرت اکبرا که تمام کرب وبلا تویی
ولدی علی ولدی علی ولدی علی ولدی علی
ولدی علی ولدی علی ولدی علی همه جا تویی
🔸شاعر:
#سید_محمد_حسین_حسینی
========================
🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
==========================
#حضرت_علی_اکبر
سنگها صورت او را عوضم بوسیدند
تیرها سخت به آغوش علی چسبیدند
داشت میرفت به میدان قد و بالایی داشت
عمههایش همگی دور سرش چرخیدند
سرو من تشنه به میدان شهادت میرفت
خواهرانش عوض ابر بر او باریدند
پیرمردان همه گفتند رسولالله است
جمعیت از نفس افتاد، همه ترسیدند
نمک زندگی من پسرم بود ولی
نمک زندگیام را به زمین پاشیدند
مجلس ختم گرفتیم کنار بدنش
عوض فاتحهخوانی همگی رقصیدند
هفت بار از جگر سوختهام ناله زدم
مرد و نامرد همه غربت من را دیدند
آمدم جمع کنم زندگیام را از خاک
دستهجمعی به من و گشتن من خندیدند
🔸شاعر:
#گروه_یا_مظلوم
🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
==========================
#حضرت_علی_اکبر
گویا که نگینِ روی انگشترم افتاد
وقتی به روی خاک، علی اکبرم افتاد
با ضربهی نیزه، وسط معرکه دیدم
از پشت فرس، جلوهی پیغمبرم افتاد
هم میوهی دل بود مرا، هم پر پرواز
هم میوهی دل چیده شد و هم پرم افتاد
دیدم که شده خُرد عصایم سر پیری
در هر قدمی تا بدنش پیکرم افتاد
بر صورت خونیِ علی بر سر زانو
با حالت حیرت زده، چشم ترم افتاد
آن قدر که با کینه بر او تیغ کشیدند
هر گوشهای از دشت، گل پرپرم افتاد
شد گریهی من باعث خندیدن دشمن
عمامه، کنار بدنش از سرم افتاد
دلشورهی جان دادنم از خس خس اکبر
بر سینهی پر عاطفهی خواهرم افتاد
در خیمه بنی فاطمه با گریه به لیلا
گفتند که پیغمبر اهل حرم افتاد
🔸شاعر:
#محمد_جواد_شیرازی
==========================
🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
==========================
#حضرت_علی_اکبر
کاش که در باغ اضطراب نیفتد
روی زمین شیشهی گلاب نیفتد
چشم ابوالفضل در حرم نگران است
پای علی اکبر از رکاب نیفتد
میرود ارباب مثل باز شکاری
شیر حرم از روی عقاب نیفتد
کرده کمین نیزهای به قصد تقرب
نقشه کشیدهست از ثواب نیفتد!
آمده شیطان ز صحنه عکس بگیرد
حرمله نزدیک شد ز قاب نیفتد
فاطمهی کربلاست حضرت زینب
آمده تا باز ابو تراب نیفتد
خیمهی لیلا غریق اشک حرم شد
خانهی کس اینچنین در آب نیفتد
گفت که از ما گذشت؛ کاش خدایا
ولوله در خیمهی رباب نیفتد
🔸شاعر:
#سید_میلاد_حسنی
==========================