9.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀عزاداری بانوان در ترکیه!!
قابل توجه بانوان ایرانی ....
محرم سال۱۴۴۵ ( ۱۴۰۲ )
در ایام اسارت حضرت زینب سلام الله علیها
https://eitaa.com/Arbabhosyn
.
❣سلام امام انس وجان❣
❤️جمعههایانتظار❤️
🟢جمعه یعنی شوق یعنی انتظار
جمعه یعنی طاق ابروی نگار...
🟢جمعه یعنی آه الغوث الامان
در فراق مهدی صاحب زمان...
🟢جمعه یعنی شادمانی و سرور
دیدن خورشید هنگام ظهور...
🟢جمعـــه یعنـــی یک بغل دلواپسی
می شـود مولا به داد ما رسـی؟
<<برای سلامتی وتعجیل درامرظهورامام عصرعجل اللہ..... صلوات >>
اللّهُــمَّ صَلِّ علــی مُـحَمَّــدْ وَ آلِ
مُـحَمَّـــدْوَ عَجـِّــلْ فَـــرَجَهُــمْ وَحْشُرْنــا مَعَهُــمْ وَالْعَــنْ أعْدائَهُمــْ اَجْمَعیــنْ
سید محمد کاظم طباطبایی یزدی ، مشهور به صاحب عروه، کفنی برای خودش خریده بود.
در حرم مطهر علی علیه السّلام همۀ قرآن را بر آن نوشته، سپس در حرم امام حسین علیه السلام ، عاشورا را با تربت بر اطراف آن نوشته بود.
ایشان برای صلهارحام عازم یزد شد و در این سفر ، کفن را با خودش به یزد برد.
در شب اول ورود بـه یزد ، در منـزل یکی از دختـران خود استراحت می کنند. آقا امام حسین علیه السلام به خواب ایشان آمده و فرمود:
یکی از دوستان ما فوت کرده ، و در یزد منتظر کفن است
دوست داریم این کفنرا به او اهداء کنید. بیدار می شود و می خوابد.
دو بار دیگر این رؤیا تکرار میشود!
لباس می پوشد ، و به قبرستان یزد میرود، میبیند شخصی فوت کرده، او را غسل داده، روی سنگ نهادهاند و منتظر کفن هستند.
تا ایشان با کفن در دست می رسد ، می گویند: کفن را آوردند.
مرحوم یزدی از آنها می پرسد: شما کی هستید؟! میگویند: همان آقایی که به شما امر فرموده کفن بیاورید، به ما نیز امر فرمود: که برای تجهیز و دفن ایشان به این جا بیاییم
مرحوم یزدی میپرسد: این شخص کیست؟ میگویند او شخصی به نام کریم سیاه است ، یک فرد معمولی! ولی عاشق امام حسین بود
در هر کجا مجلس امام حسین علیه السلام برگزار میشد، او بدون هیچ تکلّفی حاضر می شد ...
https://eitaa.com/Arbabhosyn
هیچوقت تو زندگیتون هیچ چیزتون رو با بقیه مقایسه نکنید
وضع زندگی ، شغل ، تحصیلات ، یا حتی همسر و فرزندتون
اولین قیاس کننده دنیا شیطان بود!
آتش را با خاک مقایسه کرد ...
https://eitaa.com/Arbabhosyn
.
روضه و توسل به راوی دشتکربلا امام سجاد علیه السلام به نفس کربلایی حسین طاهری
چه جوری خاطره هام یادم بره
سنگای به روی بام یادم بره
سی سالِ دیگه ام اگه گریه کنم
محاله بازارِ شام یادم بره
خرابه برامون آشیونه بود
ماجِرای غربتِ زمونه بود
حرفی از گرسنگی نمیزنم
توی "شام" شامِ ما تازیونه بود
آتیشِ قلبِ کباب حرمله بود
باعث رنج و عذاب حرمله بود
توی راه رباب به آب لب نمیزد
مأمورِ تقسیمِ آب حرمله بود
کِسی میشه ببینه و جون نده؟
آه و ناله اشُ به آسمون نده؟
میدیدم رباب و گِریه ام میگرفت
دستاشو بسته بودن تکون نده
#شاعر: محمد حسن بیات لو
کم خیره شو به نیزه علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده
بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی
اصلا خیال کن علی اصغر نداشتی
بس کن رباب حرمله بیدار می شود
سهمت دوباره خنده ی انظار می شود
* ناله بزن: حسین!...*
.
امام سجاد علیهالسلام به وقت افطار آنقدر گریه میکردند که جلوی لباسشان، خیس از اشک میشد و مکرّر میفرمودند:پدرم را با لب تشنه کشتند...قُتِلَ اِبْنُ رَسُولِ اَللَّهِ عَطْشَاناً
📕مثیرالاحزان،ابن نما حلی، ج١ ص١١۵.
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
.
روضه و توسل به راوی دشتکربلا امام سجاد علیه السلام به نفس حاج حسن خلج
ابوحمزه ي ثمالي واردِ بر آقا امام زين العابدين شد، ديد اينقدر گريه كرده سينه ي مبارك خيس شده، آقا داره زار ميزنه، قطره قطره اشك ها از محاسن آقا ميچكه، گاهي از شدت گريه مي افته صورت روي خاك ها ميذاره، خيلي بي تابي ميكنه، قرار نداره، ابوحمزه ميگه: رفتم جلو آقامو بغل كردم، گفتم: يا بن رسول الله! چرا اينقدر خودتون رو اذيت مي كنيد؟ سالها گذشته از ماجراي كربلا، در ضمن باباي شما علي رو هم شهيد كردن، مادرتون زهرا رو هم شهيد كردن، اصلاً شهادت عادتِ شما خانواده است، مالِ شماست، چرا اينقدر ناراحتي مي كنيد؟ ديد آقا شدت گريه اش بيشتر شد، فرمود: ابوحمزه! البته شهادت حقِ ماست، اما تا قبل از عاشورا كسي سراغ نداره كسي از خانواده ي ما به اسارت رفته باشه، كسي سراغ نداره كسي از اهلبيت رو دستش رو بسته باشن...
ابوحمزه ميگه: آقام زين العابدين يه جمله اي گفت منم نشستم با آقام شروع كردم گريه كردن، فرمود: ابوحمزه هر وقت چشمم به عمه هام ميوفته، هر وقت چشمم به خواهر هام ميوفته، يادم مياد اون لحظه اي كه اينا تو بيابونِ كربلا مضطرب مي دويدن به اين سمت و اون سمت... مگه ميتونم فراموش كنم، عمه هام پاي برهنه، روي اين ريگ ها و شن هاي داغ كربلا به اين طرف و اون طرف مي دويدن، مگه يادم ميره خيمه ها مي سوخت، بابام توي گودال اُفتاده بود، هي ناله ميزد...*
بین نماز، وقت دعا گریه می کنی
از صبح تا نمازِ عشاء گريه مي كني
وقت اذان، دمادمِ مغرب ميان شهر
در خانه در كوچه، در همه جا گريه مي كني
در التهاب آهِ خودت آب می شوی
می سوزی و بدون صدا گریه می کنی
هر چند زهر قلب تو را پاره پاره کرد
اما به یاد کرب و بلا گریه می کنی
اصلاً خودِ تو کرب و بلای مجسّمی
وقتی برای خون خدا گریه می کنی
آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود
با ناله های وا عطشا گریه می کنی
با یاد روزهای اسارت چه می کشی؟
هر شب بدون چون و چرا گریه می کنی
با یاد زلفِ خونی سرهای نی سوار
هر صبح با نسیم صبا گریه می کنی
*آقا زين العابدين، آب مي ديد گريه مي كرد، غذا مي ديد، جوان مي ديد، پير مي ديد، تازه عروس مي ديد، تازه داماد مي ديد، پيرزن مي ديد، گهواره مي ديد، سه ساله مي ديد، مرد مي ديد، زن مي ديد، اسير مي ديد، غريب مي ديد گريه مي كرد... قصاب داشت گوسفند رو ذبح مي كرد، همين كه كارد رو گذاشت به حلقوم حيوان، آقا صدا زد: آبش داديد؟ عرض كرد: يا بن رسول الله! اين چه سئوالي است؟ ما مسلمانيم، مگه ميشه آب نداده ذبحش كنم، آري آبش دادم آقا، امام زار زار شروع كرد گريه كردن، گفت: آقاجان! بي ادبي كردم؟ ناراحت شديد؟ فرمودن: تو يه گوسفند رو ميخواي ذبحش كني آبش ميدي، اما نبودي كربلا ببيني، پوست صورتِ داداشم علي اصغر مثل مشك خشكيده چروكيده شد، لب ها سفيد شد، چشم هاش جايي رو نمي ديد از شدت تشنگي.... اي حسين!
.