eitaa logo
ذاکرین آل الله
361 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
442 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله الرحمن الرحیم تا تَرَک خورد سَرَش دُخترش اُفتاد زمین دست بگذاشت رویِ معجرش اُفتاد زمین بیشتر تیغ فرو رفت میانِ اَبرو تا که از ضَرب علی با سرش اُفتاد زمین به سرش خورد ولی پهلویِ او درد گرفت دید از ضربه‌یِ در همسرش اُفتاد زمین کَس نفهمید که عباس چگونه آمد بارها تا بِرِسَد مَحضَرَش اُفتاد زمین خواست تا خانه‌یِ زینب رویِ پا راه رَوَد دو قدم رفت ولی پیکرش اُفتاد زمین دخترش دید زمین خوردنِ بابایش را دخترش دید و....خودش آخرش اُفتاد زمین چقدر از رویِ تَل تا لبِ گودال دوید چقدر بینِ همه خواهرش اُفتاد زمین ذوالجناح آه ببین نیزه‌ای او را هول داد از رویِ زین به زمین با سَرَش اُفتاد زمین دید پایین قدمهاش سَنان می‌خندید دید بالایِ سرش مادرش اُفتاد زمین (حسن لطفی)
بسم‌الله الرحمن الرحیم ای تیغ مرا لبالب از یارب کُن ای تیغ بیا و راحتم امشب کُن بشتاب و سرِ مرا شکاف اما باز رحمی به دلِ سوخته ی زینب کُن ای تیغ زمان زمانه‌ی نیرنگ است بشکاف سَرَم که سینه‌ام خون رنگ است یکبار نشد که سیر رویَش بینم بشتاب دلم برایِ محسن تنگ است ای تیغ پَرِ پر زدنش را بزنند آن مرغ که قیدِ ماندنش را بزنند ای تیغ ندیدی که چه حالی دارد مردی که به پیشِ او زنش را بزنند امروز نه آن دَم علی از پا اُفتاد تا خانمِ من زیرِ قدم‌ها اُفتاد یک شهر برای بُردنم رد میشد از رویِ دری که رویِ زهرا اُفتاد ای وای ندیدی که چه دیدم آن روز او خورد زمین و من بُریدم آن روز از پهلویِ میخ کوبِ زهرا آن روز با دستِ خودم میخ کشیدم آن روز (حسن لطفی)
بسم‌الله الرحمن الرحیم علیها عُمری غُبارِ حضرتِ معصومه‌ایم ما تا در جوارِ حضرتِ معصومه‌ایم ما هرچند بارِ حضرتِ معصومه‌ایم ما در سایه‌سارِ حضرتِ معصومه‌ایم ما اهلِ دیارِ حضرتِ معصومه‌ایم ما ای آرزویِ پنجره فولاد آمدیم ای قبله‌گاهِ طاقِ گوهرشاد آمدیم بر خاک بوسه داده و بر باد آمدیم بابُ‌الجَواد حاجتِ ما داد آمدیم حالا کنارِ حضرتِ معصومه‌ایم ما تا نور میدَمی به تمامِ چراغها رَد میشویم مثل نسیم از رواقها معراج میرویم به دوش بُراقها فریاد میشویم از این اشتیاقها دل بی قرارِ حضرتِ معصومه‌ایم ما ما را که عُمرِ نوح دَمی نیست پیشِ تو ما گَشته‌ایم هیچ غَمی نیست پیشِ تو شاه و گدا زیر و بَمی نیست پیشِ تو یادِ بهشت جُرمِ کَمی نیست پیشِ تو مَحوِ بهارِ حضرتِ معصومه‌ایم ما روحُ الاَمین که حاجِبِ دولتسَرایِ توست از خادمانِ کعبه‌یِ دارالشفایِ توست تو کیستی که صحنِ رضا در هوایِ توست ایوان طلا هواییِ گنبد طلایِ توست شُکرَش دُچارِ حضرت معصومه‌ایم ما با لطفِ مادرانه‌ات اِحیا شدیم شُکر بِرکه نَه ، رود نَه ، دریا شدیم شُکر مولا نگاه کرده و آقا شدیم شُکر ذُریه‌های حضرت زهرا شُدیم شُکر ایل و تبارِ حضرتِ معصومه‌ایم ما بانو ! اگر چه پیش تو خِشتِ مُحَقَریم از خِشتهایِ خانه‌یِ موسی بنِ جعفَریم عُمریست از کنارِ شما لُقمه می‌بریم از صحنِ جامع آمده‌ایم و کبوتریم سُجده گذارِ حضرتِ معصومه‌ایم ما ما را نشان گرفت اگرچه مَلالِ غَم هر‌چند پُر شده همه‌جا قیل و قالِ غَم ما را گِره زدند به پَرهایِ بالِ غَم ما را گِره زدند ولی بی خیالِ غَم تا خاکسارِ حضرتِ معصومه ایم ما تا سر سپرده‌ی عَلَم زینبیه‌ایم سر میدهیم و مَردِ غَمِ زینبیه‌ایم ما از غبارِ محترمِ زینبیه‌ایم ما کُشته مُرده‌یِ حرمِ زینبیه‌ایم چون ذوالفقارِ حضرتِ معصومه‌ایم ما (حسن لطفی) .
بسم الله الرحمن الرحیم دیشب از عشق چشمِ من تر بود عاشقی حرفِ ما و دلبر بود دلِ گُم گشته‌ام مرا می‌بُرد دلم از كودكی كبوتر بود تا سرِ كوچه‌ی خدا رفتم كه پُر از چشمه‌هایِ كوثر بود چشمِ من بود و دامنِ ساقی دستِ من بود و لطفِ ساغر بود من زِ هوش و دلم زِ دستم رفت كارِ پیمانه‌های آخر بود - كارِ دل، كارِ عشق دست تو اند هم خدا ، هم حسین مَستِ تو اند باز كُن چشمِ عالم آرا را خیره كن چشمهایِ دنیا را نخوری چشم ای تو چشمِ حسین بس كه چشمت ربوده دلها را نوه‌یِ ارشدِ امیرِ عرب می‌دهی عطرِ نامِ زهرا را ای علمدارِ دومِ این قوم می‌بَری رونقِ مسیحا را آرزویِ حرا دو ركعتِ توست تا ببیند دوباره طاها را صخره‌ای موج را به هم كوبید رویِ دوشش گرفت دریا را پَرِ سجاده‌هایِ مادرِ تو می‌بَرد دودمانِ لیلا را - سیبِ سرخی و زاده‌ی ارباب یوسفِ خانواده‌ی ارباب جلوه‌ای كُن به رسمِ دلبریت تا بریزیم سر به سَروَریت درِ بازارِ بَردگان وا شد یوسف آمد برایِ نوكریت كعبه اُفتاده است دُنبالت با خیالِ رُخِ پیَمبریت تو علی هستی و علی مانده ماتِ اعجازِ تیغِ حیدریت چقدر مثلِ فاطمه هستی به فدایِ شكوهِ كوثریت - آمدی عشق در به در شده است امشب ارباب ما پدر شده است شاه زاده امیرِ میدان‌ها مثلِ عباس مردِ طوفان‌ها نفَسِ دشت‌ها بُریده زِ تو تند بادِ شگفتِ جولان‌ها كوه‌ها خاکِ پایِ تن تنه‌ات شاه بیتِ لبِ رجز خوان‌ها به علی رفته‌ای در اوجِ نَبَرد میزنی خنده بر پریشان‌ها زَهره‌ها را دریده‌ای یعنی هیچ كس نیست بین میدان‌ها - از امیران كربلا هستی چقدر شكل مرتضی هستی گره‌ای تا زدی دو اَبرو را به هم آمیختی تو شش سو را همگی قبرِ خویش را كَندَند تا كه دیدند تیغ و بازو را تیغ رقصید و آسمان بشنید ضربه‌ات را صدایِ هوهو را طپشِ قلبِ خیمه‌ها آمد تا گشودی سپاهِ گیسو را آمدی تا پس از عمو گیری پایِ محمل ركابِ بانو را - از مِیِ عشق باده‌ای داریم وَه چه ارباب زاده‌ای داریم روشنی‌هایِ آسمانِ حسین ای نشانیِ بی نشانِ حسین رویِ چشمِ تو اَبروانِ پدر رویِ دوشِ تو گیسوانِ حسین آه ! داوود حضرتِ ارباب ای اذان گویِ كاروانِ حسین بعدِ آوایِ دلنشینِ تو بود نوبتِ گفتنِ اذانِ حسین قُوَّتِ زانوانِ بابایی ای مسیحاترین جوانِ حسین مادرت هیچ ، بِینِ بُهتِ حرم رَفتَنَت می‌بَرَد توانِ حسین - از نگاهت عزیزِ زهرا سوخت رفتی از رفتنِ تو لیلا سوخت حسن لطفی
بسم‌الله الرحمن الرحیم عرش از نورِ خدا غرقِ طَلاطُم شُده بود بَسکه می‌ریخت گُل از عرش زمین گُم شده بود   باز هنگامه‌یِ یک جلوه تَبَسُم شده بود وقتِ رقصیدنِ دل وقتِ ترنُم شده بود شب از آن شب همه شب مثلِ شقايق شده است مثلِ مجنون شده یعنی که شب عاشق شده است چه شکوهی که خدا نیز تماشا میکرد بال در بالِ فرشته پَرِ خود وا میکرد جلوه بر چشمِ علی اُمِ اَبیها میکرد یا حسین ابنِ علی بود که غوغا میکرد مثل خورشید دل از آنهمه کوکب می بُرد زینبی آمده بود و دِلِ زینب می بُرد لاله شوریده‌یِ هر لحظه‌ی دیدارش بود ماه آواره و شب گرد و گرفتارش بود مِهر همسایه‌یِ دیوار به دیوارش بود خوشبحالِ دلش عباس علمدارش بود چشم وا کرد و خدا گفت چه رویی دارد چه ظهوری چه شکوهی چه عمویی دارد موج برخاست و با زمزمه از دریا گفت باد پیچیده و از آن شبِ نا پیدا گفت آنشبی که مَلَک از آمدنِ لیلا گفت خبرِ آمدنِ لیلیِ لیلا را گفت اولین آینه‌یِ جاریِ کوثر آمد دومین فاطمه‌یِ خانه‌ی حیدر آمد آسمان از قدمش تا که شکوفا می‌شد عشق شیرازه‌ی هر واژه‌ی دنیا می‌شد هر سحرگاه که گلبرگ گُلَش وا می‌شد عالم از یاس‌ترین عطر مسیحا می‌شد باغبان با همه آغوش پذیرایَش بود لحظه‌ی آمدنِ اُمِ اَبیهایش بود کیست این جلوه مگر عصمتِ کبریٰ دارد کیست این یاس که صد باغِ تماشا دارد کیست این چشمه که در دامنه دریا دارد به سرِ سینه یِ اَربابِ همه جا دارد تا که یکبار به چشمانِ پدر بابا گفت تا نَفَس داشت حسین ابن علی زهرا گفت نظری کُن که سَری زیرِ قدمها داری بینِ منظومه‌ی خورشیدیِ دل جا داری زیرِ پا وسعتِ شش گوشه‌ی دنیا داری که سرِ دوشِ علمدارِ علی جا داری مثل فطرس شده آنکس که گدایَت شده است دلِ ما در به درِ کرب و بلایت شده است حیف از آن یاس که یک روزه بَرو بارَش سوخت دامنش دور زِ چشمانِ علمدارش سوخت پایِ پُر آبله‌اش با تنِ تبدارش سوخت از سرِ ناقه زمین خورد و دلِ زارش سوخت چشم وا کرد و به نیزه سرِ بابا را دید از همان فاصله‌یِ دور لبش را بوسید حسن لطفی
بسم‌الله الرحمن الرحیم سحری روشن و عاشق/سحری غرقِ شقایق/سحری چاک گریبان و/شبی خیره و حیران/همه آفاق گل افشان و زر افشان و چراغان و غزل خوان/همه لبریز زِ آوازِ هَزاران دشت‌ها غرق ترنّم/پُرِ گلهای تبسم/زِ مِیِ نوش ترین خُم/به ترانه/به تلاطم سحری ریخته از بامِ فلک دامنی از ماه/به هر راه/به هر کوچه شبانگاه/چه نوری است/چه طوری است/در این خاک/چه هنگامه‌ی شوری است که در حلقه‌ی گیسوی ستاره/زمان/ لحظه‌ی احساس/زمین/تکّه‌ی الماس/پُر از عطرِ گلِ یاس ترین یاس شگفتا از این بزم/از این فرش/از این عرش تر از عرش/اگر هوش رمیده/وَ گر عقل پریده/وَ گر دل برمیده/زِ طربخانه‌ی سینه/پِیِ دلهای دگر تا به مدینه/به نگین شب رؤیایی هر دیده‌ی بی خواب/شب بارش مهتاب/دَرِ خانه‌ی ارباب/چه نوری است/چه شوری است/چه طوری است/در این خانه چه هنگامه‌ی شوری است ببین قبله نما را/که گم کرده خودش را و مِنا را و صفا را/وَ زِ سر تا به قدم غرق نیاز است و دو دستش که دراز است/ بدین خانه که در هاله‌ی راز است در این بزمِ معطر/در این مستی یکسر/چه بی تاب/چه مجنون/چه شیدا/شده لیلا/شده اکبر چه مبارک سحری هست و چه فرخنده شبی هست/همین شب/که شد از عشق لبالب/وَ گُلِ خنده شکوفاست به رخساره‌ی زینب/و خدا دانَد از آن چشم تماشایی بیدار/وَز آن قامت سرشار زِ دلدار/وَز آن چهره‌ی یوسف کُشِ بی تاب/علمدار/چه طوفان شده بر پا به دلش/در دَمِ دیدار/در این شامِ بهاری/نه صبری نه قراری/پُر از لحظه شماری/چه مشتاق/چه بی خویش/قدم میزند و منتظرِ عطر دل انگیز و دل افروز گل ناز حسین است/چه شعری است/چه نوری است/چه طوری است/چه هنگامه ی شوری است چه شد باز/که در باز شد و لحظه‌ی اعجاز شد و محشری آغاز شد و دید که در حُله‌ای از برگ گل یاس/و پیچیده به قُنداقه‌ای از شهپر جبریل امین/در آغوش حسین بن علی/یاس ترین/ناز ترین جلوه که دیده است/به چشمی که ندیده است به جز روی حسینش دو چشمش گُل دریاست/چه شیوا و ثریاست/دل آراست/تماشایی و بابایی و تنهاست/وَ ناگاه ابوالفضل رو کرد به انبوه فرشته و فرمود : اَلا باغ ملائک/وَ ای فوجِ فرشته/که دگر دور و برِ غنچه‌ام این گونه مگردید مریزید گُل از شوق مرقصید/مبادا که به بال و پر خود ناز کنیدش/که شاید رُخَش آزرده شود/از نفَسِ گرم و پَرِ نرم/که این گُل بُوَد حساس‌تر از معنیِ احساس/و آئینه‌تر از آینه در بوسه‌ی یک آه/و ای آه/از این آینه دوری/وَ مبادا که عبوری/کُنی از گرد رُخِ یاس‌تر از یاس و ای شبنم شیرین مَنِشین/بر سرِ گلبرگی از این غنچه/که ترسم که کبودش کند این بار که با توست چنین/ خدایا چه گُل است این/که شیرینِ دل است این/در این چهره بگو کیست/بگو این مَثَلِ کیست/همه محو/همه مات/همه واله و حیرانِ ابوالفضل/ که زینب به نَمِ اشکی و با سینه‌ی پُر آه و دلی سخت غمین/گفت چنین/با پسرِ اُمِ بنین/ای پسر فاطمه عباس ببین/دخترکِ نازِ حسین بن علی نَه/که همان گوهر مفقود و همان مادر رنجور/که می‌بود حدیثِ فدک و غصبِ فدک/زخمِ دلِ حضرت زهرا و نمک/همانی که به هر صبح و به هر شام/فقط صحبت او بود/همان خانه/همان شعله/همان دود/همان است که باز آمده امروز..... حسن لطفی
بسم الله الرحمن الرحیم مصائب کوفه و مجلس ابن زیاد لعنت‌الله‌علیه بسکه در کوی و گذر وقتِ تماشا ریختند کودکانت بر زمین از ضربِ پاها ریختند عده‌ای شاگردهایم عده‌ای دیگر کنیز کوچه کوچه پیشِ پایم نان و خرما ریختند در شلوغیِ مسیرِ کاخ هِی روی خاک دختران از هول دادنهای آنها ریختند بارها ما بر زمین خوردیم از ما رد شدند مثلِ آنروزی که با در رویِ زهرا ریختند نیزه داران موقع اُطراق هرجایی که شد اینهمه سر را به روی هم همانجا ریختند آتشِ خیمه ، کشیدن‌های تا کوفه چه کرد گیسوان بچه‌ها یا سوخته یا ریختند بی هوا بر ناقه‌ها زد تا که از آن ارتفاع دخترانت پشتِ هم در بینِ صحرا ریختند* مردمانی که درِ این خانه می‌خوردند نان کُنجِ زندان با قُل و زنجیر ما را ریختند با لب و دندانِ تو با چوب بازی کرد و زد آه دندانهای تو آنقدر زد تا ریختند خوب پیدا هست از بویی که دارد موی تو در تنورِ روشنی دیشب سرت را ریختند *حرام زاده‌ای بنام سهیل ابن عُرَیف تا دروازه کوفه با سیخی که در دست داشت برناقه‌ها میزد تا کودکان از آنها بیافتند(تذکره الشهدا ودیگرمقاتل) حسن لطفی
بسم الله الرحمن الرحیم مصائب کوفه و مجلس ابن زیاد لعنت‌الله‌علیه بسکه در کوی و گذر وقتِ تماشا ریختند کودکانت بر زمین از ضربِ پاها ریختند عده‌ای شاگردهایم عده‌ای دیگر کنیز کوچه کوچه پیشِ پایم نان و خرما ریختند در شلوغیِ مسیرِ کاخ هِی روی خاک دختران از هول دادنهای آنها ریختند بارها ما بر زمین خوردیم از ما رد شدند مثلِ آنروزی که با در رویِ زهرا ریختند نیزه داران موقع اُطراق هرجایی که شد اینهمه سر را به روی هم همانجا ریختند آتشِ خیمه ، کشیدن‌های تا کوفه چه کرد گیسوان بچه‌ها یا سوخته یا ریختند بی هوا بر ناقه‌ها زد تا که از آن ارتفاع دخترانت پشتِ هم در بینِ صحرا ریختند* مردمانی که درِ این خانه می‌خوردند نان کُنجِ زندان با قُل و زنجیر ما را ریختند با لب و دندانِ تو با چوب بازی کرد و زد آه دندانهای تو آنقدر زد تا ریختند خوب پیدا هست از بویی که دارد موی تو در تنورِ روشنی دیشب سرت را ریختند *حرام زاده‌ای بنام سهیل ابن عُرَیف تا دروازه کوفه با سیخی که در دست داشت برناقه‌ها میزد تا کودکان از آنها بیافتند(تذکره الشهدا ودیگرمقاتل) حسن لطفی
بسم الله الرحمن الرحیم ای فاتحِ تاریخ عاشورا ابالفضل ای صاحب سرخی تاسوعا ابالفضل ای بیرقت بالاتر از بالا ابالفضل دریاتر از دریاتر از دریا ابالفضل بی تو علَم بی تو قدم بی تو نفَس نه جز تو سرِ ما خم شود در پیشِ کس؟ نه غیرِ از تو کس داریم نه، فریادرس نه تنها تویی تنها تویی تنها ابالفضل آه ای ضریحت بهترین بوسیدنی‌ها زوارِ تو با ما برادرها تنی‌ها حاجت گرفتیم از شما با ارمنی‌ها معراج‌ها داریم شبها تا ابالفضل ما با تو بی‌مرزیم در دنیا نه با غیر هربار سر را پیشت آوردیم تا غیر یک عمر تکیه بر تو کردیم و ولاغیر صد هیچ هِی بردیم دنیا را ابالفضل گیرم گره داریم و در آماجِ دردیم یک تخته‌پاره در تبِ امواج دردیم گیرم شبیخون خورده در تاراج دردیم با تو چه غم داریم در غمها ابالفضل ایران علَم را بر زمین بگذارد اصلاً برگردد از راهی که دارد از تو حاشا یک لحظه کم بگذارد از این عشق کلاً پا بر سر افعی بکوبد با ابالفضل سر بر ضریح تو که بگذاریم کافی است تنها بگو که بد بدهکاریم کافی است باب‌الحوائج را اگر داریم کافی است مَشتی ندیدم در جهان الا ابالفضل اُم‌البنین داریم اگر داریم عباس این سایه را بر روی سر داریم عباس ما را رها سازد مگر داریم عباس با تو گره خورده است خاکِ ما ابالفضل ایرانَ باخ ایرانَ باخ ایرانَ عباس دُنیا یالان دُنیادی باخ ویرانَ عباس شیعه دِدی توشدی اگه طوفانَ عباس سیز هامّی بیز دونیادَ اما با ابالفضل هرچند نامت آمد و غم گریه کردیم ما را ببخش آقا تو را کم گریه کردیم باید که می‌مُردیم باهم گریه کردیم ای تکیه‌گاه زینب کبریٰ ابالفضل وقتی که اُفتادی زمین اُفتاد زینب ای‌داد از حال رُباب ای‌داد زینب دنبال تو خون‌ناله سر می‌داد زینب وای از حرم وای از حرامی‌ها ابالفضل از مَشک پاره آب نه که جان تو ریخت این‌دفعه تیر حرمله مژگان تو ریخت مَشکت به دندان بود که دندان تو ریخت طفلی به عمه گفت کو... بابا... ابالفضل یک دست دارد بر کمر یک دست بر سر آقای ما حیران شده حیران نه بدتر باید برَد تا خیمه‌اش خواهر نه مادر اُفتاده‌ای بر چادر زهرا ابالفضل دیگر عبایی نیست تا که جمع گردی با من که نایی نیست تا که جمع گردی در خیمه جایی نیست تا که جمع گردی اکبر پُرش کرده است آنجا را ابالفضل... (حسن لطفی ۴۰۴/۰۴/۱۳)