eitaa logo
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"🇵🇸
79 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
612 ویدیو
27 فایل
"به نام او . . .❤ " کپی تمامی محتوای کانال با ذکر صلوات برای ظهور امام زمان(عج)... ترک کانال=۱۰صلوات لینک کانال: https://eitaa.com/Aroundlove ارتباط با ما: @karbala_k لینک ناشناسمون: https://harfeto.timefriend.net/17087254028781 اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان ✍ محمد رضا حدادپور جهرمی
داستان ✍ محمد رضا حدادپور جهرمی
✅ ایام تبلیغ کاملا 😂 البته اینم بگم که قبلش کلی آموزش دادن و لباسامو عوض کردن و ... تا اینکه وقتی قرار شد برم کارمو شروع کنم، پرستار اول گفت: حاجی کلاهت درنمیاری؟ گفتم: به خدا نمیخوام باهاش سلفی بگیرم! لبخندی زد و گفت: اون که بعدا مشخص میشه اما حداقل بذار این پلاستیک مخصوص را بکشم رو کلاهت ... گفتم: کلاه نیست ... بهش میگیم عمامه! گفت: خب حالا همین ... عمامه ... که یه وقت کثیف نشه. از دلسوزیش و توجهش تودلم خوشحال شدم و براش دعای خیر کردم. چون دستکش دستم بود، یکی از آقایون اومد وعمامم را از سرم برداشت و با همون پرستار اولیه یه پلاستیک مخصوص دورش کشیدن و میخواستن دوباره بذارن سرم. من حدودا ده سال پیش توسط یه بزرگ و صاحب نفس معمم شدم. چون هم وقتش بود که معمم بشم و هم اگه نمیشدم نمیذاشتن رساله سطح سه (فوق لیسانس) بنویسم و امتحانات درس خارج نمیگرفتن و ... اما از شما چه پنهون، اون لحظه که اون دکتره و خانم پرستاره داشتن عماعمو درست میکردن و پلاستیک مخصوص دورش میکشیدن و بعدش دکتره بسم الله گفت و دستشو آورد به طرفم، و پرستاره هم از پشت سر دکتره روی نوک انگشتاش ایستاده بود که ببینه چطوری میذاره روی سرم و چه شکلی میشم، احساس کردم حقیقتا دارم به صورت واقعی معمم شدم و امام زمان خیلی راضی تره! حس خوبی بود. خدا قسمتتون کنه. رفتم وسط سالن ... وسط همه بیمارانی که روی تخت خوابیده بودند... آدرنالین شیطنتم داشت غلیان میکرد و با حالتی از طنز و لبخند، با صدای بلند و با سبک اون خواننده خاک بر سر گفتم: «سلام گلای روی تخت کوروناییای سر سخت آخوند براتون اومده از تو فضا اومده ...»🤣😂 اولش همه تعجب کردن😳👀 اما خدا آبرومو حفظ کرد😉 چون یهو دیدم صدای خنده پرستار و دکتر و بیمار و خدمه بود که بلند شد...😆😅😂🤣😆😅🤣 گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم محمدم! 😌 و تا از خنده نترکین دست از سرتون بر نمیدارم! ☺️ (و حالا اگه نمیدین دهنمون سرویس کنند، شعر را ادامه دادم اما تا نیم ساعت ملت از خنده غش کرد...) @mohamadrezahadadpour
رمان:آن مرد با باران می آید... نوشتھ:وجیهه سامانی
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"🇵🇸
مقدمه داستانی از جنس بازگشت... داستانی از جنس پروانه شدن... داستانی از جنس هوا شدن... مجموعه کتاب ها
امروز بخاطر سرکار خانوم، توی مهمونی به اون مهمی که این همه وقت منتظرش بودیم راهمون ندادن. غرورمون رفت زیر سوال.حتما فردام یه انگ دیگه میزنن بهمون.آخه کی توی این دوره زمونه چادر چقچور می کنه؟اونم تو... در تمام مدت ساکت بودم و گوشهء چادرم را زیر لب می گزیدم.سرش را کمی چرخاند.شال زردش را که دور گردنش افتاده بودبالا کشید و با نگاه به مهشید و ندا ادامه داد: _والا به قرآن،همه رو برق می گیره مارو چراغ نفتی.حالا شماها چرا لال شدین؟ همون دو دفعه قبل که مثلا روسریشو مدل لبنانی بسته بود نگفتم این داره از خط میزنه بیرون؟ شماها ازش طرفداری کردین گفتین به روش نیارم ناراحت میشه.این مدلا موقته.خب تحویل بگیرید دیگه.حالا با چادر مشکی اومده نشسته ور دل ما.ولش کنیم پس فردام نقاب و پوشیه میزنه لابد. اه... نگاهم را به آینه وسط دوختم.مهشید و نداهم مثل او شاکی بودند ولی چیزی نمی گفتند.ندا با انگشت روی کیفش ضربه گرفته بود و مهشید ابرو های تتو کرده اش را که از فرط بالا بودن انگار از صورتش بیرون زده بود بالاتر فرستاده و با قیافه ای طلبکارانه سکوت کرده بود. یعنی بودن من با این سرو شکل اینقدر برایشان گران تمام می شد؟ قبل از بیرون آمدن می دانستم با دیدن این چادر،خیلی چیز ها ممکن است عوض بشود ولی می خواستم برای یکبار هم که شده تکلیف ماجرای انتخاب آزادنه ی خودم و لایک گرفتن از دوستانم را روشن کنم وحالا این شده بود نتیجه ی داستان. رانده شدن و نپذیرفتن.پس دیگر شکی باقی نمی ماند همه چیز روشن بود و من نباید برای رفتن مردد می شدم. نمیدانم چرا بغض کرده بودم و راه گلویم بسته شده بود.با زبان لب خشکم را تر کردم و گفتم: 💙ادامه دارد... 🔴کپی"ممنوع" "حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ" @Aroundlove
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"🇵🇸
مقدمه داستانی از جنس بازگشت... داستانی از جنس پروانه شدن... داستانی از جنس هوا شدن... مجموعه کتاب ها
هیچی‌. لابد اول با دست محکم به پاهای آرتروز دار همیشه دردناکش می کوبید و بعد می گفت:((یاحضرت زهرا.همین دیروز صبح این بچه اینجا بود. برام با اون آبمیوه پلاستیکی آب پرتقال گرفت و توش شیکر ریخت که بشه خوردش. بعدم یه چندتا ده هزار تومنی چپوند زیر پتوم ورفت. تف به این دنیا تف به این روزگار‌.)) شاید هم خجالت می کشید که خودش خیلی بیشتر از نوهء هجده ساله اش عمر کرده و هنوز عزائیل سراغش نیامده. بیچاره ننه.تنها کسی که ازش طلبکار نبودم همین زن بود. خوب شد موقع خداحافظی دوتا بوس روی لپ های چروک خورده اش گذاشتم تا حداقال دم آخری از کیانا یک چیز خوبی هم توی خاطرش مانده باشه. تا سر کوچه رفتم و حسابی زیر باران نم نم خیس شدم. به درک. حالا فوقش دم مردن سرما هم می خوردم چه ایرادی داشت؟هرچه دردناک تر بهتر! با رسیدن اولین اتوبوس سوار و خوشحال شدم که جای خالی برای نشستن داشت البته این خط همیشه همینطور بود فقط یک عده بیکار مثل من مسافرش بودند. نشستم و لم دادم روی صندلی نه چندان راحت و خشک و خنکش. یقهء کاپشن پادی ام را بالاتر دادم و دست به سینه نشستم. به بغل دستم نگاه کوتاهی انداختم. دختر چادری نشسته بود. حتما دانشجو بود که کلی وسیله دور و اطرافش به چشم می خورد. به برگه های سفیدی که از لای کلاسورش زده بود بیرون نگاه کردم. قبل از خودکشی باید وصیتنامه هم می نوشتم؟ مال و اموالی که نبود ولی می شد بخواهم رد خونم را بگیرند تا به دامون لعنتی هرزه برسند. خیلی وقت نداشتم. ناخودآگاه گفتم: _یکی از برگه های سفیدت رو بهم قرض میدی؟ می خوام وصیت نامه بنویسم. لبخند زد. خوشگل بود! جلوی روسری اش سایه انداخته بود روی زیبایی چشم و ابرو های کشیده اش. فکر می کردم تعجب می کند و مخالفت، اما برگه ای بیرون کشید و گفت: _چه کار خوبی. منم هر سال یه جدیدش رو مینویسم. آخه میگن خوبه. مسلمون باید وصیت نامه داشته باشه دیگه. وایسا یه خودکارم بهت بدم، بفرمایید. تعجب کردم. با دست هایی که از سرما بی حس شده بود خودکار را گرفتم و حتی تشکر نکردم. موبایلش زنگ خورد. شروع کرد به صحبت. مشخص بود به قول ننه سوری دختر استخوان دار و با اصالتی است! پرو شدم و گفتم: _ببخشید. یه زیر دستی هم بهم میدی؟ اینجوری نمیتونم بنویسم خراب میشه. _یه لحظه گوشی. ببخشید تو اون نایلون جلوی مات یه کتاب بردار عزیزم. _مرسی اول مارک کتاب فروشی های روی مشماها را بررسی کردم و بعد یکی را شانسکی کشیدم بیرون. چقدر هم که کتاب خریده بود. دل خوش سیری چند؟ نیشخند زدم و شانه بالا انداختم. حوصله مقایسه کردن هم نداشتم. نمی دانستم از چه چیزی و ازکجا بنویسم. کاش برادری داشتم که غیرتی می شد و انتقامم را از دامون عوضی می گرفت که حالا مجبور نمی شدم دوباره صورت کثیفش را ببینم. گریه ام گرفت. اصلا برای چه کسی می نوشتم؟ 🧡ادامه دارد... 🔴کپی"ممنوع" "حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ" @Aroundlove