پس از ورود ابن زیاد به کوفه و پراکنده شدن مردم مسلم محل خود را عوض کرد و به خانه هانی بن عروه رفت.
ابن زیاد هم برای پیدا کردن مسلم غلامخود معقل را مامور کرد که وارد تشکیلات شیعیان شود و پس از اطلاع یافتن از محل حضور مسلم هانی را بازداشت کرد
و چون مسلم متوجه بازداشت هانی شد بی درنگ شعاز نهضت و علامتی که با بیعت کنندگان داشت را اعلام کرد.
بزودی ۱۸۰۰۰ نفر بیعت کنندگان از هرسو به سمت دارالعماره رفتند.
اما ابن زیاد به واسطه بزرگان قبایل توانست مردم را از اطراف مسلم پراکنده کند.
و چون شب فرا رسید مسلم با ۳۰ نفر نماز اقامه کرد و چون از مسجد بیرون امد پس از چند گام دیگر کسی پشت او نمانده بود...
#امام_حسین #محرم #آشنایی_با_کربلایی_ها #مسلمبنعقیل۳
_عروهالوثقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرم مرا به دنیا آورد
اشکی مرا تسکین داد
مادرم مرا تسلیم دستان شما کرد
#حسین
#محرم
#امام_حسین
_عروهالوثقی
-عروةُالوثقی!
عجب 🙂؛
واقعا نگران اعضا شدم چن وقته سکوت پیشه کردن توی ناشناس!
May 11
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدن این ۲ دقیقه بر همه از جمله چادریها واجب است!
🔹 برشی از سخنرانی حجتالاسلام راجی
#محرم
#لباس_مشکی
#حجاب
رفقا یه عزیزی تازه متوجه شدن که سرطان دارن و وعض مالیشون خوب نیست شرایطشون خیلی بده میشه تو این شبای عزیز برای شفای ایشون یه حمد شفا و سه تا الهی به رقیه بخونید ؟! :)!
خیلی خیلی محتاج دعاتونن دعا کنید !
_خانمسهساله
#فور_مرامی
-عروةُالوثقی!
پس از ورود ابن زیاد به کوفه و پراکنده شدن مردم مسلم محل خود را عوض کرد و به خانه هانی بن عروه رفت. ا
دلاور تنها مانده بود ، و این او را نمی ترساند ولی شگفت زده می ساخت ؛ بامداد هیجده هزار شمشیر زن داشت که با او به مرگ بیعت کرده بودند ، و اینک پس از نماز شام حتی یک تن هم نمانده بود که راه را به او نشان دهدا به اطراف خود نظر انداخت ، سپاهی بود و سکوت ، گویی کرد مرگ بر سر شهر افشانده اند ، نامردها همه گریخته و به لانه های حقیر خود پناه برده بودند ، به یاد کلام نغز هـمـری گرامی خود امیرمؤمنان ( ع ) افتاد که در خطاب به همین مردم کوفه فرموده بود : « با اشباه الرجال و لا الرجال ... ای مرد نمایان نامرد ! » از اسب پیاده شد ، برای رد گم کردن بر دشمن اسب را به سویی فرستاد و خود در کویی دیگر قدم گذاشت ، با وقار و صلابت شیری که به آرامی از بیشه یی می گذرد در کوچه های ناشناس گام برمی داشت ، سایه کمرنگ غمی بر چهره زیبایش گرد غربت می ریخت ، از این همه سستی و نامردمی غمنده و حیران بود ... فکر روشنش به چاره می اندیشید و در حالی که با گامهای استوار در تاریکی پیش می رفت
#امام_حسین #اشنایی_با_کربلایی_ها
#مسلمبنعقیل۴
_عروهالوثقی
-عروةُالوثقی!
دلاور تنها مانده بود ، و این او را نمی ترساند ولی شگفت زده می ساخت ؛ بامداد هیجده هزار شمشیر زن داشت
به پیشوای محبوب خود حسین ﷺ فکر میکرد و سخت نگران و اندوهگین بود که چرا به آن گرامی نوشته است به کوفه بیاید ، در اندیشه اش با شتاب ، کار دو ماهه خود در کوفه را بررسی می کرد و با وجدانی حساس هر گوشه از اقدامات خود را مرور می نمود ؛ آیا در تدبیری کوتاهی کرده است ؟ آیا اشتباهی بزرگ در کار بوده و او در نیافته است ؟ چرا به این بیعتگران بی عار و ننگ اعتماد کرده و از امام خواسته است هر چه زودتر به کوفه بیاید !؟ خود را می کاوید ، برای خود هیچ ترس و خوفی نداشت ، شهادت آرزوی او بود ، در کنار عمویش امیرمؤمنان ( ع ) بسیار جنگیده بود و دلیری را از او و همه بزرگان دودمان هاشم به ارت داشت ، از عموی خود بی اعتنایی به مرگ را نیز به خوبی آموخته بود ، فقط نگران حسین ( ع ) و خاندان او بود که به زودی به چنین سرزمینی می آمدند ! حوادث آینده و اینکه بر سر آنان چه می آید تنها دغدغه یی بود که در این شب سیاه فکر او را به خود مشغول می داشت
#اشنایی_با_کربلایی_ها #مسلمبنعقیل۵
#امام_حسین #اصحاب_امام #محرم
_عروهالوثقی