#معرفی_کتاب
#رمان
#کتابدار
میخوایی #داعش رو بشناسی؟ #پسران_دوزخ رو بخون
میخوایی #اهل_سنت رو بشناسی؟ #کیمیاگر رو بخون
میخوایی #زندگی رو بشناسی؟ #دختر_شینا رو بخون
میخوایی #دختران_مسلمان رو ببینی؟ #دا رو بخون
میخوایی قدرت #امام_خمینی رو ببینی؟ #من_زنده_ام رو بخون
میخوایی #امام_خامنه_ای رو بشناسی؟ #داستان_سیستان رو بخون
میخوایی با #شیطان_پرستی آشنا شی؟ #بی_نقاب رو بخون
میخوایی با #عشق آشنا شی؟ #قصه_دلبری رو بخون
میخوایی با #ادیان_الهی آشنا شی؟ #التیام رو بخون
میخوایی با #غیرت آشنا شی؟ #لبخند_زخمی رو بخون
میخوای با شهید #آنیلی آشنا شی؟ #من_ادواردو_نیستم رو بخون
میخوایی قدرت زنای کورد رو ببینی؟ #فرنگیس رو بخون
میخوایی با #وهابیت آشناشی؟ #پای_سخنان_پدر رو بخون
میخوایی با #امام_علی آشنا شی؟ #قدیس رو بخون
میخوایی با #حضرت_عباس آشنا شی؟ #سقای_آب_و_ادب رو بخون
میخوایی با شهید #چمران آشنا شی؟ اولین جلد #نیمه_پنهان_ماه رو بخون
میخوایی #خدا رو پیدا کنی؟
ازکدام سو رو بخون
میخوایی با پهلوانان آشناشی ؟ #سلام_بر_ابراهیم رو بخون
#پارت۱
#معرفی_کتاب
#رمان
#کتابدار
میخوایی داعش رو بشناسی؟ #پسران_دوزخ رو بخون
میخوایی اهل سنت رو بشناسی؟ #کیمیاگر رو بخون
میخوایی زندگی رو بشناسی؟ #دختر_شینا رو بخون
میخوایی دخترای مسلمان رو بشناسی؟ #دا رو بخون
میخوایی قدرت امام خمینی رو ببینی؟ #من_زنده_ام رو بخون
میخوایی امام خامنه ای رو بشناسی؟ #داستان_سیستان رو بخون
میخوایی با شیطان پرستی آشنا شی؟ #بی_نقاب رو بخون
میخوایی با عشق آشنا شی؟ #قصه_دلبری رو بخون
میخوایی با ادیان الهی آشنا شی؟ #التیام رو بخون
میخوایی با غیرت آشنا شی؟ #لبخند_زخمی رو بخون
میخوای با شهید #آنیلی آشنا شی؟ #من_ادواردو_نیستم رو بخون
میخوایی قدرت زنای کورد رو ببینی؟ #فرنگیس رو بخون
میخوایی با #وهابیت آشناشی؟ #پای_سخنان_پدر رو بخون
میخوایی با امام علی آشنا شی؟ #قدیس رو بخون
میخوایی با #حضرت_عباس آشنا شی؟ #سقای_آب_و_ادب رو بخون
میخوایی با شهید #چمران آشنا شی؟ اولین جلد #نیمه_پنهان_ماه رو بخون
میخوایی #خدا رو پیدا کنی؟ #از_کدام_سو رو بخون
میخوایی با پهلوانان آشناشی ؟ #سلام_بر_ابراهیم رو بخون
#کتابدار
-عروةُالوثقی!
قسمت پنجم: مسئله دارها دوباره داشتم کنترلم رو از دست میدادم ... دلم میخواست با مشت بزنم توی دهنش ..
قسمت ششم چهره های دردسرساز
موهای ژل زده و نیمه بلند .... تی شرت مشکی .... و ..... حالت موها و چهره اش توی عکس ... دقیقا عین کنکهای شر دبیرستانی بود .... با اون چهره های دردسرساز و خراب کار ...
سرم رو بالا آوردم و به معاون پوزخند زدم . اون مدیر فوق العاده تون که گفت بچه های شرور رو نمی پذیره .... تشخیصش در مورد شناخت مسئله دارها اغراق بیش از حد بود؟ ... یا این بچه به دلیل خیلی مخصوصی استثناء پذیرش شده بوده؟ .....
چند لحظه صبر کرد .... حرفهای زیادی پشت چشم هاش بود و از توی مغزش حرکت می کرد... در نهایت فقط لبخند سنگینی زد. بابت برخوردهای آقای مدیر عذر می خوام..... ذاتا فرد بدی نیست اما این دبیرستان از همه چیز واسش مهمتره .
مکت کرد ... و دوباره ... از همه چیز ...
تاکیدش روی " از همه چیز ... قابل تامل بود .... و با تاکید خود مدیر روی ابرو و اعتبار علمی دبیرستان همخونی داشت.
غیر مستقیم میخواست حرف بزنه؟ یا در شرایطی بود که با کمی فشار و هل دادن ... خیلی چیزها
برای گفتن میتونست داشته باشه
و چی شد که کریس رو قبول کردید؟ ...
قبل از اینکه آقای .... به عنوان مدیر اینجا انتخاب بشه .... کریس دانش آموز این دبیرستان بود ... و آقای مدیر هیچ دانش آموزی رو به راحتی و بی دلیل اخراج نمی کنه .....
پرونده رو دادم دست خانمی که کنار دستگاه کپی و فکس ایستاده بود .... به کپی میخوام از تمام صفحات ... چیزی جا نیوفته.
و دوباره چرخیدم سمت معاون .... کپی گرفتن بهانه چند لحظه ای بود که زمان بیشتری برای فکر روی سوال بعدی بخرم ...... از وقتی مدیر جدید اومده چند تا دانش آموز رو اخراج کردید؟... با چه بهانه هایی؟
حالت چهره اش عوض شد. .... مطمئن شدم دلائل زیادی برای غیر مستقیم صحبت کردن داره ... لبخند رضایت کوچکی که چهره اش رو پر کرده بود و سعی در کنترلش داشت
این چیزها چیزهایی نیست که در موردش حرف بزنیم .....
اومدم توی حرفش ....
مشکلی نیست .... میتونم ازتون دعوت کنم برای پاسخ به سوالات به اداره پلیس بیاید .... به دعوت
کاملا دوستانه .....
حالت رضایت توی چهره اش بیشتر شد .....
بدون میکروفن و دوربین؟ .....
بدون میکروفن و دوربین -
چرا باید از دعوت به اداره پلیس و بازجویی غیر مستقیم خوشحال بشه؟ .... به آدم انسان دوسته که کمک
به بشریت برای مبارزه با ظلم و جنایت بهش احساس یک نوع دوست و قهرمان رو میده؟ ... با دنبال
اهداف دیگه ای توی این گفت و گو میگرده؟
حداقل توی چهره اش نشانی از ناراحتی برای مرگ کریس تادئو رو نداشت .....
#او_می_آید۶
#رمان
-عروةُالوثقی!
قسمت ششم چهره های دردسرساز موهای ژل زده و نیمه بلند .... تی شرت مشکی .... و ..... حالت موها و چهره
قسمت هفتم به صحنه جرم وارد نشوید
قیچی آهن بر رو گرفتم و راه افتادم سمت پله ها - اوبران از دور اومد طرفم ...... پیداش نکردید مگه نه؟ ......
با تعجب زل زد بهم ..... از کجا فهمیدی؟ ... این مدرسه زیادی تمییزه .... زیادی .....
با قیچی قفل لاکر کریس رو شکست .... اولین چیزی رو که بعد از باز شدن اون در ... اصلا انتظار نداشتم .... مواجه شدن با بوی اسپری خوش بو کننده فضا بود ... واسه یه پسر دبیرستانی زیادی مرتبه .... گفتی زیادی اینجا تمییزه منظورت همین بود؟ .....
چند لحظه به وسیله های توش خیره شدم و اونها رو بالا و پایین کردم ...... نه .... در بیرونی لاکر تازه رنگ شده .... اما نه توی این چند ساعت .....
دسته کلیدم رو از جیبم در آوردم و خیلی سریع شروع کردم به تراشیدن رنگ روی در رنگ ها ورقه ورقه از روش کنده شد ...
چی کار می کنی توماس؟ .....
و دستم رو محکم گرفت .....
نظریه ام رو اثبات میکنم ... طبق گفته های مدیر و ظاهر این مدرسه .... هیچ خبری از کنگ های دبیرستانی نیست اما به در لاکر نگاه کن... قبلا روش با اسپری طرح کشیده بودن - طرحی که قطعا
کار خود مقتوله ... اما فکر میکنم خودشم پاکش کرده .....
طوری بهم نگاه میکرد که انگار هیچ چیز از حرف هام رو نمی فهمید ......
فکر میکنی از کادر مدرسه کسی توی قتل کریس تادئو نقش داشته؟
قطعا مدیر و معاونش هر دو از مظنونین این پرونده بودن... مدیری که من رو پیچوند و مودبانه تهدید کرد ... و داشت با آستانه تحمم بازی میکرد .... و نمی دونستم قتل اون دانش آموز براش مهم نبود یا به
نحوی از این اتفاق خوشحال بود؟ .... و معاونی که پشت حالت هاش ..... هزاران فکر و نظریه خوابیده بود
اما هنوز برای به زبان آوردن هر حدسی زود بود .....
توی حیاط .... سمت پارکینگ .... دوباره چشمم به خون روی زمین افتاد ... جنازه رو برده بودن و حالا فقط آثار جنازه بود روی زمینی که رنگ خون به خودش گرفته بود .....
پاهام از حرکت ایستاد .... و نگاهم روی اون خونها خشک شد. هیچ وقت به دیدن این صحنه ها عادت نکردم .... برعکس .... برای من هیچ وقت دیدن جنازه های غرق خون.... تکه تکه شده .... زخمی ... سوخته
.... عادی نشد ......
چرا خشکت زده؟ .....
صدای اویران من رو به خودم آورد ...... هنوز گیجی از سرت نرفته؟ یا اینکه به چیز جدید پیدا کردی؟ .....
نگاهم رو از لوید گرفتم..... اما درست قبل از اینکه دوباره حرکت کنم چشمم به دختری هم سن و سال
مقبول افتاد. با فاصله از نوار زرده به صحنه جرم وارد نشوید ... ایستاده بود. نمی تونستم چشم
ازش بردارم ... نه به خاطر زیبا بودنش .
اون تنها کسی بود که بین تمام آدمهای اون روز .... با اندوه به صحنه جنایت نگاه می کرد ....
#او_می_آید۷
#رمان