eitaa logo
کانال مداحی باسبک عاشقان حضرت زینب(س)
25.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
935 ویدیو
588 فایل
ارائه متن و صوت نوحه، روضه، مرثیه و،،،، مدیریت کانال:شعبانپور @Haram75 ─⊱✾♡✾⊰─ https://eitaa.com/joinchat/2115895304C4149e19122 @Asheghane_hazrat_zeynab 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 تعرفه تبلیغات این آیدی👇🏼 @kianatv ─┅─⊱✾♡✾⊰─┅─
مشاهده در ایتا
دانلود
السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا اَبا جَعفَرٍ یا مُحَمَّدَبنَ عَلیٍّ اَیُّهَا التَّقِیُّ الجَواد علیه السلام خون شد از غم دلِ خدا جویم درد بسیار وُ نیست دارویم میفشانم سرشك وُ می گویم سینه ای پُر شرار دارم من دل و جانی فكار دارم من دو جهان با تو كار دارم من روزگارم ز غم تباه شده قلبم از معصیت سیاه شده راهِ من منتهی به چاه شده خسته و دلشكسته و زارم گره افتاده است در كارم جز به كویت كجا پناه آرم؟ ای كه روح عبادتی ما را عذر خواهِ قیامتی ما را جانِ زهرا عنایتی ما را تشنه ام تشنه بر من آب بده گنهم را ببر ثواب بده به گدای درت جواب بده دردِ من را دوا كنی چه شود؟ حاجتم را روا كنی چه شود؟ قسمتم كربلا كنی چه شود؟ عزت عالمین می خواهم نجف و كاظمین می خواهم طوفِ قبر حسین می خواهم من كه چون شمع بر فروخته ام از غم غربت تو سوخته ام چشم بر رحمتِ تو دوخته ام همسرت كرد نامراد تو را ساخت مسموم از عناد تو را ای كه خوانده پدر جواد تو را
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 از بد حــادثــه اینـجا وسط هلهله ها عشق مانده تک و تنها وسط هلهله ها ذره ذره بدنش روی زمیـن می ریـزد مـردی از عالـم بــالا وسط هلهله ها جگر و زهر دوباره تنشان خورده به هم چه بساطی شده برپـا وسط هلهله ها باز هم دست زمان پنبه به گوشش کرده داد غــربت نــزن آقــا! وسط هلهله ها این جهان کوری اش انگار که مادر زادیست که رهـا کـرده شمـا را وسط هلهله ها عمه ات را تـو صدا کن، ولی اینقدر نگو "جگـرم سوختـه بـابـا" وسط هلهله ها وارث آینــه هــا، آب شــدی، افـتــادی تشنه لب، "حضرت دریـا" وسط هلهله ها بیـــن حجــره چقَـدَر بــوی عطش پیچیده تــازه شد روضه ی سقـــا وسط هلهله ها مشک، یک تیر سه شعبه و کمی بعد از آن آمده حضرت زهرا وسط هلهله ها.... 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
از جفاى همسر بى مهر فرياد اى پدر! كز دل و جانم برآورده است فرياد اى پدر! در جوانى گوهر عمر مرا از من گرفت تا كه مأمون دختر خود را به من داد اى پدر! آن چه با من كرد ام الفضل دون كى مى كند همسرى با همسرش اين گونه بى داد اى پدر؟! يك طرف زهر جفا و يك طرف سوز عطش غنچه ى نشكفته ات را داد بر باد اى پدر! بيشتر از زهر كين از تشنه كامى سوختم سوختم چون صيدى اندر دام صياد اى پدر! بس كه فرياد از عطش كردم كه تاثيرى نداشت شد درون سينه ام خاموش فرياد اى پدر! آخر آمد بر سرِ من محنتى كه بارها چهره ام بوسيدى و كردى از آن ياد اى پدر! روز مرگم شد بيا بر غربت من گريه كن چون كه گفتى ذكر خوابم شام ميلاد اى پدر! در خراسان من به ديدارت شتابان آمدم نَك بيا از بهر ديدارم به بغداد اى پدر! گر نمى آيى مرا بر سر من آيم در برت مرغ روحم چون شود از بند آزادى اى پدر! در جوار تو «مؤيد» از پى عرض سلام قاصد دل را به كوى من فرستاد اى پدر
خواهر نداشتی که به جای تو جان دهد یا گرد و خاک پیرهنت را تکان دهد از روی خاک حجره سر خاکی تو را بر دارد و به گوشه دامن مکان کند می خواهی آب آب بگویی نمی شود گیرم که شد ولی چه کسی آبتان دهد؟ چندین کنیز را وسط حجره جمع کرد می خواست دست و پا زدنت را نشان دهد تا بام می شود سر سالم تری رسید با شرط این که این لبه در امان دهد بالا نشسته ای و جهان زیر پای توست وقتش شده گلوی شهیدت اذان دهد
لب می زند که مادر خود را صدا کند یا حقِ واژه ی جگرم را ادا کند او ناله می زند جگرم سوخت؛ هیچ کس…. … گویا قرار نیست به او اعتنا کند می خندد ام فضل به همراه عده ای تا خون به قلب حضرت ابن الرضا کند یک ظرف آب ریخت روی زمین پیش او نگذاشت تا کسی به لبش آشنا کند در حجره دست و پا زدنش یک بهانه بود تا روضه ای برای خودش دست و پا کند می خواست با خیال غم جد بی کفن آن حجره ی ستم زده را کربلا کند وای از دقایقی که به گودال یک نفر بالای سر رسید که سر را جدا کند باید عقیله بعد برادر در آن میان فکری به حال سوختن بچه ها کند حالا غروب یک نفس افتاد به خواهری لب می زند که مادر خود را صدا کند
رسیده جان به لب اطهرت ؛ اَبَالهادی! نشسته پیک اجل در بَرَت ؛ اَبَالهادی! دوباره قصه ی زهر و دوباره نامردی کبود شد همه ی پیکرت ؛ اَبَالهادی! لباس شمر به تَن کرد و منع آبت کرد چه کرد با دل تو همسرت ؛ اَبَالهادی! شبیه فاطمه دستی گرفته ای به کمر مگر خدای نکرده پَرَت ... ؛ ابالهادی! میان حجره ی در بسته دست و پا زدی و… بریده شد نفس آخرت ؛ اَبَالهادی! مدام هلهله شد تا صدای تو نرسد صدای خسته ی بی جوهرت ؛ اَبَالهادی! کنیزها بدنت را کِشان کِشان بردند گرفته بر لبه ی در سَرَت ؛ اَبَالهادی! سه روز بر تَن تو آفتاب می تابید ولی بریده نشد حنجرت ؛ اَبَالهادی! دگر به زیر سُم اسب های تازه نَفَس ندید جسم تو را دخترت ؛ اَبَالهادی! اگر چه دور و برت خیره سر فراوان بود ولی نظاره نشد خواهرت ؛ اَبَالهادی چه خوب شد که در آن همهمه کسی نرسید برای غارت انگشترت ؛ اَبَالهادی!