eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
∫°🌸.∫ ∫° .∫ شنبہ‌ها بوے امّید و مهربـ💚ـانے مےدهد بےخیال غصہ ، با لبخـند مےگویم سلـام... ✍🏻 ☕️ ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🌸.∫
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . ✅ پیامبر اڪرم صلی الله علیه و آله: ✨بدترین بندگان خداوند ڪسے است ڪه دیگران به خاطر ناسزاگویے و بدزبانیش از معاشرت با او ڪراهت داشته باشند. . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . و من تو را بہ دلـم قول داده امـ 🖇🫀 لطفا 🙏🏻 بمان کہ حرف مرا 🗣 پیش دل دو تا نڪنے ... ☝️🏻 . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . •🌹• در کمک کردن به دیگران نمونه بود، حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو می‌زدند نه نمی‌گفت. •🌻• گاهی اوقات نمی‌گذاشت من متوجه کمک‌هایش شوم ولی به فکر همه بود، احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش می‌گذاشت، پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند. •🌷• شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمع‌های خانوادگی می‌گفتند مسلم خیلی به زن و بچه‌اش می‌رسد. •🌼• اگر مبینا گریه می‌کرد تا نیمه شب بغلش می‌کرد و راه می‌رفت تا خوابش ببرد، هیچ موقع نمی‌گفت من خسته هستم، خیلی صبور بود. 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡ ‡ ‡ گفت بہ خانم ها بگو همانند چترۍ است ڪہ انسان را در برابر بارانۍ از گناه حفظ مۍڪند✋🏻 ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◗ 🧩 (History) ◖ . 🎯 ‏برو کلاه خودتو قاضی کن! 🎩شخصی سرو کارش به دیوان قضاوت کشید و هر وقت پیش از آنکه به محکمه قاضی برود در خانه ابتدا کلاهش را جلوی خود می گذاشت و کلاه را قاضی فرض کرده و آنچه که میخواست در محکمه بگوید به کلاه میگفت و راست و دروغ آن را میسنجید و بعد نزد قاضی میرفت تا سخنی به ضرر خود نگوید. 👨‍⚖چون پرسیدند این سخنان محکمه پسند را چطور اینطور درست و بی غلط در محضر قاضی میگوئی تا به نفع تو حکم میدهد جواب داد: اول کلاه خودم را قاضی میکنم... . چه برایمان آورده ای، مارکووو⁉️😬 ◖🧳◗ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌اینی که می‌خوام تعریف کنم سوتی نیست؛ بیشتر یه خاطره ی خنده داره ما یه معلم داشتیم که من خیلی براشون احترام قائل بودم و خوب هم تدریس می‌کردن ( ان‌شاءالله خدا به همه ی معلمان خیر دو دنیا عطا کنه🌿 ) خلاصه ، توی دوران آموزش مجازی بودیم که یه روز من از خواب بیدار شدم و بعد از وارسی گوشی دیدم که یه پیام از طرف همون معلمم برام اومده👀 پیام ساعت ۱:۳۰ نصفه شب ارسال شده بود و متنش فقط همین بود: «سلام بیداری؟» 😂😂 رفتم به یکی از دوستام گفتم که فلانی این اتفاق افتاده به‌نظرت قضیه چیه؟😐😂 و فهمیدم که همون موقع به دوستم هم این پیام رو داده بودن😂😂 جالب اینجاست که آخرش متوجه نشدیم قضیه چی بود😬😂😂😂 ''📩'' [ 641 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
نماهنگ دختر ایران.m4a
2.87M
↓🎧↓ •| |• . 🎙 🎙 . .تموووم عروسکای دنیا یتیم می‌موندن اگه دختر نبود…(:🧕🏻 😍 😇 ‌ . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
28.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•[🎨]• •[ 🎈]• اون‌جوری‌که‌روسریتو‌سر‌میکنی👒 خستگیمو‌در‌میکنی😍🍭 •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_چهل‌وششم وقتی از نماز برگشتم هر دو توی آشپزخونه بودن بهشو
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . چهل روز سرد رو پشت سر گذاشتیم ژانت رو در این مدت خیلی کم میدیدم و کمتر فرصت گفتگو پیش می اومد اما همین همخونگی و ارتباط اندک بینمون علاقه ای به وجود آورده بود که هر روز بیشتر میشد... دیگه اثری از اونهمه خشم و انزجار و نفرت نبود ژانت من رو به عنوان دوست پذیرفته بود و من هم مثل قبل دوستش داشتم و تحسینش میکردم بخاطر اراده و تلاش و ایمان و محبتی که در وجودش بود اما کتایون... کتایون... در این مدت در کنار حجم سنگین درسها و کار آزمایشگاه دغدغه ارتباط کتایون و مادرش هم به مشغولیت هام اضافه شده بود تقریبا هرروز مادرش یا زنگ میزد و یا پیام میداد و منم جز شرمندگی چیزی براش نداشتم و فقط میگفتم یکم بهش وقت بدید با خودش کنار بیاد. اونم ظاهرا همین کار ازش برنمی اومد و طاقتش طاق شده بود که بی توجه به حرفهای من هر روز همون حرفهای قبلی رو تکرار میکرد کتایون اما حاضر نبود با مادرش تماس بگیره یا به اون اجازه ارتباط بده والبته من میفهمیدم دلیلش بیشتر از کینه یا عدم باور ترس بود ترس از درک یک رابطه ناشناخته و غروری که بهش اجازه نمیداد توی موقعیتی قرار بگیره که ممکنه قلیان احساساتش دست دلش رو رو کنه دلش نمیخواست مادرش بدونه چقدر دلتنگشه ازش ناراحت بود و از طرفی بین گفته های مادر و پدرش سرگردان چند روز یکبار تماس داشتیم و اون از دلایلش برای این پنهان شدن میگفت و من از بی قراری مادری که تحمل این بی مهری رو نداشت و اون در جواب اونهمه پند و اندرز و نصیحت و خواهش و تهدید من فقط یک جمله گفت: بهش فکر میکنم.... ولی فکر کردنش کمی بیش از حد طولانی شده بود قرار ماهانه مون رو هم یک هفته عقب انداخته بود که نمیدونستم بخاطر ترس از روبرو شدن با منه که میدونست از دستش عصبانی ام یا دلیل دیگه ای داره اما بالاخره برای صبح شنبه 16 فوریه قرار ملاقات بعدی رو قطعی کردیم اون هفته هفته ی خیلی پرکاری برای من بود... یک پروژه جدید داشتم و بعضا خارج از ساعت کاری توی آزمایشگاه می موندم و مجموعا ساعت خوابم کم شده بود. البته خستگی و بیخوابی نمیتونست من رو از پا دربیاره سالها بود که بهش عادت کرده بودم. ولی پیاده روی اجباری جمعه غروب از بیمارستان تا خونه زیر بارون نسبتا شدید و هوای سرد... کارم رو ساخت طوری که صبح شنبه با اینکه صدای اومدن کتایون و صحبتهاش با ژانت رو میشنیدم نمیتونستم از زیر پتو بیرون بیام و همون زیر پتو هم به شدت میلرزیدم. حتی حال صدا بلند کردن هم نداشتم برای همین منتظر شدم تا خودشون بیان سراغم تقریبا پنج دقیقه بعد کتایون به در زد: سلام چرا بیرون نمیای؟ چند بار دیگه هم سوال رو پرسید ولی واقعا نه میتونستم تکون بخورم و نه اینکه حرف بزنم. چون جوابی نگرفته بود خودش در اتاق رو باز کرد و بعد رو به ژانت گفت: خوابه هنوز... البته من تصویر نداشتم فقط صدا بود... دوباره صداش بلند شد: باورم نمیشه تا این وقت روز خواب باشی. فکر کنم از ترس خودتو به خواب زدی نه؟ میدونی امروز دست پر اومدم! یکم مکث کرد و بعد دوباره گفت: پاشو دیگه الان ساعت یازده و نیمه... دوباره سکوت.. اینبار صدای قدمهاش نزدیک شد... بالای سرم نشست و آروم صدا زد: ضحی؟ دلم نمیخواست نگرانش کنم ولی واقعا فکم تکون نمیخورد.. دوباره اینبار نگرانتر صدام کرد و همزمان پتو رو از روم کشید لرز تنم رو گرفت پتو رو توی دستم جمع کردم و مردمکهام رو فرستادم سمت صورتش فقط برای اینکه مطمئن بشه زنده ام ناله ی کوتاه و نامفهومی کردم که منظورم سلام بود ولی هیچ شباهتی به این واژه نداشت. و دوباره ساکت شدم. حالا ژانت هم اومده بود بالای سرم و با چشمهای نگران پرسید: چی شده؟ فقط تونستم آروم بگم: قرص... کتایون بلند شد و رفت قرص بیاره و ژانت نشست جاش: چی شده ضحی چرا حالت بد شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ شرایطم اصلا طوری نبود که بتونم توضیحی بهش بدم فقط لبخند زدم که بیشتر نگران نشه... اما انگار خیلی کارساز نبود چون اون همینطوری سوال میپرسید. کتایون با قرص و لیوان آب وارد اتاق شد و کنار ژانت نشست رو به ژانت گفت: یکم بلندش کن این قرص بهش بدم ژانت دستش رو گذاشت پشتم و یکم بلندم کرد و کتایون قرص رو گذاشت روی زبونم و لیوان آب رو روی لبهام به سختی و با گلو درد چند جرعه آب خوردم و دوباره رها شدم روی بالش کتایون یکم نگاهم کرد دست گذاشت روی پیشونیم و بعد گفت: باید بریم دکتر. ژانت پاشو حاضر شو با نهایت توانی که داشتم ناله کردم: نه... خوب میشم یکم دیگه درسکوت نشسته بودن و نگاهم میکردن و منم حالم نمیبرد بهشون بگم برید صبحانه بخورید منم یه ساعتی میخوابم خوب میشم! . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_چهل‌وهفتم چهل روز سرد رو پشت سر گذاشتیم ژانت رو در این مد
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . چند دقیقه بعد لرزم شدید شد طوری که فکم میلرزید و دندونهام به هم برخورد میکرد. متوجه میشدم دور و برم همهمه و سر و صداست ولی درک نمیکردم چی میگن فقط سعی میکردم بیشتر زیر پتو قایم بشم بلکه یکم گرمم بشه! پتوی دیگه ای هم روم اضافه شد ولی بازهم لرزم از بین نرفت. بی اختیار شروع کردم پیوسته و روی ریتم ناله کردن. اصلا نمیخواستم نگرانشون کنم ولی دست من نبود و از کنترل من خارج بود! نمیدونم چقدر گذشت که خوابم برد وقتی بیدار شدم دیگه لرز نداشتم.... بدنم خسته و درد بود ولی لرز نداشتم تمام تنم خیس عرق بود و لرزم نشسته بود. گلوم هم یکم باز شده بود. به کندی پتو رو کنار زدم کسی توی اتاق نبود به سختی گوشی رو برداشتم و نگاهی به ساعت انداختم. یک و نیم بود. یعنی... یک ساعت از وقت اذان گذشته! توی جام نشستم حتی از تصور آب زدن به دست و صورت هم احساس لرز میکردم ولی تجربتا میدونستم بعد از گرفتن وضو خوب میشم.. بلند شدم و به هر سختی بود در رو باز کردم و وارد سرویس شدم دستم روی سنگ روشویی بود که نیفتم و شیر رو باز کردم که وضو بگیرم صدای قدمهایی نزدیک شدن و بعد هر دو نفرشون رسیدن جلوی در همونطوری که آب به صورتم میرسوندم گفتم: سلام ببخشید اذیتتون کردم کتایون با تعجب گفت: چکار میکنی مگه لرز نداری؟ _نه خیلی کم شده ژانت نگرانتر گفت: خب حالا نمیشه نماز رو بذاری برای یه وقت دیگه؟ حتما الان بدنت درد میکنه، سخته... _ نه عزیزم نمیشه نماز رو که بخونم بهتر میشم این آب مثل یه شوک دوباره بدن رو به کار میندازه تا کی تو رختخواب بمونم از سرویس اومدم بیرون و برگشتم اتاق خودم اونها هم بی هیچ حرفی دنبالم اومدن همونطور که چادر نمازم رو سر میکردم اشاره کردم به تخت: بشینید چرا وایستادید بی حرف نشستن و همونطور متعجب زل زدن بهم تا نمازم رو تموم کردم! توی سجده ی آخر بعد از نماز بودم که صدای کتایون در اومد: بسه دیگه خسته نشدی؟ حالت بده اینی وقتی حالت خوبه چکار میکنی؟ سر از سجده برداشتم: یه جوری حرف میزنی انگار خیلی کار طاقت فرسائیه دو رکعت نمازه دیگه... _آخه الان که حالت خوب نیس چرا انقدر کشش میدی! _چون حالمو بهتر میکنه هر چی بیشتر طول بکشه بهتره تسبیح رو از روی سجاده برداشتم و مشغول ذکر شدم. ژانت با ذوق گفت: این چیه چقدر قشنگه رنگی رنگیه! الحمدلله رو کامل کردم و گفتم: تسبیحه وسیله شمارش کلمات دعا این تسبیح به قول تو رنگی رنگی اسمش تسبیح ام البنینه. اسمشه.. مدلشم اینه که مهره هاش چند تا رنگ مختلف داشته باشه.. تسبیح انواع دیگه هم داره... به سختی خودم رو خم کردم و در کمد زیر میز رو باز کردم... یه صندوقچه بیرون کشیدم و گرفتم طرفش: اینا همه تسبیحه. باز کن و ببین از هر کدومش خوشت اومد یادگاری بردار آهسته و با لبخند ممنونی گفت و در صندوقچه رو باز کرد... با ذوق بینشون دست چرخوند و بعد یکی از تسبیحا رو بلند کرد: این اسمش چیه؟ _این فیروزه ست... بعد جعبه رو گرفتم و دونه دونه معرفی کردم: این عقیق شجره این عقیق سرخ سلیمانی... این تسبیح هسته خرماست اینم تسبیح شاه مقصوده! اینم که... تربته... ** _خاکه؟ _بله...خاک... کتایون حرفم رو قطع کرد: چرا اینجوری شدی؟ _دیشب دیدی که چه بارونی بود اومدنی خونه دیدم انقدر ترافیکه اگر سوار اتوبوس بشم تا ده شبم نمیرسم خونه پیاده برگشتم تو راه موش آب کشیده شدم رسیدم خونه یه دوش گرفتم خوابیدم که دیگه متاسفانه اینجوری شد... آهی کشیدم: اصلا نفهمیدم کی صبح شد. نماز صبحمم قضا شد... _واقعا بی عقلی حالا مثلا دیر میرسیدی چی میشد؟ _خب خسته بودم میخواستم زود برسم بخوابم که از جلسه امروز عقب نمونیم! _چقدرم که نموندیم... پاشو زودتر بریم سر کارمون یه ساعته علافمون کردی... گفتم: شما برید دفترو کتاب حاضر کنید من قضای صبحمم بخونم میام. ژانت تو ام این صندوقچه رو با خودت ببر ببین کدومشو میخوای بردار... بعد از نماز با دفترم رفتم آشپزخانه و پشت میز نشستم... از لرزش دستها و ضعفی که بهم مستولی شده بود به یاد آوردم از دیشب هیچی نخوردم. ولی تا خواستم بلند بشم کتایون انگار فکرم رو خوند و بلند شد: از دیشب تا حالا فکر کنم هیچی نخوردی نه؟ بذار یه کنسرو باز کنم بخور بعد شروع کنیم.... تشکری کردم و اونهم بی حرف مشغول باز کردن و گرم کردن کنسرو قارچ و ذرت شد... ژانت همونطور که سرش توی جعبه بود پرسید: جنس اینا از چیه؟ _جز اون خاکیه بقیه سنگن این یکی فیروزه و بقیه سنگ عقیق از انواع مختلفش. حالا کدومو میخوای؟ با خجالت گفت: هیچکدوم... نمیخوام کلکسیونت خراب شه لبخندی زدم: من کلکسیونر نیستم اینا همش سوغاتیه که جمعشون کردم هر کدومو میخوای بردار تعارف نمیکنم . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「💚」◦ ◦「 🕗」 . تولدِ خواهر ماه تون خیلی مبارکه آقای امام رضا ع 🩷 . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» بابا ژونیی میسه {😊🥺}• بلام تادوی خوسگل و گُنده {🎁}• بخلی؟{😍}• 🏷● ↓ 🌹 ندالیم ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ چطور عزت نفس بچه ها را بالا ببریم🤔 ⏪ باهاش کارتونهایی که دوست داره ببینید! ‏⏪  تو دیگه بزرگ شدی بچگی نکن نگید! ⏪ اگه اشتباهی در موردش کردید راحت ازش عذرخواهی کنید! ⏪ اگه بدون اون به سفر رفتید بهش  تلفن کنید وبگید دلتون براش تنگ شده! ⏪  روحیه اش تقویت کنید بگید :میدونم از عهده ی انجام اینکار بر میایی! ⏪  اگر چیزی رو نمیدونید  بهش بگید" نمیدونم!" تا بفهمه ندونستن بد نیست «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . . ‏«‌چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم🫀» . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
𓆩🌸𓆪 |' .| . ﮼𖡼 دستت را👋 به من بده☺️ دست های تو🌱 با من آشناست😌 /✍ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1809» . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 𓆩🌸𓆪
∫°🌸.∫ ∫° .∫ خورشید ⛅️ هر روز طلوع مےکند... امّا ؛ تـــو هر روز عاشق ترم مےکنے! صبح بہ‌خیر هایت ؛ زیباتر از هرروز برایم تازگے دارد... 『🫀☘』 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🌸.∫
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . ✨ امام على علیه السلام: هنگام هر سختے و مشكلے بگو : «لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلىّ العظيم» ، تو را كفايت مےكند 💐 ✍🏻 ميزان الحكمه - جلد ۲ ، صفحهٔ ۶۸ 📚 . . ≈|💓|≈ جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
•‌<💌> •< > . . "📿" محمّد در عرض ده سال زندگى مشتركمان طورى بود كه هميشه نمازش ‍ را در اول وقت اقامه میکرد. "🚗" در طول مسافرتهايى كه با محمّد داشتيم ، هرگاه در راه صداى اذان به گوشش میرسيد، هر كجا بود ماشين را پارك مى كرد و همانجا نمازش را بجا مى آورد. "🍀" اگر چه به مقصدى كه مورد نظرش بود دور يا نزديك بود. بارها به ايشان گفتم: حالا كه نزديك مقصد است نمازتان را شكسته نخوانيد بگذاريد وقتى به منزل رسيديم نمازتان را كامل بخوانيد. "💫" محمّد در جواب مى‌گفت : حالا كه موقع اذان است نماز مى‌خوانيم شايد به منزل نرسيديم . اگر رسيديم دوباره كامل مى‌خوانم و در تمام اين مدّت هيچگاه ياد ندارم كه او بدون وضو باشد. 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‡🎀‡ ‡ ‡ اگر با آرایشت دل مردی رو بُردی بدون خدا انتقام میگیره..❗️ خواهران، حجابتان را مثل‌ حجاب‌ حضرت‌زهرا‹س› رعایت‌ کنید‌ نه‌ مثل‌ حجاب‌های‌ امروز.. چون‌ این‌ حجاب‌ها؛ بوی‌ حضرت‌زهرا‹س› نمی‌دهد. شھیدذوالفقاری! ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌یه روزم دو تا از دختر عموهام اومدن خونه ما یک هفته موندن. خلاصه چون هم سن و سال هم بودیم، خوش می‌گذشت بهمون. یکی از دختر عموهام خیلی زود ناراحت میشد و قهر میکرد.البته با اون یکی دخترعموم هم میونه خوبی نداشت.خلاصه این چند روزم گذشت و رفتیم شهرستان که بذاریمشون خونشون. بعد مدت ها ک رفتیم باز خونه عموم اینا،دیدیم زن عموهام و بعضی فامیل ها میگن فلانی (دختر عموی زود رنج) گفته واس شام و ناهار واس ما فقط ترشی میدادن😵‍💫😵‍💫 آخه ترشی🤔🤔🤔 حداقل یه چیز دیگه میگفتی🤣😅 اینم نتیجه محبت مامانم ''📩'' [ 642 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
enc_1623438594589714362442.mp3
2.8M
↓🎧↓ •| |• . 🎙 . دختر، زودتر راه می‌رود🚶🏻‍♀ زودتر به تکلم می افتد زودتر به سن تکلیف می‌رسد🧕🏻 اصلاً انگار از همان اول، عجله دارد👀 انگار هیچ وقت برای خودش وقت ندارد حتی بازی‌هایش، رنگ و بوی جان بخشیدن دارد👧🏻 چنان معصومانه عروسکش را در آغوش می‌فشارد؛ گویی سال‌هاست طعم شیرین مادری را چشیده است.🤱🏻 🎉🎁 ‌ . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
''👒 '' | '' به فمنیست‌ها بگویید:🗣 ما در مڪتب اسلام یڪ فاطمه‌ے معصومه داریم ڪه در وصفش گفته‌اند: "هرڪس ڪه به زیارتش برود بهشت بر او واجب میشود" شما هم این چنین ڪسے دارید؟ این چنین جایگاهے براے یڪ دختر قائل مےشوید؟! 😌💐 '' @ASHEGHANEH_HALAL '' ''👒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_چهل‌وهشتم چند دقیقه بعد لرزم شدید شد طوری که فکم میلرزید و
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . _پس... میشه همون رنگی رنگیه رو بدی؟ _همون که تو سجاده بود؟ باشه هر وقت رفتم برا نماز بیا بگیرش فقط حتما بیا و یادآوری کن من یادم میره... کتایون ظرف رو گذاشت جلوم: بجمب بخور که امروز خیلی کار داریم _به روی چشم علیا حضرت... منم با شما خیلی کار دارم! همونطور که می نشست پشت چشمی برام نازک کرد و رو به ژانت گفت: حالا به چه دردت میخوره؟ _هیچی قشنگه دوست دارم داشته باشمش همونطور که غذا میخوردم ژانت دوباره با تسبیح ها سرگرم شد ولی کتایون که دنبال بهانه ای برای فرار از غضب من بود سعی میکرد ها با ژانت مشغول باشه: _حالا انگار گنج پیدا کرد قیافه شو ببینم چی ان اینا؟ سنگن دیگه تا حالا سنگ تزیینی ندیدی؟! آخرین قاشق رو که فرو دادم با لبخندی حرصی و کجکی پرسیدم: _خب کتایون خانوم چه خبرا؟! خندید: چه سوال عجیبیه این سوال یعنی من الان باید کل وقایع این مدت رو برات توضیح بدم؟ منظورم رو میفهمید ولی خودش رو میزد به اون راه : خبری نیست سلامتی _شیطونه میگه پاشو یه فصل کتک مهمونش کنا! خودتو به اون راه نزن مادر بنده خدات هر روز زنگ میزنه سراغتو از من میگیره عجب بی رحمی هستی تو بابا یه زنگ بهش بزن خب کمت میاد؟ _سختمه سختمه باهاش حرف بزنم درک کن. _تو ام شرایط اونو درک کن زندگیشو بهم ریختی دل تو دلش نیست یکم انصاف داشته باش بابا تکلیفش رو روشن کن بنده خدا دق کرد عجب آدمیه ها _تو تو شرایط من نیستی که بفهمی چه وضعیتی دارم پس قضاوت نکن بی رحم نیستم ولی الان نمیتونم باهاش حرف بزنم جدی شدم: تو که نمیتونستی بیخود کردی به من گفتی زنگ بزن و اون بیچاره رو هوایی کردی! آبروی منم بردی الان پای منم گیره من نمیخوام مدیون مادرت بمونم پس مجبوری باهاش حرف بزنی چه بخوای چه نخوای وگرنه کلاهمون میره تو هم فهمیدی؟! کلافه دستی به سرش کشید: بابا من که نگفتم هیچ وقت حرف نمیزنم. گفتم فعلا نمیتونم _خب ایشون تا کی باید منتظر میل حضرت عالی باشه؟ بابا هر روز زنگ میزنه من دیگه از خجالت نمیدونم چی بهش بگم! لااقل فعلا یه عکس براش بفرست... کلافه گفت: خیلی خب باشه یه کاریش میکنم فکر کنم برا یه کار دیگه اومدیم اگر میخوای اینجوری از زیر بار بحث دربری کور خوندی لبخندی زدم: باشه ولی اگر تو ام فکر کردی به بهانه بحث میتونی از زیر بار این موضوع در بری کور خوندی! قبل شروع اول میخوام بپرسم شما از خوندن بیست صفحه از این کتاب دید ابتدایی تون چیه چه دید و چه تعریف و چه حسی به شما داد؟ صریح بگید بی تعارف ژانت_خب اول اینکه من توی این بیست صفحه اول جمله ای که پیروانش رو به عملیات تروریستی دعوت کنه ندیدم نمیدونم حالا شاید جاهای دیگه باشه ولی تا الان که من ندیدم... و اینکه فکر نمیکردم قرآن انقدر درباره بقیه پیامبرا مخصوصا مسیح صحبت کرده باشه فکر میکردم بیشتر درباره خودشون حرف زده باشه و اتفاقاتی که افتاده... _حالا کجاشو دیدی یک ششم آیات قرآن درباره بنی اسرائیله ... اتفاقا لحن قرآن اصلا نقالی نیس که هر اتفاقی بین خودشون پیش اومده تو کتاب ثبت باشه به ندرت درباره وقایع مصداقی صحبت میکنه بیشتر تمرکزش روی چیزای دیگه ست... کتایون تو چی؟ _خب... این رجز خوندنش توی آیه 23 برام خیلی جالب بود آدم ترغیب میشه حتما کامل بخونه و یه جوری به چالش بکشدش چون داره به مبارزه دعوت میکنه مخالفینش رو! توی کتاب دیگه ای ندیده بودم اینو _همینطوره خیلی اعتماد به نفس میخواد چنین ادعایی مگه چی میگه که ادعا میکنه کسی نمیتونه مثلش کلامی بیاره؟ باید دید... فقط اینم بگم که قرآن در معرفت و حکمت انتها نداره و سواد من در برابرش خیلی اندکه اما حتی نکاتی که خود من هم از قرآن میفهمم خیلی بیشتر از اون چیزیه که یادداشت برمیدارم و به این دلیل که بحث طولانی و خسته کننده نباشه فقط نکات خیلی خیلی مهم رو یادداشت کردم حالا شروع کنیم؟ به موافقت سر تکون دادند و من هم بسم اللهی گفتم و شروع کردم: _اولین آیه ی قرآن که اول هر سوره هم تکرار میشه و مسلمان ها در آغاز هر کاری استفاده میکنن و میگن یه جمله ی خاص و یه فرموله، همین جمله است بسم الله الرحمن الرحیم که یه ترکیب خاصه معنی ش رو میدونید دیگه یعنی به نام خداوند بخشنده مهربان خدایی که اول با مهربانیش خودش رو معرفی میکنه کتایون_خب آیه ی 25، ترسیم بهشت بهشت شما چرا اینطوریه! چرا تمام امکاناتی که توی بهشت هست درخت و میوه و شیر و عسل و اینهاست؟ به نظر نمیرسه که چون اون منطقه منطقه بی آب و علفی بوده و از نظر اونها اوج زیبایی و لذت همین چیزا بوده بهشتشون هم همین قدر کوچیک ترسیم شده؟ وگرنه که این بهشت خیلی تکراری و خسته کننده ست چقدر آدم غذا بخوره و تو چمن بچرخه! . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_چهل‌ونهم _پس... میشه همون رنگی رنگیه رو بدی؟ _همون که تو
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . جهنم هم همینطور کاملا انتزاعی و غیر قابل درکه اصلا وجود جهنم هم با مهربانی خدا که شما ادعا میکنید در تضاده چطور خالقی به این عظمت که شما ترسیم میکنید تمام دغدغه ش سوزوندن موجوداتیه که خودش خلق کرده این اصلا منطقی نیست _اول اینکه درخت و سبزه و چمن برای مردمی که توش زندگی میکنن هم لذت بخشه یعنی چیزی نیست که بگی هر کی توش باشه ازش سیره هوای خوب و سرسبزی برای همه جذابیت داره نه فقط بیابون نشین ها و در هر حال نعمته ثانیا این حرفت رو اینطور می پذیرم که چون بهشت جایزه مومنینه و بالاخره باید براشون جذابیت داشته باشه تا بهش میل پیدا کنن و برای همه مردم دنیا خاصه اون منطقه ای که قرآن درش نازل شده این امکانات خیلی جذاب بوده؛ خداوند در قرآن به این بُعد از امکانات و نعمات بهشت بیشتر پرداخته و این اصلا دلیل بر این نمیشه که تنها امکانات بهشت این باشه این ویترینشه چون آدم های عادی در ابتدای ورود به این سیستم بیشتر از این درکی از امکانات غیر مادی و لذت های برتر ندارن و باید کم کم تربیت بشن وگرنه تو همین قرآن آمده در بهشت به مقام خشنودی و دیدار خدا میرسید خب اصلا کی میتونه عمق این لذت رو درک کنه کی میتونه بگه لذت درک بی نهایت خسته کننده است و تکراری میشه بی نهایت دریاییه که هر چی کاوش بشه تشنه ترت میکنه یا جایی از قرآن میفرماید هر آنچه دلهایشان تمنا کنند می یابند! دیگه امکاناتی از بالاترم هست؟ اما درباره فلسفه و کیفیت بهشت و جهنم هم بد نیست یه توضیحی بدم؛ خب اگر یادتون باشا گفته بودم دلیل خلقت کائنات چیه خدا خواسته تجلی کنه اثر هنری خلق کنه زیبایی و تعادل رو در وجود ما و پیرامونمون به نمایش بگذاره بر اساس محبت دنیا رو خلق کرده و به مخلوقات امکاناتی داده که رشد کنن و به کمال خودشون برسن و این دنیا رو یک بزرگ برای ظهور و بروز صفات و ظرفیت ها قرار داده گفتم خدا انسان رو برای رشد و تعالی خلق کرده نه انسان همه موجودات رو هیچ موجودی رو برای تنبیه کردن خلق نکرده که میگی دغدغه ش اینه! خدا میخواد همه ما در این انتخاب خودخواسته پیروز بشیم و جایزه بگیریم با همین هدف خلقمون کرد مثل والدینی که اصلا بچه رو به دنیا میارن که بهش محبت کنن و کمکش کنن رشد کنه اما همیشه هستن کسانی که از نعمت خلقت سوء استفاده میکنن و مشکل به وجود میارن و اون تعادل و زیبایی خلقت رو بر هم میزنن یادته روز اول چی گفتی؟ گفتی خدایی که به ظلم واکنش نشون نده طرفدار ظالماست من از این همه سال مطالعه یک چیز فهمیدم اونم اینکه خدا فقط با یک چیز مشکل داره اونم ظلمه خدا عادله و متنفره از ظلم از هر نوعش همونطوری که در ابعاد کوچیکتر آدمهای حق طلب از ظلم متنفرن مثل خودت. گفتم که ما آدمها اشل های خیلی کوچیک صفات خدا هستیم عدالت و ظلم ستیزی رکن صفات خداست اونقدر که از اصول مذهب ماست تو جای خدا یکی بنده هات رو اذیت کنه باید جوابش رو بدی یا نه؟ اگر جواب ندی که خدای بی عرضه ای هستی و بیچاره بندگانت که حتی نمیتونی حق شون رو وقتی بهشون ظلم میشه بگیری یه جماعتی رو آفریدی گذاشتی یه جا یکی به یکی دیگه زور میگه ظلم میکنه تو باید وایسی نگاه کنی؟ تو اینهمه ظلم روی این کره زمین میبینی خودت گفتی دنیا وضعیت خوبی نداره خب این رفتارها باید بی جواب بمونه؟ خدا به انسان فرصت داده که رشد کنه و فضایل اخلاقی و صفات خوب رو متجلی کنه بعد اون میره میشه جانی و خونریز! کسی که میزنه در یک لحظه یک شهر رو پودر میکنه واقعا خدا نباید هیچ کاری به کارش داشته باشه؟ خدایی که نتونه از اینهمه ظلم احقاق حق کنه عروسکه خدایی که فقط مهربون باشه ولی مقتدر نباشه کاریکاتوره تک بُعدیه سطحیه حجم نداره همونطور که مهربونی خوبه احقاق حق و انتقام از مجرمین هم خوبه حتی یه جور مهربونیه به اونایی که مورد ستم واقع شدن بیگناه... خدای ما دین نازل کرده... دین عرفان نیست که فقط توش عبادت کنی دین سبک زندگیه یه برنامه کامله برای چگونه زیستن طبیعتا خدایی که انسان رو خلق میکنه نباید رهاش کنه بهش برنامه میده براش پیامیر میفرسته اینا همه قدمهاییه که خدا به سمت بشر برمیداره و کمک میکنه در امر هدایت و رشد اونوقت بعضی ها مغرضانه گمراه میشن و گمراه میکنن حق هدایت رو که مهمترین امکان و داشته انسانهاست ازشون دریغ میکنن خب حق اینا چیه؟ خدایی که دین فرستاده چارچوب خوب و بد برای زندگی بشر ترسیم کرده کلی باید و نباید عقلی ترسیم کرده که حقوق کسی پایمال نشه یه عده گوش میدن یه عده انگار نه انگار کلی صدمه وارد میکنن به زندگی بقیه بعد هر دوی اینا یه عاقبت داشته باشن؟ خنده دار نیست؟ . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فداي‌دخترم ._۲۰۲۳_۰۵_۲۱_۱۴_۲۶_۲۴_۹۶۲.mp3
3.43M
💓''🌸 . . یہ دنیاے خاکسترے رو فقط یہ دختر میتونہ کہ رنگے کنہ..😍 😇 . . من با اصالتم ؛ دختر ایرانم..✋ 💓''🌸 @asheghaneh_halal