فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎯°•| #غربالگرے |°•🎯
-سلام رفیق🖐
+سلام داداش، خوبے
-اره👀
+ داداش ژایپنــیا چرا اینقد،موفقن؟؟
-موفق؟؟؟ تو خبر نداری از چیزی🗣
+چرا مگه چی شده؟؟
- بیا بهت نشون بدم دولتشون چه جوری انتخاب میشه و چقد بےسوادن بعضی از وزراشون، تازه کلی پول اینو ور
و اونور بدهکارن⚠️⚠️
+ پس اینهمه میگن یکم از ژاپنیا یاد بگیرین الڪیهـ‼️‼️‼️
- الکے چیه دروغ میگن آخه واقعیت #اونوریا رو نمےدونن از دور یه دوتا پیشرفت دیدن دیگهـ فکر میکنند چهـ خبره‼️‼️
این کلیپ و ببین تا بفهمے
خــــارج اون چیزی نیست که بهمــون
نشون مےدن👆👆👆
•|🎯|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وشانزده ♡﷽♡ _میخوای بگی نمیدونی؟ لعنت به این حدس و گمان درست...ز
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_وهفده
♡﷽♡
مهران خیره نگاهش میکرد.این لحن ترسناک ابوذر منحصر به فرد این لحظه بود قسم میخورد...
ابوذر نزدیکش شد و کشیده ی محکمی به گوشش زد: بهت گفتم فعل جملتو
درست کن! بدکاره بود!!! توبه کرده...گفتی توبه ی گرگ مرگه! من و تو شدیم آدم خوبه؟ د آخه بی
شرف تو چطور روت میشه اینطور حرف بزنی؟
کشیده ای دیگر به گوشش نواخت و گفت:بی غیرت اون دختر برای اینکه تو همه چیزو بدونی! تو
چشاتو واکنی این حرفا رو زد!وگرنه گذشته که فراموش شده بود...تو خیلی خوبی؟من و تو توی
زندگیمون کثافت کاری نداشتیم؟ تو خودت پیش رفیقات نمیشستی و از گرفتن دست فلان دختر تا
کوفت کردن شراب با اون یکی دختر حرف نمیزدی و هر و کر راه نمینداختی؟
مهران بدون دفاع تنها دستی به صورتش کشید و گفت:من اونقدری کثیف نبودم که باهاشون تا
تخت پیش برم!
ابوذر منفجر شد و با قدرت بیشتری کشیده ی سوم را زد و فریاد کشید:کثافت کثافته نفهم! چه یه
ذره چه یه دنیا!
د آخه بیشعور تو که دیدی مجبور شد!من کارشو تایید نمیکنم ولی لا اقل از تو باشرف تر بود که
....
مهران عصبی غرید: تند نرو پسر پیغمبر!! پیاده شو با هم بریم! اگه اونقدری که میگی الهه ی
پاکیه چرا نرفتی خودت بگیریش!
ابوذر فکر نمیکرد مهران تا این حد وقیح باشد... یقه اش را گرفت و فریاد کشید:من باید برای
دلمم به تو توضیح بدم؟ ربطش به خزعبالت تو چیه؟
مهران اینبار به دفاع از خود یقه اش را از میان دستهای ابوذر بیرون کشید وگفت: بسه دیگه این
جونمرد بازیا! قبول کن هیچ مردی با این گذشته کنار نمیاد!
ابوذر سری به نشانه ی تاسف تکان داد. بحث را با او بی نتیجه میدید!
دستش را به نشانه ی تهدید جلوی مهران گرفت و گفت:به ولای علی مهران...به ولای علی اسم
شیوا رو جلوی من بیاری کاری میکنم از زبون چرخوندن تو دهن لامصبت پشیمون شی! شیوا از
امروز حکم خواهر و ناموس منو!خبر داری که چقدر رو ناموسم حساسم...
بعد بی هیچ حرفی از کنار مهران گذشت...مهران مبهوت تنها رفتنش را نظاره میکرد.
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وهفده ♡﷽♡ مهران خیره نگاهش میکرد.این لحن ترسناک ابوذر منحصر به ف
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_وهجده
♡﷽♡
تا به حال اینقدر او را عصبی ندیده بود... دنبالش راه افتاد نمیخواست آدم بده او باشد!
ابوذر را صدا میکرد اما گویا صدا به او نمیرسید . ابوذر اما با حالی متشنج با شیوا تماس
گرفت...بعد از چند بوق صدای شیوا را شنید:سلام آقای سعیدی؟
ابوذر با اعصابی خورد گفت:سلام خانم محترم این چه کاری بود کردید خانم؟
شیوا با اضطراب پرسید:چی شده؟ چه کاری؟
_مگه من نگفته بودم لازم نیست چیزی در مورد گذشتتون به کسی بگید؟ چرا اینکارو کردید؟
شیوا مستاصل گفت:خب...خب ایشون باید میفهمید...
_خدا هم میگه وقتی توبه کردی لازم نیست گناه گذشتتو به زبون بیاری اونوقت شما واسه چی
اینکارو کردید؟ من چی بگم به شما آخه...
شیوا میخواست از خود دفاع کند که صدای محکم ترمز ماشین وبعد بوق بلند آن به جای صدای
عصبی ابوذر به گوش رسید... با نگرانی داد زد: آقا ابوذر...چی شد؟ آقا ابوذر....
تماس قطع شد... دوباره شماره را گرفت.
صدای بوق ممتدد گوشی بیشتر مضطربش کرد.اما کسی پاسخ نمیداد...
مهران اما خیره به ابوذر نقش بر زمین شده و مردمِجمع شده دور او تنها با بهت زیر لب ابوذر
ابوذر زمزمه میکرد!
آیه با خنده داشت به چشم های شهرزاد نگاه میکرد.شهرزاد که گویی یک پدیده ی عجیب کشف
کرده باشد به آیه خیره شده بود و سرتا پایش را برانداز میکرد.
آخر آیه طاقت نیاورد و با خنده پرسید:چیه اینجوری نگاه میکنی؟
شهرزاد با همان خیرگی گفت:یعنی واقعا تو خواهر منی؟
آیه با همان لبخند میگوید:تو چی دوست داری؟
شهرزاد دست زیر چانه را بیرون میکشد و به جمع خندان نگاه میکند.برعکس آیه به او هیچکس
از گذشته نگفته و هضم ناگهانی این همه واقعیت برایش سخت بود.
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وهجده ♡﷽♡ تا به حال اینقدر او را عصبی ندیده بود... دنبالش راه افت
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_ونوزده
♡﷽♡
نگاهی به آیین می اندازد و میگوید: یعنی آیین داداش تو هم میشه!
آیین نه محکمی میگوید که حتی دکتر والا هم متعجب نگاهش میکند!آیه در دل میگوید:همچین نه
میگه...کسی هم نخواست تو داداشش باشی
آیین اما فکر میکرد این همه نسبت میتواند بین دو نفر باشد! هر نسبت دیگر غیر از خواهری و
برادری!
شهرزاد با اخم میگوید:یعنی چی؟ وقتی من خواهر آیه ام بعد تو داداش منی پس داداش آیه هم
میشی دیگه!
آیه دستش را میفشارد و میگوید:چه اصراری حالا تو! اصلا هرچی تو بخوای آقا آیین هم داداش
من!
آیین با لخند نگاه آیه میکند و فکر میکند اگر موقعیت مناسب تری بود حتما به او میگفت...من یکی
ترجیح میدهم نسبتی دیگر با تو داشته باشم! حدالامکان نزدیکتر از یک برادر!
برای خودش هم عجیب و جالب بود.گویا علاوه بر شغل و حرفه علاقه به چشمهای میشی نیز ارثی
بود! قلب گرم آیه کار خودش را کرده بود! همین دیشب بود که دلش برای آیه تنگ شده بود.همین
دیشب بود که فهمیده بود نیاز دارد به زود زود دیدن آیه!و بارها از خودش پرسیده بود عشق که
میگویند همین است؟ همین خواستن یک جوری؟ همین آرامشی که از چشمهای آن طرف قصه
میگیرند؟همین دلی که با دیدنش دست و پا گم میکند و تند تر میزند؟ همین دستی که حسرت
فشردن دستهای ظریف آن طرف قصه را دارد؟ همین لبخندی که دوست دارد منحصر به فرد برای
خود خودش بزند؟ همین اکراه از چشم گرفتن از چشمهایش؟
عشق همین چیزها بود؟
حورا منو را سمت آیه گرفت و گفت:امشب همه چی به انتخاب شما باید باشه.
آیه نگاهی به جمع انداخت و با خجالت منو را گرفت. درش را باز کرد و نگاهی به اسامی غذا ها
انداخت.
می اندیشید رستوران ایتالیایی آمدنشان چه صیغه ایست؟ نگاهش را از منو برداشت و به جمع
منتظر نگاهی کرد.منو را بست و با لبخندی خجول گفت:یه چی بگم؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙
•|° عیـد را بر رهبـــرمـ💚
°/• عـرض ارادت مےڪنـمـ😊
°\• یاعلــے گویـان به لـب😌
•|° تجــدید بیعـت مےڪنـمـ👋
•|°رونـــق تولیــد گشتـه👇
°\• امــر و دستــور ولــے😍
°/• با مـدد از فاطمـه(س)🌸
•|° آغاز خــدمـت مےڪنـمـ💪
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے
#نگاره(333)📸
#رونق_تولید🛍
#ڪپے⛔️🙏
°•🌺•° @Asheghaneh_Halal
🍃💍
#مجردانه
پیامبر اڪرم (ص) فرمودند:
{حَقٌّ عَلَے اللّهِ عَونُ مَن نَڪحَ
اِلتِماسَ العَفافِ عَمّا حَرَّمَ اللّهُ...}
{هرڪه به منظور پاڪ نگه داشتن
خود از آنچه خداوند حرام ڪرده است
ازدواج ڪند برخداست ڪه او را یارے
رساند.»
📚..|میزان الحڪمه، جلد 5، ص 84
ڪنزالعمّال: 44443
#ازدواجڪنید..|💗
@asheghaneh_halal
🍃💍
•• #ویتامینه🍹 ••
لجبازے يڪـ🍃ڪلمه نيست...
يڪ اشتباه است!!
••[ اشتباه ويران ڪننده! ]••
ڪه ميتواند هر دو نفـ🌸ـر را در
رابطه به زمينـ🌏بزند و جايے براے
بلند شدن نماند!
لجبازے ميتواند انقدر قوے باشد
ڪه يادت برود روزے عاشقـ💙ڪسے
بودے ڪه به او ميگفتے نميخواهے
ناراحتے اش را ببينے!!
#لجبازےآخرخطہ😊👌
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
••🍊•• @asheghaneh_halal
😜•| #خندیشه |•😜
بــهـ چهــارمین روز از بهــار
خـــوش اومــدین
بـــا #پــــــــــــَڪ_خنـــده
امـــــروز همـــراهمون باشین😎
عید بهتــون خیلے خوش گذشت، مےدونم😌
پــستهـ هم که بحمدالله اینقد گرونهـ
که اگــهـ بیارن جلوت دلت نمیاد برداری و صاحبخونهـ رو ورشڪست ڪنے😁
اصلا بهـ اون نگـــاه #مظلوم ڪه چشمت
بیوفتــهـ یــهـ عیدی میزاری روش و بهش برمےگــردونے😂😂
راستے استاندار گلستان
از مــسافرت برگشت😅
دیگـــهـ ڪدوم ڪشور بوده ڪاملا
شخصیـــهـ و بهتــره بنده خدا رو اذیت نڪنیم😜
و امـــا جناب جهانگـــیری نزاشت
رد انگــــشت شصت پای چپش
خشڪ بشهـ، ســـریع برڪنارش
ڪــرد.
جــناب #مـــافے ڪجا بودی⁉️
دقیـــقا ڪجا بودی‼️‼️
#نوش_دارو_بعد_زیر_آبے_آق_قلا😱
و امــــا از یڪ ڪشف بزرگ
رونمایے ڪنم😌
ڪه بعضےا فرمودن
جناب روحانے سفـــر ڪرده
بهـ #قشم قطعا برای گــذراندن
تعطیلات نـــرفتهـ😐😕
طفلڪے سرڪاره😁
حـــسن جـــان تـــو استراحت ڪن
و پستهـ میل ڪن😉
مـــا بیداریم و پستهـ
نــــــــداریم🙊
خوشحــالے یعنے خوردن پستــهـ
150 تـــومانے😎😎😎
اگهـ پستــهـ خوردید یعنے شما
جـزء 4% هایے پـــرفڪت هستید
بفـــرماییــد👆
#پــستهـ_اورجینـــال😋
طنــز سیاسے بخوان
و بخــــند😁
•|😜|• @asheghaneh_halal
🕗🍃
🍃
#قرار_عاشقی
میان صحن
بهـ🌸 🍃ـارست
نوبـ∞ـهار مبارکـــ🎉🍃
#السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضـا
#عیدتون_مبارک_کاربران_عزیزدلـ💕
🍃 @asheghaneh_halal
🕗🍃
💙
#آقامونه
🔻یه نکته جالبی که وجود داره اینه که آقا تا قبل ازانتخابشون به عنوان رهبرانقلاب غالباً از لباده استفاده میکردند که درعرف نسبت به قبا لباس فاخرتر😌، اعیانیتر و گرانتر است اما بعد از رهبر شدنشان از لباده استفاده نکردند😎
این سطح از تحفظ و ملاحظه برای ساده زیستی فقط از شخص ایشون برمیاد.😇
@asheghaneh_halal
💙
🎯°•| #غربالگرے |°•🎯
#کوتوله_های_ڪوته_بین
یڪ مادر و یڪ زن ایرانے
الگوی زندگیش حضرت زهراست
بچهـ هاشو اینجــوری تربیت مےڪنه
نهـ شبیه اونوریــــا ڪه بهـ جای
اینڪه بهـ بچه هاشون یاد بدن
بـــگهــ مامان یا بابا، اسمـ پدر و مادرشو
صدا مےڪنه و ابهت پدر و مادرشو
زیر سوال مےبره😱😱
#تــربیت_زهرایے☺️
حضرت زهرا (س) تربیت را پیش از تولد کودک، با تهذیب نفس خودشان، آغاز میکردند و نقل است که حتما با گفتن اذان و اقامه در گوش نوزاد، صدقه دادن و عقیقه فرستادن برای همسایهها و مستمندان این مسیر را ادامه میدادند.
وقتے مبنای زندگیمون
اسلامے باشهـ افرادی و تربیت
مےڪنیم ڪه نخـبهـ های بین المللے
مےشن😎
افرادی شبیهـ #دڪتر_چمـران☺️
#تمـــدن_نوین_اسلامے😎
#نهـ_بهـ_غـــرب❌
•|🎯|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_ونوزده ♡﷽♡ نگاهی به آیین می اندازد و میگوید: یعنی آیین داداش تو ه
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_وبیست
♡﷽♡
دکتروالا با لبخند گفت:بفرمایید...
آیه منو را نشان داد و گفت:خیلی عج وجق اسماش!خودتون بی زحمت یکی رو انتخاب کنید
حورا خندان منو را برداشت و شهرزاد و دکتروالا از فرط خنده صوراتشان به قرمزی میزد و در این
میان آیین با لبخندی ورانداز میکرد این دختر را و پیوست احساساتش این جمله اضافه کرد:همین
دل لرزگی هایی که لحن ساده و بی آلایش آیه به دلش می اندازد عشق بود؟
با مشورت حورا و دکتر والا غذا را سفارش دادند.و حورا ذوق زده و خیره به آیه گفت: تعریف
کن...از خودت از خانوادت... از این بیست و چهار سال!
طعنه میشد اگر آیه میگفت:تعریفی ها پیش شماست؟
ترجیح داد با لبخند جواب حورا را بدهد: خب بیست و چهارسال زندگی کردم مثل باقی
آدمها...خندیدم گریه کردم سفر رفتم زیارت کردم غذا خوردم خیلی وقتا رو چمنا راه رفتم! چرخ و
فلک سوار شدم ...یه وقتی ترک دوچرخه ی داداش کوچیکم نشستم و دوچرخه سواری کردم....
کنکور دادم دانشگاه رفتم...الان هم مثل خیلی از آدمها میرم سر کار...
مثال آیین عاشق همین تعابیر ساده اما عمیق آیه شده بود اگر اشتباه نکنم!
حورا دست میگذارد زیر چانه اش و میگوید:خانواده ات...
آیه با لبخند میگوید:خوبن...اونا خیلی خوبن... سه تا خواهر برادر دارم...ابوذر و کمیل و سامره.... یه
مادر ناز و همیشه نگران و یه بابای مهربان و یه مامان عمه ی همیشه همراه!
حورا از لفظ مادر از دهان آیه در آمده یک جوری میشود...خود خواهیش نمیگذارد با این کنار بیاید
که آیه حق دارد همسر پدرش را مادر صدا کند
دکتر والا میگوید: از خواهر و برادرات بگو...
_ابوذر یک سالی ازم کوچیکتره و داره مهندسی میخونه ضمن اینکه یه روحانی دینیه و یه چند
وقت دیگه معمم میشه.کمیل هم سن شهرزاده و میخواد برای کارگردانی درس بخونه و سامره هم
که کلاس اوله و عزیز دل همه است
بعد دستی به موهای پریشان روی پیشانی شهرزاد میکشد و میگوید:اونکی خواهرمم که شهرزاد
بانو هستن از بدو تولد خارجه بودند و خیلی شیرینند و علاقه زیادی هم به معماری دارند.
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وبیست ♡﷽♡ دکتروالا با لبخند گفت:بفرمایید... آیه منو را نشان داد و
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_وبیست_ویک
♡﷽♡
با این حرفش جمع به خنده می افتند و دکتر والا با کنجکاوی میپرسد:گفتی برادر کوچیکترت هم
مهندسه هم طلبه؟
_اوهوم!همه فن حریف
حورا میگوید:چه جالب...
شهرزاد شالش را پشت گوشش میدهد و میگوید:آخ آخ آیین اینقدری از این آدمها بدش میاد. ما
تو محله ام یه کشیش پیر داریم من هیچ وقت نفهمیدم چرا آیین اینقدر ازش بدش میاد!
آیه از مقایسه ی شهرزاد به خنده افتاد!کشیش پیر و آخوند جوان! نقطه اشتراک چه بود؟
نمیفهمید!
آیه خندان از آیین پرسید:چرا؟ مگه کشیش بیچاره چیکار کرده بود؟
آیین خواست بگوید:کشیش را رها کن....تو من بعد اینگونه نخند... عجیب زیبا میشوی
اما تنها لبی کج کرد و گفت:از آدمهایی که به حرفاشون عمل نمیکنن بدم میاد!
آیه ابرویی بالا انداخت و گفت:یعنی شما از همه ی ما بدتون میاد؟
آیین کمی جاخورد:منظور؟
آیه دست به سینه به صندلی اش تکیه داد و گفت:یادمه یه بنده خدایی یه روزی بهم میگفت اگه
آدمها به دانسته هاشون عمل کنن دنیا گلستون میشه!همه ی ما به نوعی یه جای کارمون میلنگه!
عجیبه که لنگیدن اونا همیشه بیشتر به چشم اومده!از مهندسی که میدونه کم کاریش ممکنه چه
بالیی سر آدمها بیاره اما با این حال از کارش میدزده،معلمی که میدونه آموزش چه تاثیری تو
زندگی آدمها داره اما کم کاری میکنه! یا حتی دکتری که اشاره به لیوان نوشابه ی در دستان آیین
می اندازد میدونه یه لیوان نوشابه چه ضرری برای معده و بدنش داره اما بازم اونو میخوره!
دکتر والا بلند میخندد و آرام برای آیه دست میزند... حورا میزند روی شانه ی آیین و میگوید:یک
هیچ به نفع آیه!
آیین تنها لبخندی به لب دارد و در دل زمزمه میکند:کجای کاری حورا خانم!سه به هیچ بازی رو
برده دخترت!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وبیست_ویک ♡﷽♡ با این حرفش جمع به خنده می افتند و دکتر والا با ک
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_وبیست_ودو
♡﷽♡
شهرزاد میخواهد چیزی از آیه بپرسد که زنگ گوشی آیه مانعش میشود. تصویر ابوذر روی گوشی
نقش بسته و آیه با ببخشیدی گوشی را جواب میدهد:
_جانم داداش
برخالف انتظار صدای زن ناشناسی را میشنود:الو شما آیه خانم هستید؟
آیه نگران میگوید:بله خودم هستم ...گوشی برادر من دست شما چیکار میکنه؟
زن نفسی میکشد و نام محل کار آیه را می آورد و میگوید:برادرتون تصادف کردند.حال چندان
مصاعدی هم ندارند ...خودتونو زودتر برسونید...
آیه مات به ظرف دسر رو به رویش نگاه میکند و زیر لب زمزمه میکند:یا جده ی سادات
حورا نگران از نگرانی آیه میپرسد:چی شده آیه کی بود؟
آیه تنها با همان بهت میگوید:ابوذر.....
_________________
[از زبان آیہ]
مثل دیوانه ها اورژانس را بالا و پایین میکردم دنبال ابوذر.دکتر والا طاقت نیاورد و به صندلی آبی
رنگ اورژانس اشاره کرد و گفت:آیه شما برو بشین من میدونم چیکار کنم.
خسته و مستاصل روی صندلی نشستم...شهرزاد و آیین با نگرانی نگاهم میکردند و مامان حورا در
آغوشم گرفت و نوازش کنان گفت:چه بلایی داری سر خودت میاری دخترم؟ آرووم باش هیچی
نیست ان شاءالله
بغضم میترکد و اشکهایم از کاسه ی چشمانم سر ریز میشوند:مامان حورا ابوذرمه....چطور آرووم
باشم...
دکتر والا همراه دکتر سهرابی می آیند. از آغوشش بیرون می آیم و هول و دستپاچه سمتشان
میروم:دکتر سهرابی چی شده؟ داداشم کجاست؟ چه بلایی سرش اومده؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃