eitaa logo
🇵🇸عـاشـقـان شـهادت🇵🇸
417 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
270 فایل
کپی=آزاد با ذکر صلوات📿🌹 نظرات پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در میان بذارید🤗 https://daigo.ir/secret/8279187997 شادی روح شهدا صلوات🌸💖 سبک شهدا رو در پیش بگیریم تا انشاءالله شهادت نصیبمون بشه😍❤
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘دعوا کن ولی با کاغذت⚘ اگر از کسی ناراحتی یک کاغذ بردار و یک مداد هر چه خواستی به او بگویی روی کاغذ بنویس. خواستی داد هم بکشی ، تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن ... آنوقت خودت قضاوت کن. حالا می توانی تمام خشمِ نوشته هایت را با پاک‌کُنت پاک کنی، دلی هم نشکانده‌ ای وجدانت را هم نیازرده ای خرجش همان مداد و پاک کن بود نه بغض و پشیمانی آری گاهی می توان از کورۀ خشم پخته تر بیرون آمد. مهربان تر زندگی کنیم !!! •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
🌸ابراهیم به خواندن دعاهای كميل و ندبه و توسل مقيد بود. دعاها و زيارتهاي هر روز را بعد از نماز صبح ميخواند. هر روز يا زيارت عاشورا يا سلام آخر آن را ميخواند.🌸 •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
🌹هرگـاه شب جمعه شهـدا را يـاد ڪرديد، آنها شمـا را نزد سیدالشهدا(ع) یاد مے کنند🌹 •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
شهیداحمدکاظمی مى گفت: شهیدحسین خرازی پیشم آمد و گفت: من در این عملیات شهید مى شوم. گفتم: از کجا مى دانى؟ مگر علم غیب داری؟! گفت: نه، ولی مطمئنم. چند عملیات قبل، یک خمپاره کنار من خورد، به آسمان رفتم. فرشته ای دیدم که اسم های شهدا را مى نويسد. تمام اسم ها را مى خواند و مى گفت وارد شوید. به من رسید، گفت: حاضری شهید بشی و بهشت بری؟ یه لحظه زمین را دیدم گفتم: یک بار دیگر برگردم بچه و همسرم را ببینم، خوب مى شود. تا این در ذهنم آمد زمین خوردم. چشم باز کردم دیدم دستم قطع شده، بیمارستانم. اما دیگر وابستگی ندارم. اگر بالا بروم به زمین نگاه نمى كنم....! 🌷 •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
💠اوج_عصبانیت_شهید_چمران💠 دکتر بعد از این که تیر خورد و عملش کردند دیگر نمی‌توانست خط برود سربازی به نام عسگری او را با ماشین ستاد می‌آورد. عسگری همیشه در آن جاده‌های پر از چاله با سرعت ۱۷۰ می‌رفت. بالاخره همین سرعت زیاد کار دستش داد و یکبار تصادف کرد و ماشین را درب و داغان کرد و به همین دلیل سه روز فراری بود. بچه‌ها که بخاطر تذکرهای پی در پی به او برای سرعت زیادش عصبانی بودند بالاخره او را پیدا کردند و کشان کشان پیش دکتر آوردند. حسابی ترسیده بود. دکتر تا او را دید گفت: «خودت طوری نشدی عزیز؟» او که انتظار هر عکس العملی جز احوالپرسی را داشت جواب داد: «نه؛ طوریم نشده.» دکتر به او گفت: «پس ببر ماشینو تعمیر کنند، دیگه هم تند نرو لطفاً. این اوج عصبانیت و خشم او بود! •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
حاج حسین یڪتا می‌گفت: درعالم رویا به شهید گفتم چرا برای ما دعا نمی‌ڪنید ڪه شهید بشیم؟! میگفت: ما دعا می‌ڪنیم؛ براتون شهادت مینویسن؛ ولی گناه می‌ڪنید پاڪ میشه.. •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
اگر امام زمان غیبت کرده است، این غیبت ماست نه غیبت او... این ما هستیم که چشمان خود را بسته ایم، این ما هستیم که آمادگی نداریم •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
🔵 آداب خروج از منزل🔵 1⃣ خواندن : بِسْمِ اللّهِ وَلا حَوْلَ ولا قُوَّةَ إِلّا بِاللّهِ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ‏ 2⃣ خواندن «قل هو اللّه» را از جانب راست و چپ و روبرو و پشت سر و بالاى سر و زير پا 3⃣ هنگام نيّت خروج سه مرتبه بگويد: اللّه اكبر 4⃣خواندن سه مرتبه : بِالِلَّهِ اَخْرُجُ وَ بِالِلَّهِ اَدْخُلُ وَ عَلَى الِلَّهِ اَتَوَكَّلُ •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
🌹شهیدحسن تهرانی مقدم🌹 ڪاری که انجام میدهید،حتی نایستید ڪه ڪسی بگوید خسته نباشید! ازهمان در پشتی بیرون بروید. چون اگر تشڪر کنند،تو دیگر اجرت را گرفته و چیزی برای آن دنیایت باقے نمیماند •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
فقط دم زدن از شهـدا افتخار نیست .. باید زندگیمان،حرفمان،نگاهمان،لقمه هایمان،رفاقتمان بــوے شهـدا را بدهد. •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
اولین عملیاتی بود که شرکت می کردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن ، در دل شب عراقی ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند ، دچار وهم و ترس شده بودم. ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی صاف می خزید ، جلو می رفتیم. جایی نشستیم. یک موقع دیدم که یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزند. کم مانده بود از ترس سکته کنم. فهمیدم که همان عراقی سر پران است. تادستِ طرف رفت بالا ، معطل نکردم. با قنداق سلاحم محکم کوبیدم تو پهلویش و فرار را برقرار ترجیح دادم. لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهانمان گفت: «دیشب اتفاق عجیبی افتاده ، معلوم نیست کدام شیر پاک خورده ای به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه عقب شده😂😂😂». از ترس صدایش را در نیاوردم که آن شیر پاک خورده من بوده ام •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
تعداد مجروحین بالا رفته بود. فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت: «سریع بیسم بزن عقب یه آمبولانس بفرستن مجروح هارو ببرد!» شستی گوشی بیسیم رو فشار دادم. به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقی ها از خواستمان سر در نباورند پشت بیسیم باید با کد حرف میزدیم. گفتم: «حیدر حیدر رشید» چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید و بعد صدای کسی اومد: «رشید به گوشم» - رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید. + هه هه دلبر قرمز دیگه چیه؟ - شما کی هستید؟ پس رشید کجاست؟ + رشید چهار چرخش رفت هوا. من در خدمتم. - اخوی مگه برگه ی کد نداری؟ + برگه ی کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی میخوای؟ دیدم عجب گرفتاری شدم. از یک طرف باید با کد حرف میزدم از یه طرف با یه آدم شوت طرف شده بود. -رشید جان از همان هایی که چرخ دارند. + چه می گویی؟ درست حرف بزن ببینم چی میخوای؟ - بابا از همانهایی که سفیده. + هه هه نکنه ترب میخواهی! -بی مزه! بابا از همون هایی که رو سقفشون چراغ قرمز داره! + د لامصب زودتر بگو که آمبولانس میخوایی! 😄😄😄 کارد میزدن خونم در نمی اومد😡! هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بیسیم گفتم •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•