eitaa logo
🇵🇸عـاشـقـان شـهادت🇵🇸
417 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
270 فایل
کپی=آزاد با ذکر صلوات📿🌹 نظرات پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در میان بذارید🤗 https://daigo.ir/secret/8279187997 شادی روح شهدا صلوات🌸💖 سبک شهدا رو در پیش بگیریم تا انشاءالله شهادت نصیبمون بشه😍❤
مشاهده در ایتا
دانلود
ده ماه بود ازش خبر نداشتیم مادرش میگفت:خرازی!پاشو برو ببین چیشد این بچه؟میگفتم:کجا برم؟جبهه یه وجب دو وجب نیست که... رفته بودیم نماز جمعه. حاج آقا آخر خطبه گفت:حسین خرازی را دعا کنید! آمدم خانه...به مادرش گفتم:حسین مارو میگفت؟چیشده که امام جمعه هم میشناسدش؟ نمیدانستیم فرمانده لشکر اصفهان است!! @Asheghaneh_Shahadat
با غیظ نگاهش می کنم. می گویم « اخوی ! به کارت برس.» می گوید « مگه غیر اینه ؟ ما این جا داریم عرق می ریزیم تو این گرما ؛ آقا فرمانده لشکر نشسته تو سنگر فرماندهی، هی دستور می ده. » تحملم تمام می شود. داد می زند« من خودم بلدم قایق برانم ها. گفته باشم، یه کم دیگه حرف بزنی، همین جا پرتت می کنم توی آب، با همین یه دستت تا اون ور اروند شنا کنی. اصلا ببینم تو اصلا تا حالا حسین خرازی رو دیده ای که پشت سرش لغز می خونی؟ » می خندد😂 و می گوید « مگه تو دیده ای؟»😂😂😂 •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
شهید حسین خرازی.pdf
2.3M
پی دی اف زندگینامه شهید حسین خرازی •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
شهید حسین خرازی چند نوع غذا داشتیم ؛ غذای عقبه ، غذای منطقه عملیاتی ، غذای خط مقدم . هر چی به خط نزدیک تر ، غذا بهتر . دستور حاج حسین بود. •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
یک بار که حسین از منطقه آمد اصفهان به من گفت:(این حسن آقایی خیلی سمیرم سمیرم میکنه،میخوام برم این سمیرمی که میگه رو ببینم چه جور جاییه، توهم میای؟) یک پیکان مدل۵۹_۵۸ جور کرد و با هم راه افتادیم. نرسیده به شهر رضا،کنار جاده انار میفروختند.حسین گفت وایسا اگه خوبست بستونیم بخوریم. رفتیم و دو کیلو انار خواستیم. انارها را که کشید خواستم پولش را بدهم،طرف نگرفت و گفت: (من از شما پول نمیگیرم) گفتم( چرا؟) گفت:(چطور ایشون با ماشین تردد میکنه؟) گفتم: (چه عیبی داره؟حالا تو ماشین رو بیخیال شو پولت رو بگیر) گفت:(نه نمیگیرم )خلاصه بازور پول را دادیم و راه افتادیم.. ظهر رسیدیم سمیرم. بعد از خواندن نماز رفتیم قهوه خانه و دوتا دیزی سفارش دادیم.وقت حساب صاحب قهوه خانه هم از ما پول قبول نکرد و گفت: (شما آقای خرازی هستی،کی از شما پول خواسته؟) گفتیم: (درسته پدر جان ماهمونی هستیم که شما میگی فقط به کسی نگو اومدیم اینجا.) از یکی دوتا مغازه دار پرسیدم: (این حسن آقایی که میگن درو پنجره سازه رو شما میشناسین؟) آدرس دکان و منزل خودش و پدرش را به ما دادند.رفتیم گشتی در سمیرم زدیم و بعد از ظهر برگشتیم اصفهان. چند روز بعد حسن آقایی اومد سراغ حسین و گفت: (خبر داری چیشده؟)😳😳 حسین گفت: (چی چی شده؟)🤔 گفت:(دوسه روز پیش چندتا منافق اومده بودند سمیرم و سراغ منو میگرفتند.مثل اینکه میخواستند منو بکشن) حسین نیشخند شیطنت آمیزی زد و گفت: (پس خیلی مواظب خودت باش.)😂😄 •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
🌷شهید حسین خرازی🌷 محل تولد : اصفهان تاریخ تولد: ۱ شهریور ۱۳۳۶ محل شهادت: شلمچه، استان خوزستان تاریخ شهادت:۸ اسفند ۱۳۶۵ محل دفن: اصفهان، منتهی‌الیه شمال غربی گلستان شهدا، قطعه شهدای کربلای ۵ لقب:حاج حسین تابعیت: ایران نیرو: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درجه: سرلشکر جنگ‌ها:جنگ ایران و عراق کارهای مهم: تأسیس لشکر پیاده ۱۴ امام حسین اصفهان کارهای دیگر:مسئول اسلحه‌خانه کمیته انقلاب در زمان پیروزی انقلاب فرزندان: مهدی •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
یکی از خصوصیات بارز شهید خرازی، برنامه ریزی و در نظر گرفتن کلیه احتمالات به ویژه در هنگام عملیات‌ها بود. این خصوصیت را می‌توانستیم در هنگام توجیه فرماندهان لشکر قبل یا حین عملیات‌ها به ویژه عملیات‌های سختی چون کربلای 4 و 5 مشاهده کنیم. به طور نمونه به یکی از این موارد اشاره می‌کنم. شب عملیات کربلای 5 حاج حسین خرازی در حال توجیه نمودن حاج اسماعیل صادقی فرمانده گردان «یا زهرا (سلام الله علیها)» بود. گردان یا زهرا (سلام الله علیها) قرار بود اولین گردانی باشد که پس از شکسته شدن خط دشمن، عملیاتی را در خطوط بعدی دشمن انجام دهد. حاج اسماعیل سۆالات بسیاری را در مورد احتمالات مختلفی که می‌توانست برای نیروهایش در خلال عملیات پیش بیاید مطرح می‌نمود. حاج حسین نیز با درایتی بالا کلیه احتمالات را از موفق‌ترین تا سخت‌ترین شرایط را به همراه طرح‌های مقتضی برای او بیان می‌کرد. این امر باعث می‌شد که فرماندهان در هنگام برخورد با شرایط مختلف با توجه به رایزنی‌ها و بررسی‌های قبلی در کوتاه‌ترین زمان بهترین اقدام را دنبال نمایند. اوج اخلاص و شکرگزاری عملیات کربلای 5 در یکی از سخت‌ترین مناطق عملیاتی آغاز شد. بسیاری از محورهای عملیات در شب عملیات باز نشد و عملاً طرح‌های اولیه با مشکلات زیادی روبرو شده بود. یکی از دوستان اطلاعات عملیات تعریف می‌کرد، صبح روز اول عملیات با حاج حسین در حال بررسی شرایط منطقه عملیاتی بودیم که به ما اطلاع دادند که یکی از محورهای مهم با رشادت نیروهای اسلام باز شد. حاج حسین به محض شنیدن این خبر بلافاصله سجاده خود را پهن و دو سجده شکر انجام داد.یکی از خصوصیات بارز شهید خرازی، برنامه ریزی و در نظر گرفتن کلیه احتمالات به ویژه در هنگام عملیات‌ها بود.یکی دیگر از دوستان طرح و عملیات لشکر می‌گفت: «در حین درگیری شدید در حوالی نهر دوعیجی، نیروهای اسلام موفق به تصرف مواضع مستحکم دشمن شدند. حاج حسین که نزدیک منطقه درگیری بود، بلافاصله پس از این خبر از مقر فرماندهی خارج شد و دو سجده شکر انجام داد.»سجده شکر سوم حاج حسین مربوط به چند ساعت قبل از شهادتش بود. دشمن برای بازپس‌گیری مواضع از دست رفته خود در مرحله سوم عملیات کربلای 5 فشار خیلی زیادی به رزمندگان اسلام وارد می‌کرد. شرایط بسیار حساس بود. حتی دشمن، شب نیز به پاتک‌های خود ادامه می‌داد. از طرفی دیگر نیروهای مهندسی رزمی تلاش زیادی را برای تحکیم مواضع رزمندگان انجام می‌دادند. حاج حسین خرازی به دلیل شرایط حساس خط، یکی از مسئولین محورهای خود (حاج حسین رضایی معروف به حاج حسین تانکی) را برای پیشبرد امور در خط مقدم اعزام کرده بود. •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
مرحله اول عملیات که تمام می شود، آزاد باش می دهند و یک جعبه کمپوت گیلاس؛ خنک ، عین یک تکه یخ 😋 انگار گنج پیدا کرده باشیم توی این گرما... یک نفراز راه نرسیده، می گوید«می خواین از مهمونتون پذیرایی کنین؟» می گویم « چشمت به این کمپوتا افتاده؟😒😒😒 اینا صاحاب دارن😏😏😏 نداشته باشن هم خودمون بلدیم چی کارشون کنیم .» چند دقیقه می نشیند.تحویلش نمی گیریم،می رود... علی که می آید تو ، عرق از سر و رویش می بارد. یک کمپوت می دهم دستش. می گویم «یه نفر اومده بود ، لاغر مردنی. کمپوت می خواست بهش ندادیم. خیلی پر رو بود. 😑» می گوید «همین که الان از این جا رفت بیرون؟😳😳😳 یه دست هم نداشت؟ 😧😦» می گویم « آره . همین» 🤔 می گوید :((خاک😑 فرمانده!حاج حسین بود..))😐😶 •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
با قایق گشت می زدیم . چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند بهمان... سر یک آب راه، قایق حسین پیچید رو به رویمان . ایستادیم و حال و احوال . پرسید « چه خبر؟ » گفتیم: - آره حسین آقا . چند روز بود قایق خراب شده بود😑 خیلی وضعیت ناجوری بود😣 حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم. مراقب بچه ها باشیم عصر که می شه ، می پریم پایین ، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم😪😪 » پرسید « پس کی نماز می خونی؟ 😳😳» گفتم « همون عصری😓» گفت « بیخود😒» بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم😅 همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم😊 •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
شهیداحمدکاظمی مى گفت: شهیدحسین خرازی پیشم آمد و گفت: من در این عملیات شهید مى شوم. گفتم: از کجا مى دانى؟ مگر علم غیب داری؟! گفت: نه، ولی مطمئنم. چند عملیات قبل، یک خمپاره کنار من خورد، به آسمان رفتم. فرشته ای دیدم که اسم های شهدا را مى نويسد. تمام اسم ها را مى خواند و مى گفت وارد شوید. به من رسید، گفت: حاضری شهید بشی و بهشت بری؟ یه لحظه زمین را دیدم گفتم: یک بار دیگر برگردم بچه و همسرم را ببینم، خوب مى شود. تا این در ذهنم آمد زمین خوردم. چشم باز کردم دیدم دستم قطع شده، بیمارستانم. اما دیگر وابستگی ندارم. اگر بالا بروم به زمین نگاه نمى كنم....! 🌷 •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•