آویزون نباشید وقتی خوند، جواب نداد خودت برو .. وقتی آنلاین بود و سراغی ازت نگرفت ینی برو .. وقتی باید ازش بپرسی دوسم داری تا بگه آره خودت برو.. وقتی بدون شب بخیر و بوسیدن تو خوابش میبره خودت برو... همیشه که آدما نمیگن برو... گاهی وقتا با کاراشون میفهمونن که نمیخوانت ... همیشه که آدما نمیرن .. گاهی وقتا کاری میکنن که خودت بری! ‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾

#حدیث #علی_مولا

🌙🍉🌙 پسر ماه بیا در #شب_یلدا بدرخش ای‌مسیحای دل‌خسته‌ی زهرا بدرخش شب 🍉یلدایی این هجر ندارد پایان؟! سرتان سبز به آیینه‌ فردا بدرخش 🌺 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🏴 #ایام_فاطمیه 🍉 #یلدای_فاطمی 🌙 #شب_یلدا

قسمت 642 سارا باعروسک بزرگی که دردستش است به طرفم می اید:چه طوری نهال. _:خوبم خانم. سارا بالبخندی به طبقه دوم میرود. اقا کورش به طرفمان می اید. منومادرم بهش سلام میکنیم. اسباب بازی ها و عروسک هایی که برای بچه هاگرفته راروی زمین میگزاردو روی مبل مینشیند. _:خب نهال، امشب آخرین شبیه که اینجایی. همونطور که خواستید براتون یه خونهوسط شهر اجاره کردم با یه مقداروسایل اولیه زندگی. وکلیدی رااز حیبش بیرون. می اوردو به سمت مادرم میگیرد. _:بفرما کتایون خانم. مادرم کلید خانه مان را میگیرد وتشکر میکند. _:دست شمادردنکنه اقاکورش. اقاکورش :نهال من بابت همه چیز ازت ممنونم. تو به من وسارا دوتا بچه دادی که ارزوشو داشتیم. سرم را پایین می اندازم _ من درقبال کاری که کردم ازشما پول گرفتم. پیش پرداختش بخاطر بدهی. حالام که با بقیه پول که حتی بیشتراز حقم بود برامون خونه اجاره کردید. اقاکورش :به هرحال تو کاربزرگی برای ماکردی وبه نظرم هبچ جوره نمیتونیم ازت تشکر کنیم. اقا کورش سرش راجلو می اورد. ارام که سارانشنود میگوید :بابت اینکه درمقابل سخت گیری اای سارا صبوری کردی ممنون. _:خواهش میکنم. هرکاری کردم وظیفه بود ساراخانمم حق داشتتن. کاش این کدورت بینمون هم برطرف میشد. کاش ساراخانم دیگه ازمن متنفرنبود. اقاکورش :گذشته ها گذشته سارا سوکت را صدا میزند: شوکت....‌‌تو بهتراز من سر درمیاری. من ساک بچه هامو چیدم واسه فردا .بیاچک کن ببینم همه چی درسته. چیز دیگه ای لازم نبوه که بذارم؟ شوکت چشمی می گوید و از پله ها بالا میرود. اقا کورش گوشیش زنگ میخوردو برای حرف زدن باتلفن به سالن پشتی میرود. ساراخانم انقدر خوشحال است که روی ابر ها سیر میکند. متوجه تکان خوردن بچه ها میشوم. خیلی اذیت میکنند. دستم راروی شکمم میبرم وکمی خودم را جمع می کنم. ساراکه به سالن آمده میگوید :حالت خوبه نهال؟ _:بله خوبم. این ماه اخری تکون خوردنشون خیلی زیادشده. ازجابلند میشود. کنارم مینشیند. انگار این دم اخری مهربان شده. ساراخانم :میشه لمسشون کنمو دستو بزارم رو شکمت. _:چرا که نه حتما. نزدیکتر میشود. دستش راروی شکمم میگزارد. بچه ها تکان میخورند. سارا :چه لگدیم میزنن مشخصه از همین الان خیلی شیطونن. سارا روی زمین مبنشیند. منومادرم تعجب زده از کار سارا به هم نگاه میکنیم. سرش راروی شکمم میگزارد. _:عزیزای من، فداتون بشم. بی صبرانه منتظر فردام. تا دستای کوچک قشنگتون رو لمس کنم. عزیزای من. بااین حرکت احساساتم جریحه دارمیشود مادرانه ای که دروجودم شکل گرفته را نمیتوانم خنثی کنم. بااینکه دوستدارم ازاین بارداری که برایم حتی طاقت فرساهم شده نجات پیداکنم، اما باور اینکه درساعت های اخر داشتنشان به سر میبرم و فردا باید به سارا تحویلشان بدهم دلگیر میشوم. ❤️❤️

در اولين ساعات فصل زمستان ❄️ براتون 💖قلبی عاری از ❄️بغض و کدورت ❄️چشمی بینا ❄️دستی توانگر 💖و دلی آسمونی و آرام و ❄️زندگی پر از آرامش آرزومندم

طولانی ترین شب سال هم به پایان رسید و‌ حکایت زندگی همچنان باقیست زمستانی پر برف رو 🌧 برایتان آرزومندیم کانون خانواده هاتون گرم 💓 روزگارتون شاد ِشاد اولین روز زمستانی شما بخیر و شـادی ❄️☃️

❄️امیدوارم فصل ✨خوبی پیش رو داشته باشین ❄️و ورودتون به زمستون ✨آغازی باشه از ورود ❄️سپیدیهای دلپذیر زندگی ✨ان شاءالله سیاهی ❄️غم و غصه هاتون با اومدن ✨زمستون سفید سفید بشه ❄️و دلتون پر بشه از شادی "آمین"🙏 @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾

زندگی را به خدا بسپار . . . @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾

حالِ خوب.....🌿🎼 زندگى يعنى تعادل ايجاد كردن بينِ نگه داشتن و رها كردن نه زيادى به چيزى بچسب، نه همه چيز رو رها كن... @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾

چقدر لِه میشدیم جلوی بوفه و فقط ده دقیقه فرصت داشتیم خوراکی بخریم و بخوریم😅😍 @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾

وقتی یه چیزی اذیتتون می‌کنه 3 تا کار می‌شه کرد: 1. برطرفش کنید. 2. بهش عادت کنید. 3. مدتها غر بزنید و آخر بفهمید که دو راه بیشتر وجود ندارد. ‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾