eitaa logo
نهال❤
6.6هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
7.9هزار ویدیو
3 فایل
زهرا می‌نویسد.. غیر از هنر که تاج سر آفرینش است، دوران هیچ منزلتی پایدار نیست.⚘ ✍کانال شخصی نویسنده خانم: #زهرابانشی 🚫اسکرین، فوروارد، ریشات، کپی حتی با ذکر نام نویسنده و لینک و تگ کانال #حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی که حال دلتون خوب❣ شبتون بخیر و خوبی زندگیتون پر از نور الهی ✨ ولحظه هاتون زیبا باشه🌹 شبتون به نور خدا روشن ✨
نهال❤
قسمت781 مسیر فرش قرمز پهن شده روی پله هارارا در پیش میگیریم. پله هارا یکی یکی بالا میرویم بالبخن
قسمت782 مثل همیشه تمام سعیمو به کار میگیرم. به مسیح زل میزنم. میخواهم. همه حواسم را به شوهرم بدهم بلکه امشب برایمان عاشقانه رقم بخورد‌ چی بهتراین که زن مردی شدم که عاشقمه ومنو با دنیا عوض نمیکنه. سعی دارم به امیرعلی بی معرفت فکرنکنم. خودم را سرگرم حرف زدن با مسیح میکنم تا کاملا از خیالش دورشوم.چراکه حتی خیالشم به نحوی خیانت به مسیح محسوب میشود. _:باید میز اشتی اون یکی مانتو رو بپوشم. مسیح :نه اون بیش ازحد بهت میومد، همینطوریشم امشب خیلی زیبا شدی.خوب نزاشتم اون لباسه رو بپوشی. _:دیگه داری زیادی ازم تعریف میکنی. _مگه میشه ازت تعریف نکرد. هردمون با لبخند به هم. نگاه میکنیم ومسیح سربه سرم میگزارد که سرو کله سهیل پیدا میشود. سهیل :خیلی خوش اومدید. مسیح :ممنون، کو این گارسوناتون کی قرا ه از ما پذیرایی کنی.بااین وضع پذیرایی ازالان با مدیریت خوبی برای این هتل شناخته نمیشی. بهت گفته باشم. سهیل :الان میان میبینی که شلوغه فقط یه کارمهم باهات داشتم میگم مسیح... ادامه حرفش را میخورد. مسیح :چته، چرا حرف نمیزنی. سهیل پیش چشمم برای مسیح چشم وابرو می ایدو اشاره میکندکه بیا بریم اونور کارت دارم. مسیح :چی میخوای بهم بگی بگودیگه، من وزنم چیز پنهون ومخفیانه ای ازهم نداریم. هرچی میخوای بگی جلو نهال بگو. سهیل مشکوکانه میگوید :مطمعنی.؟ مسیح :معلومه که مطمعنم من چیزی رو از زنم پنهون نمیکنم راحت باش بگو. _ بعد عصبی نشی چرا گفتما.؟ مسیح عصبی وکنجکاو میگوید :دِ بنال دیگه. سهیل :خیلی خب خوددانی. اومدم بهت بگم اگه یه وقت امیرعلی رو دیدی عصبی نشی اخه اونم اینحاست. مسیح با حرف سهیل هراسان به من که حالا با شنیدن خبر حضور امیرعلی درهتل قلبم به تپش افتاده، مینگردو دوباره رویش رابه سمت سهیل میچرخاند.عصبی میگوید : _احمق بیشعور چرا دعوتش کردی تو که گفتی واسه خاطر من دعوتش نمیکنی. سهیل طوری که انگار ازعصبانیت مسیح ترسیده میگوید :خب از بچه ها فهمیده بود مهمونی گرفتم بهم زنگ زد خواست منوببینه، منم مجبورشدم تو عالم رفاقت دعوتش کنم. متاسفانه الان اینجاست. یه گارسون به سهیل نزدیک میشودو میگوید :اقا گروه موسبقی اماده هستن سهیل روبه گارسون خیلی خب باشه ای میگویدو. ردش مبکندبرود. مسیح که اشفته شده با تشر به سهیل میگوید :نفهم چرا زودتر بهم نگفتی امیرعلی اینجاست. خودم را سمت گوش مسیح میکشم. _:معلومه چته، خب باشه. به ماچه! ماکه کاری به اون نداریم. چراانقدر برات مهمه که امیرعلی تو این مهمونیه. برای من که اصلا مهم نیست. برای تو هم نباید مهم باشه.بعدشم تو این شلوغی قرارنیست همو ببینید. نمیدونم چراانقدر ازبرخورد باهاش میترسی. موزیک قطع می شود. از مسیح فاصله میگیرم. نگاهم را سمت سن میبرم. انقدر نزدیک بودن خودم به مسیح رادوستندارم. اما بیشتر بهش نزدیک میشوم و دستهایش را در دستم قفل میکنم. گروه موسیقی شروع به نواختن میکند ومن درحالی کهخودم را محوگروه موسیقی ونوازندگان نشان میدهم ودستانم گره خورده در دست مسیح است ناخواسته به امیرعلی فکر میکنم. خودم را مجاب میکنم که نهال امیرعلی زن داره، حتما بازنش اومده اینجا ونباید تواین شلوغی دنبالش بگردم. ومسیح همچنان غر میزند. _:احمق بیشعور چرا زودتر به من نگفتی. ما همین الان میریم. صدای موسیقی در هتل میپیچدو همه نگاه هارا جذب میکند. مسیح وسهیل مشغول یکی به دوهستندومن در جمعیت نگاهم رابی اختیار به جستجوی امیر علی مبچرخانم، که قد رعنایش از بالای پله ها میبینم مثل کوری که بیناشده جز او کس دیگری را نمیبینم. هنوزم کسی به پاش نمیرسه. انقدردلتنگش هستم که ناخواسته مجذوبش میمانم. هنوزهم همانقدر باوقار وزیبا ست. حتی از قبل هم شیک پوش ترو خوش چهره تر به نظرم می اید. به یکباره تمام خاطرات روزهای عاشقیمان پیش چشمم به خط کشیده می شود. دلم برای چشمها ولبخندش تنگ شده واز دیدنش سیر نمیشوم. اما ازانجا که میدانم فراموشم کرده وجگرم را به اتش کشیده به سختی رویم راازش بر میگردانم. فصل دوم با ۴۰۰ پارت اماده هست قیمت ۶۰ هزار تومن فقط و فقط با ۱۵ تومن فصل اول رمان نهال رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Asheghanehhayman/13943 ❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️
❤️ســــــــــــلام 🌷صبحتون به شادی ❤️دوشنبه تون عالـی 🌷الهی بهترینها نصیبتان 🌷روزتون_قشنگ 🌷🍃
ای که گفتی: «جان بده تا باشدت آرام جان» جان به غم‌هایش سپردم، نیست آرامم هنوز حافظ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
🍃🌸 لمس دستان نوازشگرت آرامش جان است بیا... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
سر به زیر و            ساکت و                    بی دست و پا                                 می رفت دل یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸عصری بی نظیر 🍹آرامشی عمیق 🌸خدایی همیشه همراه 🍹لبخندی از سر خوشبختی 🌸تقدیم لحظه‌هاتون 🍹عصر تون بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایتِ بارانِ بی امان است این گونه که من دوستت می‌دارم ...⛈♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪلیپ زیباے دلتنگ توام ... 🕊 دلتنگ ڪے هستے ؟؟؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
❣هـــــــــواي             خــــــــــواب                   نــــــــدارد دلـــــــــي كـــــــه كــــــرده هــــــوايت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
🌸امشب برای دل های پاکتون 🌺از پروردگار مهربان میخواهم 🌸فاصله نباشد میان شما و 🌺تمام احساس های خوبتون 🌸شما باشید و عشق باشد و 🌺یک دنــیــا سلامتی و شــادی و 🌸امضای خدا پای تمام آرزوهاتون 🌺زندگیتون پر از یاد خــدا 🌸آرزوی من سلامتی شما عزیزان است🙏 🌙شب زیباتون خوش عزیزان⭐️
نهال❤
قسمت782 مثل همیشه تمام سعیمو به کار میگیرم. به مسیح زل میزنم. میخواهم. همه حواسم را به شوهرم بدهم ب
قسمت783 طاقت نمیاورم که نبینمش دوباره نگاه سمتش میبرم ولی در هیاهوی جمعیت گمش میکنم. ضربان قلبم به بالای صد می کشد. بی انکه بخواهم اشک اختیاردارمیشودو روی گونه هایم سر میخورد. درمهمانی که همه میخندندواز اجرای موسیقی لذت میبرند، من اشک میزیزم. تحمل اینکه هنوزاحمقانه عاشق مردی هستم که زن داره، تحمل اینکه هنوز عاشق مرددیگری هستم باوجود اینکه فراموشم کرده وخودم شوهردارم برام سخته. گارسون سینی نوشیدنی راجلویم میگیرد. بی اعتنایی مبکنم. مسیح از بحث با سهیل دست برمیدارد با دیدن گونه های خیسم شاکیانه میگوید : معلومه چته. لیوان نوشیدنی رابرمیداردو دستم میدهد. به زور نفسی رااکه انگاربرای بالا امدن میخواهد سینه ام رابشکافد بیرون میدهم. حرصم راسر لیوان دردستم خالی میکنم ومحکم روی میز میکوبمش. دستم را که دردست مسیح مانده وعرق کرده از دستش بیرون میکشم. _:مسیح من دیگه یه لحظم اینجا نمیمونم، پاشو بریم. بی هوا از سرجایم بلند میشوم و به سرعت سمت در میروم. ومسیح که ازرفتارناگهانیم جا خورده لحظه تی طولانی بی حرکت میماند و کمی بعد مبان شلوغی گمم میکندودیگر نمیشنوم که اسمم را صدا بزند. به سرعت سمت در میروم. اینکه جایی باشم که امیرعلی هم باشه حالمو بد میکنه. میخواهم به سرعت خودم راازاین مهمانی نجات بدم وبا هرکه سد راهم میشود برخورد میکنم. _:ببخشید خانم ببخشید. این اشفتگی وبا عجله سمت درورودی رفتنم نگاه متعحب خیلیهارا سمتم میکشد. همینکه باعجله از بیرون میروم با امیرعلی برخورد میکنم... درست مثل اولین دیدار.کتفمان به هم برمیخورد. انقدر ازدیدنش خوشحال میشوم که دلخوریم را فراموش میکنم. زبانش بند امده وقبل ازاینکه از تعجبش کم کند لبخندش ازشوق دیدارم عمیق میشود. آرام میگویم :چه طور تونستی بامن این کاروکنی؟ چشمهایش گشاد میشود. واز پس دهان از تعجب وامان ده اش نامم را صدا میزند. امیرعلی :نهال... مگه من باهات چیکارکردم؟ نمیدونی چقدردلم برات تنگ شده بود کل شهرو دنبالت گشتم. از حال عحیبی که بابت دیدن عشق کهنه شده در دلم پیدا کرده ام به گریه می افتم. نه سمت ماشین میرومو نه به داخل هتل برمیگردم. رویم راازنگاه همچنان متعحبش بر میگردانم و راهم را کج میکنم. راهی را در پیش میگیرم که به پشت هتل راه دارد. به قدم هایم جان میبخشم. به سرعت با همه توانی که دارم می دوم درحالی که خودم هم نمیدانم مقصدم کجاست... رمان جدیدمون شروع شده اینجا گذاشتم😍 https://eitaa.com/joinchat/583991680C8a8cae3fdc