#آیه_نگاری
🔸🔶 قلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِي الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِکَ الْخَيْرُ إِنَّکَ عَلي کُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ
آیه 26 سوره آل عمران
💠 ترجمه: بگو: خدایا! ای مالک همه موجودات! به هر که خواهی حکومت می دهی و از هر که خواهی حکومت را می ستانی ، و هر که را خواهی عزت می بخشی و هر که را خواهی خوار و بی مقدار می کنی ، هر خیری به دست توست ، یقیناً تو بر هر کاری توانایی
✅@Asheghanezohoor
🌸 ﷽🌸
#سلام_امام_زمانم ✋
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلامی تقدیم به ساحت مقدس ولی امر،مهدی موعود(عج)👇👇
السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان*
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#یا_صاحب_الزمان_عج
🦋 @Asheghanezohoor🦋
السلام علیک یا حجة الله فی ارضه
شما حجت خدا بر زمینی
مولای من
کی شود حاکم بر زمین و زمینیان شوی
و زمین باوجود شما گلستان شود
ذکر هر روز و شبم تا وقتیکه بیایی👇👇
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Asheghanezohoor
این داستان رو حتما بخونید👇👇
✅داستان عابد و ابلیس✅
🔶️در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:
«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و ثوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»
ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی»
@Asheghanezohoor
🌹عاشقـــ♡ــان ظهور 🌹
🌸 #داستانبیتوهرگز 🌸 #قسمتهفتاد خدا را ببین چند لحظه مکث کرد … - چون حاضر شدم به خاطر شما هر ک
🌸 #داستانبیتوهرگز 🌸
#قسمتهفتادویکم
غریب آشنا
بعد از چند سال به ایران برگشتم … سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت … حنانه دختر مریم، قد کشیده بود … کلاس دوم ابتدایی … اما وقار و شخصیتش عین مریم بود …
از همه بیشتر … دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود…
توی فرودگاه … همه شون اومده بودن … همین که چشمم بهشون افتاد … اشک، تمام تصویر رو محو کرد … خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم … شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت …
با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن … هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت … حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود … باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید … محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم … خونه بوی غربت می داد … حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم … اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن … اما من … فقط گاهی … اگر وقت و فرصتی بود … اگر از شدت خستگی روی مبل … ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد … از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم … غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود …
فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم … کمی آروم می شدم … چشمم همه جا دنبالش می چرخید …
شب … همه رفتن … و منم از شدت خستگی بی هوش …
برای نماز صبح که بلند شدم … پای سجاده … داشت قرآن می خوند … رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش … یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم … با اولین حرکت نوازش دستش … بی اختیار … اشک از چشمم فرو ریخت …
- مامان … شاید باورت نشه … اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود …
و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد
#ادامهدارد...
@Asheghanezohoor
بھ قمرِ فاطمیون شھرت داشت ؛
یکی از شروطِ عقدش این بود کھ مدافعِحرم
باقی بماند . .
کلامِ شهید :
من حاضرم مثلِ علیاکبرِ امامحسیـטּ'؏'
اربا اربا بشم ، ولی ناموسِ شیعھ حفظ بشھ !
آخرش هم این شهید در حالِ خنثی کردنِ
بمب بود کھ منفجر شد و قسمتی از بدنش
تکھ تکھ شد…
+شهیدحسینِهریری
@Asheghanezohoor
اگہدوچیزرارعـٰایتکنی
خداشهـٰادترانصیبتمیکنہ ...
یکیپُرتلـٰاشبـٰاش🌱
دوممخلص ؛
ایندورادرستانجـٰامبدهی
خداشهـٰادتراهمنصیبتمیکند🕊!
- شهیدحسنباقری...
@Asheghanezohoor
🖇 #تلنگر
خواهـࢪمـ..(:
وقتی ازخوכٺـ عکس میگیری...📱
فـرقے ندارھ 📸
- عکس ڪامل بذارے 🖼
- عکس باخندت روبذارے 😇
- عکس دستاتـ👐🏻 رو بیڹ گل هابذارے...🥀
- عکس نیم رخت رو باچادر بذارے...🧕
هیچکدومش خوب نیست.. :)
" امام زماݩ (؏ـڄ)" برای همشـون ناراحته😔❗️
یادتـ باشه⚡️🙂
وقتی عکساتو گرفتئ خواستی بزارے
پروفایلت 📲
به خودت بگو...
من براے خـכا و" امام زمانم "تیپ میزنمـ
یامردم🙁❓🥀
- شهدا ...💔
هم خوشگل بودن هم خوشتیپ🍃☺️
فقط اونا برای "خدا وامام زمان(؏ـڄ)"
تیپ میزدن و دل میبردن..🌹
ماها چی..؟💔😔
@Asheghanezohoor