eitaa logo
آسمانی ها
650 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
19 فایل
مجموعه مدارس آسمانی https://eitaa.com/joinchat/3224633438Cc4fff994f1 آسمان فرصت پرواز بلندیست ولی ..... قصه این است چه اندازه کبوتر باشی
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 گاهی خاطرات آنقدر شیرین است که حتی با گذشت زمان هنوز عطرش به مشام میرسد وطعمش زیر دندان حس میشود یادم می آید به کودکی ام به آن روزها ودهه فاطمیه وپختن نذری شله زرد همیشه ایام فاطمیه مادرم نذر داشته ۱۰ روز روضه بگیرد وچون منزل جدیدی که آمده بودیم کوچک بود منزل مادر بزرگم میگرفتیم چه حال هوایی داشت یکی،دوروز زودتر پرچم ها وبیرق ها را در میآوردیم وخانه را سیاه پوش میکردیم منزل مادر بزرگم انتهای کوچه ای پیچ در پیچ، که در میانه آن دالانی با سقف کوتاه بود و زیر این دالان منزلی قدیمی ودر انتهای آن منزل مادربزرگم قرار داشت خانه مادر بزرگ درب بزرگی داشت که به محض ورود محوطه ای ۳در۴ قرار داشت که دریک طرف آشپزخانه بود ودر طرف دیگر دری که منتهی میشد به حیاط وسالن بزرگ خانه . این سالن همان جایی بود که روضه در آن برپا میشد البته بماند که حیاط خانه آنقدر بزرگ بود که در وسط آن حوض ودر دو طرف آن دوباغچه که درخت خرمالوی بزرگی در وسط آن بود قرار داشت .در دوطرف حیاط اتاق هایی بود که دو عمویم باخانواده هایشان آنجا زندگی میکردند. وارد سالن اصلی که میشدیم سمت راست کتابخانه ای فلزی با کتاب های خطی قدیمی نظر هرکس را به خود جلب میکرد، خدا رحمت کند آن کتاب ها متعلق به پدر بزرگم بود، ایشان از طلبه های فاضل زمان خودشان بودند واین کتاب ها یادگار ایشان .... کنار آن ، میز کوچک چوبی ،که دو کمد کوچک زیر آن بود قرار داشت.این جایگاه سماور و لوازمات چایی بود. ادامه دارد....
ادامه داستانک روضه فاطمیه ... نیم ساعت مانده به شروع روضه همه ی استکان ها ونعلبکی ها تمیز آماده کنار سماور گذاشته میشد وقندان زیبایی که لبه های آن دالبرهای منظمی داشت را پراز قند کنار آن میگذاشتیم مامان: دختر برو از آشپزخانه پارچ سماور را آب کن وبیاور چشم مامان. لباس مشکی زیبا وروسری گلگلی همیشگی ظاهرم را خیلی متشخص کرده بود احساس بزرگی میکردم همیشه موقع روضه من مسئول چایی تعارف کردن به میهمان ها بودم دیگر ۹سال داشتم وبرای خودم خانمی شده بودم روضه ساعت ۴بعد از ظهر شروع میشد از ساعت ۳ونیم جلوی درب را آب وجارو میکشیدیم ودرب خانه راباز میگذاشتیم آآآآه چه روز هایی،چه حال وهوایی همیشه روضه حضرت زهرا سلام الله علیها برایم رنگ بوی دیگری داشت موقع روضه خواندن میرفتم وکنار مادرم مینشستم مادر مثل همیشه چادرش را روی صورتش میکشید واز تکان خوردن شانه هایش میفهمیدم گریه میکند من هم مثل او همین کار را تکرار میکردم واز نوای روضه حالم منقلب میشد واشکم جاری.... مادرم همیشه به ما میگفت اگر برای اهل بیت علیها سلام گریه میکنید آنرا به بدن خودتا بمالید تا این بدنهایتان بیمه شود . بعد از اتمام روضه گویی روی ابرها بودم سبک سبک مثل یک پر. حسی که فقط در این جلسه ها داشتم وجای دیگری تجربه نکرده بودم همیشه روز آخر روضه مادرم شله زرد میپخت . واااااااای طعم وبوی شله زرد های مادرم همیشه زبان زده همه بود بوی عطر گلاب وزعفران وبرنج لنجان همیشگی، محله را برمیداشت یک کوچه آنطرف تر از بوی عطر آن میفهمیدن ما نذری داریم ادامه دارد...
ادامه داستانک روضه فاطمیه... مممممممم چه عطری ،چه رنگی ،چه طعمی ...... از یکی دوساعت قبل از روضه بار گذاشته میشد وباتمام شدن روضه توضیع میشد همسایه ها به مادرم میگفتن (عروس آقا) چون پدر شوهرشون طلبه وشیخ بنام محل بودن . همه موقع رفتن میگفتن عروس آقا مثل همیشه عالی..... نذرتون قبول . مادرم میگفت چاشنی نذر را مادر سادات میریزند. هرچه هست از لطف وکرمشان است حس وحال روضه های خانگی حس وحال بچگی ومحبتی که به واسطه آن در دل نقش میبندد با هیچ چیز پاک شدنی نیست وحالا خودم یک مادرم