🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
به جای عذر خواهی کردن... تشکر کنید :
نگو ببخشید اذیتت کردم
+ بگو ممنونم از لطفی که میکنی
نگو ببخشید سرتو درد آوردم انقدر صحبت کردم
+ بگو ممنونم که به حرفام گوش کردی
نگو ببخشید دیر کردم
+ بگو ممنونم که منتظر موندی
نگو ببخشید گند زدم
+ بگو ممنونم که تو اشتباهم صبوری کردی
#نکته
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🌙"@Atr_mah"🌙
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
داستان زیبای 《"پایان خوش"》
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🌙"@Atr_mah"🌙
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
moon perfume |عطر ماه 🌙 ✨️
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 داستان زیبای 《"پایان خوش"》 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙"@Atr_mah"🌙 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
منم لبخندي بهش زدم ….نور افتاب افتاده بود توي صورتش ، جذابيتش رو هزار برابر كرده بود…اروم موهامو رو نوازش كرد و گفت
+نميخواي بلند شي تنبل خانم؟!
عجيب دلم ميخواست خودمو لوس كنم براش…از وقتي يادم مياد هيچ موقع خودمو براي كسي لوس نكرده بودم …درسته كه بي بي هميشه همه كار واسم كرده بود ولي من اهل اين نبودم كه خودمو واسش لوس كنم ، چون همیشه شرمندش بودم …از اينكه مجبور شده بود كلي براي من زحمت بكشه…با صداي ميلاد به خودم اومدم
+انقدر دلم ميخواد بدونم اين جوري زل ميزني بهم و غرق ميشي توي فكر ، به چي دقيقا داري فكر ميكني؟!
-يهويي كلي فكر و خيال متفاوت مياد توي ذهنم …فكرايي از گذشته …فكرايي از اينده…
لبخند شيطوني زد و گفت
+من كجاي اين فكرا هستم ؟!
منم اروم و شيطون لبخندي بهش زدم …
+خوب بگو ديگه جدي من كجاي اين فكر هستم ؟!
-همين جايي ديگه الان تو كنارمي ديگه ….
لبخند روي لبش خشك شد …و گفت
+همين ديگه؟!
خوب ميفهميدم كه دلش ميخواد از زير زبونم حرف بكشه ، منم شيطنتم گرفته بود …دلم ميخواست يكمي سر به سرش بزارم…
اروم گفتم
-خوب اره ديگه …ما الان كنار هم هستيم تا بتونيم از اينجا نجات پيدا كنيم …تا بتونيم از اينجا بريم بيرون و بريم دنبال زندگيمون …
بعد از تموم شدن حرفم پوزخند تلخي زد …غم توي اون چشماي خوشگلش لونه كرد يهويي…خبر نداشت توي دلم چه خبر بود و تمام دلم واسش ميلرزيد …از كنارم بلند شد و گفت
+ميرم برات صبحانتو بيارم ، بعد هم ميرم دنبال كارام …شب مجبورم كه دوباره بيام كنارت چون اگر من نيام …
ادامه حرفشو نگفت چون هيچ كدوم علاقه اي به شنيدنش نداشتيم …فقط اب دهنشو جوري قورت داد كه سيبك گلوش بالا پايين شد…احساس ميكردم همين جوري كه بهش نگاه ميكنم از چشمام قلب ميريزه بيرون …مغموم و با سري پايين انداخته شده گفت
+پس من ميرم …
داشت از اتاق ميرفت بيرون كه صداش كردم
-ميلاد،..
با صدايي كه پر از غم بود گفت
+جانم …
-زندگي كه ازش حرف ميزدم، تو بودي…خيلي راحت كاري كردي كه شدي زندگيم….
با اين حرفم در لحظه قيافش عوض شد و برق خوشي توي چشماي نشست …از اين تغيير حالتش خودمم خندم گرفت…با خودم فكر كردم …
#باران
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🌙"@Atr_mah"🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
داستان زیبای 《"پایان خوش"》
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🌙"@Atr_mah"🌙
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
moon perfume |عطر ماه 🌙 ✨️
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 داستان زیبای 《"پایان خوش"》 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙"@Atr_mah"🌙 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
از اين تغيير حالتش خودمم خندم گرفت…با خودم فكر كردم يه زن چه راحت ميتونه باعث غم باشه و چه راحت ميتونه باعث خوشي و شادي باشه …
دوباره در رو قفل كرد و اومد سمتم … وبوسه ایبرپیشونیم زد با عجله رفت كه صبحانه بياره…بعد رفتنش دلم ميخواست دست بکشم روی پیشونیم ..اين پسر كي بود كه اين جوري عشقش داشت كل وجود منو ميگرفت و منو درگير و اسير خودش ميكرد ..
لبخندي زدم و با خودم فكر كردم هر كي هست ، حسي كه داره توي وجودم باهاش شكل ميگيره خيلي شيرينه …
اون روز صبحانه رو با ميلاد خورديم …
تا شب اون روز توي اتاق بودم و خداروشكر كسي بهم كاري نداشت …اخر شب كه شد ، دوباره در باز شد و محبوب قلبم با قيافه اي كه خستگي ازش ميباريد ولي لبخند روي لبش بود وارد اتاق شد…ولي از چشماش خستگي میباريد …
سيني شامي كه واسم اورده بودن دست نخورده كنار اتاق بود …
با تعجب به سيني شام نگاه كرد و گفت
+پس چرا نخوردي؟!
خجالت زده سرمو انداختم پايين و گفتم
-منتظر بودم بياي با هم بخوريم …چون بهم گفتي شب مياي، گفتم شامو با هم بخوريم …
چشماش قلبي شد و به يكباره كل خستگي از چهره اش رخت بست و رفت و به جاش عشق توي صورتش هويدا شد …
اومد كنارم نشست و گفت
+پس بگو چرا اصلا ميل به غذا نداشتم ، چون خانوم مهربونم اين جا منتظرم بوده …
لبخندي به روش زدم و اومد كنارم نشست…با كلي عشق و علاقه كنار هم نشستيم و غذايي رو كه يخ كرده بود و از دهن افتاده بود شروع كرديم خوردن …با اينكه يخ بود ولي جفتمون با كلي علاقه غذارو خورديم …
اون شب هم ميلاد منو مهمون اغوش گرم و مهربونش كرد ، و با كلي محبت كه روونه قلبم كرد خوابيديم …
با خودم فكر كردم چقدر خوبه كه هست…
حس خيلي خوبي بود كه كنار كسي بودم كه دوسم داشت ، نه به خاطر جنسيتم، بلكه فقط و فقط به خاطر خودم …دوسم داشت توي بدترين شرايطي كه هر دو داخلش بوديم و داشت ميجنگيد براي پاك نگه داشتن من و عشقمون ..و همين احساسات خودش ترميم كننده قلب و روح زخمي من بود..
با همين افكار لذت بخش خوابم برد و بازم يه خواب شيرين …
توي خواب خوش غرق بودم كه با مشت هايي كه كوبيده ميشد به در چشممو باز كردم …گيج بود و حاليم نبود چه اتفاقي داره ميوفته …
میلاد هم مات و مبهوت منو نگاه ميكرد…بعد چند ثانيه هر دو به خودمون اومديم ، صداي بانو جان ، از پشت در قابل تشخيص بود، محكم با مشت به در ميكوبيد و عصبي ميلاد رو صدا ميزد…
ميلاد با عجله از كنار من بلند شد، ديشب كه داشتيم ميخوابيديم بلوزش رو در اورده بود …همون جوري با بالا تنه لخت داشت ميرفت در و باز كنه، بيينه اين زنيكه ديوونه چيكار داره
استرس گرفته بودم چيكار داره …
در رو كه باز كرد بانو جان با عصبانيت اومد توي اتاق …
من همون جور خواب الو روي تخت خواب نشسته بودم و مات و مبهوت به اطرافم نگاه ميكردم…تا وارد اتاق شد اومد سمت من و موهاي منو توي دستش گرفت…
من كه هنوز نصف مغزم خواب بود انگار برق بهم وصل كردن …
بانوجان عصبي غريد
+اين دختره ايكبيري چي داره كه من ندارم؟!
ميلاد هم مثل من مات و مبهوت بود…
با صداي دادش انگار هر دو به خودمون اومديم
+با توعم ميلاد اين دختره چي داره كه اين جوري دوشبه مياي کنارش…من اين همه وقته التماست ميكنم بیای کنارم ولی نازمیکنی؟!
ميلاد به خودش اومد و فوري اومد سمت ما …
+بانو جان ول كن موهاشو….
خنده عصبي كرد و گفت
+هاااان چيه ناراحت ميشي؟! يا اينكه دردش مياد دیگه کنارت نميمونه…نگران نباش، اين دختراي اکیبری بقیه اشون همه خر خودمون هستن ،
چشمام از اشكي كه حلقه زد بود توش شروع كرد سوختن …نميدونم از درد موهام بود كه اون زنيكه داشت وحشيانه ميكشيد يا از درد قلبم بود كه انگار به حرفاش خنجر ميزد توي قلبم…
ميلاد از حرص به نفس نفس افتاده بود…
اومد سمتمون و گفت
+ول كن موهاشو …با هم صحبت ميكنيم…
+من صحبتي باهات ندارم …
ميلاد عصبي غريد
+من به خاطر شيخ خيلي احترامتون رو حفظ كردم …نزاريد حرفايي بزنم كه هر دو روزبعدش پشيمون بشيم…موهاشو ول كنيد..اين تقصيري نداره …با من مشكلي داريد با خودم مشكلتون رو حل كنيد…
از لحن تند ميلاد بانوجان جا خورد…دستش از دور موهام شل شد…مونده بودم اين زنيكه ديوونه چرا هميشه موهامو ميگرفت و ميكشيد چه حرصي داشت نسبت به موهاي من…
بانوجان با اخم زل زده بود به ميلاد…ميلاد هم سرشو انداخته بود پايين ، و سعي داشت خودشو كنترل كنه…
#باران
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🌙"@Atr_mah"🌙