الحمدلله امروز همه چیز نهایی شد. هم داوران انتخاب شدند و میتوانید آنها را در پوستر جشنواره ببینید، هم جوایز را مشخص کردیم.
دوستانی هم که خواسته بودند درباره بخشهای محتوایی و فرمی جوایز توضیح بدهیم، پنج پادکست در کانال سیکا قرار دادم. زحمت این پادکستها را داوران جشنواره کشیدهاند. میتوانید وارد کانال سیکا در شنوتو بشوید یا از فید آراساس کانال در کستباکس بشنوید.
فید آراساس کانال سیکا
https://shenoto.net/feed/Seika
لینک کانال سیکا در شنوتو
https://shenoto.com/channel/podcast/Seika
تا ۹ دی ماه هم فرصت دارید آثارتان را برای #جایزه_حکیمی ارسال کنید.
سؤال دیگری هم اگر داشتید میتوانید در بخش نظرات کانال بله یا در خصوصی از من بپرسید.
از سلطانآباد تا آذرباد
یادداشتهای یک نویسنده و ویراستار داستانی
https://eitaa.com/Azarbadir
ostad-hakimi1-1.jpg
186.4K
درباره استاد محمود حکیمی
یکی از چیزهایی که من باید حتما دربارهاش مطلب مینوشتم، شخصیت علمی و ادبی استاد محمود حکیمی است. شناختن کسی که جایزه ادبیمان را به نام او کردهایم، برای همه مهم، مغتنم و اثرگذار است.
استاد محمود حکیمی، ۹ شهریور ۱۳۲۳ در تهران به دنیا آمد. ایشان با حضور در مسجد لرزاده و هیئتهای مذهبی با مفاهیم و سنتهای دینی آشنا شد. از سالهای دبستان، مطالعه کتابها و مجلات گوناگون ایشان را نسبت به فرهنگ و نوشتن علاقهمند کرد.
پس از پایان تحصیلات عمومی، به عنوان سپاهی دانش به کردستان رفت و همزمان در مجلاتی مانند کیهان بچهها و امید ایران، داستان و مقاله مینوشت. بعد از دوران سپاهی دانش به قم آمد و به تحصیل علوم دینی پرداخت. پس از آن کنکور داد و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی دانشآموخته شد. از کارهای ایشان آموزش زبان انگلیسی به طلاب علوم دینی مدرسه فیضیه بود.
محمود حکیمی در ۲۳ سالگی به استخدام آموزش و پرورش درآمد و در کنار آن مقاله و داستان هم مینوشت. نویسندگی حرفهای را به پیشنهاد یکی از ناشران پذیرفت. یکی از ناشران از او خواست کتابهایی به زبان ساده درباره زندگی پیامبران بنویسد. این آغاز کتاب قصص قرآن بود.
سال ۱۳۵۱ و در ۲۸ سالگی اولین رمان خود را به نام غروب بیمار منتشر کرد. ایشان ارتباط خود را با مجلات قطع نکرد و سالها برای مجلاتی مانند مکتب اسلام، نسل جوان، نسل نو، مکتب تشیع و پیام شادی داستانهایی با مفاهیم دینی مینوشت که مخاطبانش نوجوان بودند.
از سلطانآباد تا آذرباد
یادداشتهای یک نویسنده و ویراستار داستانی
از سلطانآباد تا آذرباد
درباره استاد محمود حکیمی یکی از چیزهایی که من باید حتما دربارهاش مطلب مینوشتم، شخصیت علمی و ادبی
داستانهای «سوگند مقدس»، «طاغوت»، «دلاوران عصر شب»، «سلحشوران علوی»، «شهدای فخ»، «سرودهای رهایی»، «نقاب داران جوان»، «وجدان»، «مسلمان شجاع» و «اشراف زاده قهرمان» از آن جملهاند.
بزرگترین فعالیت ایشان پس از انقلاب اسلامی نگارش مجموعهای است با نام تاریخ تمدن جهان یا داستان زندگی انسان. استاد حکیمی این مجموعه را متأثر از مجموعه تاریخ تمدن ویل دورانت نگاشت اما با نگاه یک مسلمان معتقد. نگارش این مجموعه ۲۲ جلدی، از سال ۱۳۶۰ آغاز شد
استاد حکیمی نویسندهای پرکار بود که نسلهای متمادی از نوجوانان و بزرگسالان تحت تأثیر آثار ایشان هستند. ایشان که دهها مقاله و چندین کتاب درباره زندگانی امام حسین (علیهالسلام) و قیام عاشورا نگاشته بودند، سال ۱۳۸۲ به عنوان خادم فرهنگ عاشورا شناخته شدند.
ایشان علاوه بر نویسندگی به مدت سه سال نیز ویراستار کتابهای درسی علوم انسانی بود و بیش از ۶۰ کتاب درسی را ویرایش کرد. ایشان همینطور سرپرست واحد مطالعات و انتشارات سازمان آموزش کودکان و دانشآموزان استثنائی بودند و در آنجا چند کتاب، از جمله دو کتاب برای کودکان و دانش آموزان استثنایی، ترجمه کردند. از اواخر دهه شصت در تربیت معلم تهران به آموزش روش تحقیق و مرجع شناسی به دانشجویان مرکز تربیت معلم تهران پرداخت. ایشان پس از سی و یک سال خدمت در آموزش و پرورش، در مهر ماه ۷۷ بازنشسته شدند.
البته بازنشستگی پایان کار ایشان نبود. ایشان از آن پس به شکل جدیتری به مطالعه و نگارش آثار داستانی و پژوهشی پرداختند ایشان سرانجام در ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، در سن هشتاد سالگی پس از تحمل یک دوره بیماری در بیمارستان شریعتی تهران به دیدار معبود خود رفت.
استاد محمود حکیمی در روزگاری داستان تاریخی و دینی مینوشت که جامعه تحت فشار طاقتفرسای حکومت پهلوی بود. در آن دوره کمتر نویسنده و روشنفکری، آن هم در سن و سال محمود حکیمی وجود داشت که بخواهد بدون ترس در این زمینه دست به قلم ببرد. آثار ایشان نه تنها زیباییها و جذابیتهای داستانی داشت بلکه از نظر تاریخی و پژوهشی نیز باارزش است.
مسیری که قبلتر از ایشان، علامه مرتضی مطهری با کتاب «داستان راستان» آغاز کرده بود، ایشان با آثار خود آن را اوج رساند. پرکاری ایشان هرگز باعث نشد آثارش از نظر فرمی و محتوایی و پژوهشی ضعیف شوند. از ویژگیهای داستانی ایشان، توجه به آن بخش از تاریخ بود که نه تنها مغفول مانده بود بلکه برای مخاطب امروز نیز آموزنده بود.
در روزگاری که اغلب نویسندگان درگیر ذهنیات و مشغلههای فردی خود بودند ایشان در آثار خود به اتحاد مسلمانان و مقاومت آنها علیه استعمارگران و ستمگران در سراسر سرزمینهای اسلامی میپرداخت. او دغدغه همه مسلمانان را داشت، از ایرانی و عرب و آفریقایی تا مردان و زنان و کودکان.
از سلطانآباد تا آذرباد
یادداشتهای یک نویسنده و ویراستار داستانی
https://eitaa.com/Azarbadir
✳️شبیه فلانی!
جستاری کوتاه درباره شباهتهای زبانی
گاهی اوقات در تمجید از یک نویسنده میشنویم یا میگوییم که آقا یا خانم نویسنده شبیه یکی از نویسندگان مشهور مینویسد. یعنی وقتی آثار او را میخوانیم نه تنها رگههایی از شباهت در کلمات که کلیاتی از ساختار نثر را مشاهده میکنیم. این شباهت تا حدی ناگزیر هم هست. ما همه به یک زبان مینویسیم و از یک ساختار دستوری استفاده میکنیم. فرآیند آفرینش کلمه هم دستوری و لحظهای نیست و نیاز به مطالعه و تمرین فراوان دارد.
پس در وهله اول این شباهت نه افتخار است نه سرشکستگی. فرآیندی است که اغلب در ناخودآگاه ما رخ میدهد. آنچه که میخوانیم مستقیم و غیرمستقیم روی نوشتنمان اثر میگذاریم. حال ممکن است این روند خودآگاه باشد. با مطالعه و تمرین آثار یک نویسنده خاص، بخواهیم شبیه او باشیم. اینجا مسئله فرق میکند.
ما در این شباهت یافتن دنبال چه هستیم؟ آیا میخواهیم هویت زبانی خودمان را به شخص بزرگتری گره بزنیم و بگوییم ما نسخه دوم او هستیم؟ موفقیت را در نثر و زبان او میدانیم و میگوییم برای رسیدن به قله افتخار باید این گونه بنویسیم؟ چنین نثری را اثربخش میدانیم و آن را دروازه اثرگذاری بر مخاطب میدانیم؟ پاسخ به این پرسشها و پرسشهای مانند آن میتوانند آری باشد، اما این پاسخ مثبت نهایت توقع ما از زبان است؟
من قصد ندارم اینجا درباره جنبههای فلسفی زبان صحبت کنم. بلکه تمرکزم بر جنبه کارکردی آن است. همین اول بگویم شبیه شدن به نویسنده، در نگاه کلان، بیشتر از آن که یک وجه مثبت باشد، یک انحراف از مسیر است. وقتی نثرمان با نثر یک نویسنده مشهور، مو به مو یکی باشد، در بهترین حالت ما را به بدل آن نویسنده تبدیل میکند. آیا اینکه هویتمان را از خودمان سلب کنیم تا بدل به دیگری شویم چیز خوبی است؟ من که واقعا چنین چیزی را دردناک میدانم.
معمولا ماجرای شبیه زبان یک نفر به یک نویسنده مشهور همینجا تمام میشود. در همینجا موضعمان را مشخص میکنیم و این رویکرد را رد یا تأیید میکنیم. اما اگر قدمی به جلو برداریم با مقوله مهمتری روبرو میشویم.
آن مقوله مهمتر، نسبت بین ذهن و زبان است. زبان بدون ذهنیت و ذهنیت بدون زبان معنا ندارد. حتی وقتی میاندیشیم، از آن را در قالب کلماتی خاص میریزیم. حتی اگر آن را به زبان نیاوریم. یک اصل بدیهی وجود دارد؛ هر ذهنیتی، زبان خاص خودش را دارد و هر زبانی واجد بیان یک ذهنیت خاص.
فردوسی وقتی میخواهد روح حماسی را در شاهنامه نشان دهد از یک زبان خاص استفاده میکند. سعدی هم وقتی غزلیات عاشقانهاش را میسراید از زبانی دیگر استفاده میکند. فردوسی و سعدی، هر دو، خداوندگاران زبان فارسی هستند و به یک زبان میسرایند اما نحوه چینش کلمات، انتخاب کلمات و دیگر قواعدی زبانی هر کدام با دیگری متفاوت است. اینجاست که اگر فردوسی سخن از تغزل و عشق هم بگوید روح حماسی دارد و اگر سعدی هم سخن از تاریخ و حماسه بگوید، باز هم عاشقانه است.
از سلطانآباد تا آذرباد
یادداشتهای یک نویسنده و ویراستار داستانی
https://eitaa.com/Azarbadir
از سلطانآباد تا آذرباد
✳️شبیه فلانی! جستاری کوتاه درباره شباهتهای زبانی گاهی اوقات در تمجید از یک نویسنده میشنویم یا می
بخش دوم)
این به معنای ضعف شاعری این دو خداوندگار زبان نیست، بلکه نشان میدهد زبانی که آن دو به کار میگرفتهاند، کارآیی مخصوص به خودش را دارد. با هر زبانی نمیشود هر مضمونی را به کار برد و هر مضمونی را نمیشود در هر زبانی ریخت.
نتیجه اینکه حتی اگر یک نویسنده، بهترین نویسندگان در شباهت زبانی به یک نویسنده دیگر باشد، باید دید آیا در ذهنیت هم شبیه اوست؟ اگر ذهنیت شبیه او نباشد، یعنی نظام فکری نویسنده با نظام زبانی او، اگر تضاد نداشته باشد، حداقل تعارض دارد. اگر هم شبیه باشد، باز هم با یک نسخه بدل مواجهیم! در چنین جایی نه نویسنده میتواند اثر درخوری را خلق کند و نه مخاطب از آن بهره کافی میبرد.
همانطور که چندین مرتبه تکرار کردم، هر ذهنیتی زبان خودش را میخواهد. یک نویسنده حرفهای که میخواهد هویت مخصوص به خودش را داشته باشد، میخواهد مسیر موفقیت را در جذب مخاطب طی کند و میخواهد داستانش بیشترین تأثیر را بگذارد و بیشترین ماندگاری را داشته باشد اول باید تکلیفش را با منظومه فکری خودش روشن کند و آنگاه متناسب با آن، به سراغ زبانش برود. البته میتواند مسیر را هم برعکس طی کرد. داشتههای زبانی او واجد بیان چه مسائل و مفاهیمی است. متناسب با داشتههای زبانیاش، به بیان مسئله بپردازد.
البته به این آن معنا نیست که نویسنده بوقلمونصفت است و ثبات ندارد. نه. یک نویسنده در حالت آرمانی خودش، کلانمسئلههایی دارد که میخواهد آنها را بیان و حل کند. موضعگیریهایش حول موضوعات خاصی است و پراکندهگویی و پراکندهنویسی نمیکند.
در واقع سختی مسیر نویسندگی نه صرفاً یادگیری فرم و محتوا و تکنیک، بلکه اتحاد بین زبان و ذهنیتش است. نویسندهای که به چنین اتحادی برسد، درگیر موضوعات نمیشود. او میتواند هم عاشقانه بنویسد، هم تاریخی، هم جنایی، هم اجتماعی. چون در اینجا، قالبهای فرمی، مسیر او را مشخص نمیکنند. اوست که تصمیم میگیرد برای بیان دیدگاههایش از چه قالبی استفاده کند و با چه زبانی بنویسد.
خروجی چنین نهایی عملکردی، رسیدن به سبک است. در اینجا حتی اگر کتابی را بخوانیم که طرح جلد نداشته باشد و نام نویسنده در آن نیامده باشد، میتوانیم بفهمیم چه کسی آن را نوشته است.
صدالبته رسیدن به چنین جایگاهی بسیار سخت است و هر کسی هم نمیتواند به آن جایگاه برسد اما حداقل این است که میدانیم مسیر درست کدام است و فرصت فکر کردن و نقشه کشیدن برای رسیدن به آن جایگاه را برای خودمان فراهم میکنیم.
از سلطانآباد تا آذرباد
یادداشتهای یک نویسنده و ویراستار داستانی
https://eitaa.com/Azarbadir
نکته شماره ۸۸
نویسنده صاحب دیدگاه است و باید اندیشهها و اعتقاداتش را در اثر بیان کند. اما رمان و داستان، محل سخنرانی و بحث و خطابه نیست. چرا؟ نخست این کار دخالت در داستان و سدی در مقابل جریان روذان داستان، صحنهها و حوادث است و خواننده مجبور است به محتوایی فکر کند که از ذات رمان برنمیآید. دوم آن جایی است که عقاید خواننده و نویسنده یکی نیست و آن قسمت رمان باعث ایجاد مناقشه بیهوده ذهنی بین خواننده و نویسنده میشود.
نویسنده موظف است با استفاده از فنون داستاننویسی شخصیتهایی را خلق کند که عقاید او را بر اساس شخصیت استواری که دارند و در زمان خودشان و از طریق موقعیتهایی که برایشان پیش میآید، به خواننده القا کند.
مثال:
خط داستانی: زنی تحصیلکرده به همسری مردی ثروتمند ولی بیسواد درآمده است. زن فمنینیست است و به دنبال آزادیهای بیشتر است و با شوهرش در جدال است.
مثال غلط: مرد کاپوت ماشین را بالا داد و در ذهنش همسرش را به شکل موتور مجسم کرد. همانطور که آچار را تکان میداد، داد زد: «چرا ول نمیکنی؟ چرا نمیگذاری توی حال خودم باشم؟» بعد به وارسی موتور ماشین پرداخت. با زبان بیزبانی به زنش گفت که این ادعای زنان در قلمروی مردان عقلانی نیست. حتی از لحاظ اقتصادی هم درست نیست مردها را از کار بیکار کنند تا زنها از خانه بیرون بیایند. زنها برای خانهداری و بچهداری خلق شدهاند. مرد آچار را روی مهره موتور گذاشت و تصور کرد مهره، گردن زنش است.
مثال درست: مرد کاپوت ماشین را بالا داد و در ذهنش همسرش را به شکل موتور مجسم کرد. نگاهی کوتاه به موتور انداخت و آچار را با تهدید تکان داد: «بس است دیگر. گوشم از صدای طبل آزادی شما زنها کر شد. خانه بمان و بچهها را بزرگ کن.»
#نکات_نوشتن
از سلطانآباد تا آذرباد
یادداشتهای یک نویسنده و ویراستار داستانی
https://eitaa.com/Azarbadir
وقتی جلد اول مست جنگ را مینوشتم، یک طلق شفاف گرفته بودم، ۱۰۰*۷۰، نکات مهم، مسیرهای حرکتی و برخی حساب و کتابهای زمانی و تاریخی را رویش مینوشتم که جلوی چشمم باشد. امروز بعد از مدتها رفتم سراغش.
بلکه آغازی باشد بر شروع تحقیق و نگارش جلد دوم مست جنگ.
از سلطانآباد تا آذرباد
یادداشتهای یک نویسنده و ویراستار داستانی
https://eitaa.com/Azarbadir
روضهای که میرویم که فقط سخنران و مداح و مستمع نمیخواهد. آبدارچی و مسئول صوت و ظرفشوی و کفشدار و ... هم میخواهد. همهشان هم ذیل خادم مجلس امام حسین جمع میشوند. جایگاه آدمهای روضه را جایی که مینشینند مشخص نمیکند، بلکه نیتشان و کیفیت عملشان مشخص میکند.
باقی کارهایی هم که میکنیم همین است. نوشتن و کار ادبی و داستانی هم همین است. هیچوقت نباید خودمان دست کم بگیریم. جایگاه ما نهایت محدوده توانمندی را مشخص نمیکند. مهمتر از آن، اراده و نیت ما است. اینکه با تمام کمبودها و کاستیها، کارها را بر اساس کوچکی یا بزرگیشان ارزشگذاری نکنیم. کار درست را پیدا کنیم و همان را انجام بدهیم. خدا بیامرزد حاج قاسم را. میگفت: «آن کس که باید ببیند، میبیند.»
شما هم اگر خواستید جایی درباره #جایزه_حکیمی جایی حرف بزنید، نگویید کی پیام من را میبیند، کی به من توجه میکند، کی از من اثر میگذارد. ما که از آینده خبر نداریم. مهم این است کارمان را بکنیم.
از سلطانآباد تا آذرباد
یادداشتهای یک نویسنده و ویراستار داستانی
https://eitaa.com/Azarbadir
نکته شماره ۸۹
شخصیت اصلی رمان، شخصیتی است رو به رشد. قهرمان در ابتدای داستان یک دیدگاه دارد و در پایان داستان دیدگاهی دیگر. آنها پیوسته رشد میکنند و در انتهای رمان به شخصیت کاملی دست پیدا میکنند. رشد اینجا به معنای کمال نیست. ممکن است شخصیت شما در زمینههای منفی رشد کند.
مثلا میخواهیم داستانی درباره شمر بن ذیالجوشن بنویسیم. شمر در ابتدای داستان از سربازان امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) در جنگ صفین است و حتی در آن جنگ جانباز میشود اما در نهایت به قاتل امام حسین (علیهالسلام) تبدیل میشود.
قهرمان مثبت هم میتواند رمان عزرائیل باشد. سرگرد هدایتی، افسر باهوشی است که میخواهد گره از چند قتل باز کند و در نهایت بعد از پیدا کردن قاتل، به شخصیت دیگری تبدیل میشود.
قهرمان داستان از دیدگاه نویسنده، مثبت باشد یا منفی، در هر حال باید بداند او شخصیتی پویا دارد و در انتهای داستان، آن مثبت بودن یا منفی بودن باید تغییر کند.
#نکات_نوشتن
از سلطانآباد تا آذرباد
یادداشتهای یک نویسنده و ویراستار داستانی
https://eitaa.com/Azarbadir
قسمت بیست و نهم پادکست متنخوانی قابوسنامه را در شنوتو بارگزاری کردم. میتوانید وارد کانال سیکا در شنوتو شوید و گوش کنید. ضمنا میتوانید با کپی لینک آراساسی که برایتان گذاشتهام، سیکاپادکست را در پادگیرهای دیگر به رایگان استفاده کنید.
خوشحال میشم از هر پادگیری که استفاده میکنید، در کانال سیکا عضو شوید. منتظر پیشنهادها و دیدگاههایتان درباره این مجموعه پادکست هستم.
#سیکاپادکست
لینک فید آراساس
https://shenoto.net/feed/Seika
لینک کانال سیکا در شنوتو
https://shenoto.com/channel/podcast/Seika
از سلطانآباد تا آذرباد
یادداشتهای یک نویسنده و ویراستار داستانی