eitaa logo
بچه حزب اللهی
5.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
8.3هزار ویدیو
21 فایل
🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 ⚜️کانال » بچه حِزبُ اللّٰهی 💛 فَإِنَّ حِزبَ اللَّهِ هُمُ الغالِبونَ💛 خبر وتحلیل کم ولی خاص . سیاسی ونظامی . داخلی وخارجی . جبهه مقاومت. 🌹 ادمین: @Pirekharabat313 تبلیغات: @Amirshah315 لینک کانال: @BACHE_HEZBOLLAHI
مشاهده در ایتا
دانلود
🌐 امضای قرارداد معدنی میان آمریکا و اوکراین لغو شد 🔹️فاکس نیوز خبر داده پس از حواشی در کاخ سفید، امضای قرارداد معدنی میان آمریکا و اوکراین لغو شده است. 🔹️کنفرانس خبری میان ترامپ و زلنسکی نیز لغو شده است. 🔹️فاکس نیوز خبر داده ترامپ از زلنسکی خواسته کاخ سفید را ترک کند. 🔹️ترامپ گفته که زلنسکی آماده صلح با روسیه با دخالت آمریکا نیست. 🌐 رسانه‌های روسیه: ترامپ، زلنسکی را نابود کرد! رسانه‌های روسی در واکنش به دیدار جنجالی رئیسان جمهوری اوکراین و آمریکا و تحقیر زلنسکی در کاخ سفید از جمله «ترامپ،  او (زلنسکی) را نابود کرد» استفاده کردند. @BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
🌹:#آن_پهلوان #قسمت_بیستم_یکم🎬: شمعون روی تخت چوبی که نزدیک کرسی مجلل مرحب که پشتی آن کنده کاری شده
🌹: انس جلوی در چوبی و بزرگ خانه ای که عمران ادعا داشت از آن پدرش هست ایستاد و همانطور که بانگاهی سرشار از تعجب به درب کنده کاری شدهٔ پیش رویش چشم دوخته بود، کوبهٔ در را به صدا درآورد. عمران که انگار در عالم دیگری بود، همانطور که قطرات اشک از چشمانش سرازیر میشد گفت: پدرم را کشتند و از سرنوشت مادرم هم چیزی نمی دانم، اینجا که کسی نیست! اصلاً برای چه اینجا آمده ایم؟! عمران رویش را به انس کرد و می خواست به او بگوید که باید به خانهٔ پهلوان خیبر، مرحب بن حارث برویم که ناگهان صدایی آشنا از پشت در بلند شد: آهای شمعون پیر! چه شده؛ نرفته برگشتی؟! عمران همانطور که صدای بغض دارش می لرزید؛ گفت: خودش است، این...این صدای عمو مرحب است. انس لبخندی زد و در همین حین در باز شد. مرحب که انگار انتظار دیدن چهره ای نا آشنا را نداشت گفت: تو کیستی و اینجا چه می کنی؟! به گمانم ادرس را اشتباه آمده ای.. در این هنگام عمران خودش را جلو کشید و خود را به مرحب چسپاند و گفت: سلام عمو، عمو به دادم برسیذ عمو..پدرم را... مرحب با یک دست مشعل را گرفته بود و با دست دیگر عمران را از خود جدا کرد و همانطور که با تعجب به او چشم دوخته بود گفت: عمران! مگر تو همراه پدر و مادرت به سفر نرفته ای؟!تو اینجا چه می کنی؟! در این هنگام انس که متوجه شد راه را درست آمده و این پسرک را به کسانش رسانده گفت: او را بیهوش در بیابان یافتم و بعد از تیمارش متوجه شدم به کجا باید بیاورمش. مرحب که انگار هزاران فکر به مخیله اش هجوم اورد و طبق گفتهٔ راهزنان سلیمان و دینا مرده بودند و نگه داشتم عمران جز ضرر برای او چیزی نداشت، اخر او به دینا نرسیده بود و اگر عمران را می پذیرفت بایذچد هر چه الان در تملک خود دراورده بود به این پسرک یتیم تقدیم می کرد، می خواست عمران را از خود براند و همین اول راه او را همراه این مرد از خیبر بیرون کند که ناگهان با حرفی که عمران گفت نقشه اش عوض شد. عمران با التهابی در صدایش گفت: آری، این مرد جان مرا نجات داد، باید به او سکه و زر بدهیم و مادرم به من گفت که نزد تو بیایم. مرحب که با شنیدن نام «مادرم» شاخکهایش تیز شده بود و دلش به تلاطم افتاد؛ دست عمران را در دست گرفت او را به داخل خانه کشید و گفت: چه گفتی؟! مادرت دنیا تو را نزد من فرستاده؟! کل ماجرا را برایم بگو، دینا الان کجاست؟! عمران سرش را به نشانه تایید تکان داد و همانطور که به انس اشاره می کرد گفت: اول مزد زحمات این مرد را بدهید، سر فرصت همه چیز را برایتان تعریف می کنم. مرحب که نام دینا انگار شور و شوقی در وجودش ایجاد کرده بود و می خواست زودتر جای دینا را بداند، تعلل نکرد، همیان گوشهٔ شال کمرش را بیرون آورد، بندش را گشود و چند سکه طلا کف دستش ریخت و می خواست به طرف انس دهد که عمران کل کیسه را از دست مرحب بیرون کشید و همانطور که آن را به طرف انس میداد گفت: با اجازه تمام همیان را به انس میدهم که او و همسرش زحمت زیادی برایم کشیده اند و بعدا من این پول را به شما پس خواهم داد. مرحب که اینک تمام حواسش فقط در پی مادر این پسر بود، از این حرکت اعتراضی نکرد و فقط می خواست انس زودتر برود تا از زبان عمران به مکان دینا پی ببرد، لبخندی زد و انس را به عقب هل داد و گفت: چندین برابر مزدت را گرفتی، حالا برو و ما را تنها بگذار.. انس می خواست کیسهٔ زر را پس دهد که در خانه به رویش بسته شد. مرحب، دست عمران را گرفت و به داخل خانه برد و عمران تا چشمش به خانه و وسایلش افتاد، خاطرات پدر و مادر در ذهنش جان گرفت و ناخوداگاه با صدای بلند شروع به گریستن کرد. 🌺🌿🌼🌿🌺🌿🌼 🎬: چون نگاه عمران این پسر زجر کشیده به هر چیزی که می افتاد گریه اش شدیدتر می شدمرحب بن حارث که خوب می فهمید داغ دل این کودک چیست اما می خواست خود را بی خبر بگیرد؛ با دست هایش شانه عمران را گرفت و گفت: چرا گریه می کنی؟! مگر تو همراه پدر و مادرت نرفتی؟! چه می گفتی تو؟! مادرت تو را نزد من فرستاده؟! مگر مادرت اینک کجاست؟ برایم بگو چه شده عمران بگو که دلم میخواهد آن کنم که مادرت امر کرده؟ گریه نکن بگو تا بروم و حق تو را بستانم عمران همانطور که هق هق می کرد شروع به تعریف کردن نمود؛ از حمله راهزنان گفت؛ از پنهان شدن خودش گفت؛از صحنهٔ کشتن پدرش گفت که چگونه بی گناه بر ریگ داغ بیابان افتاد و از مادرش گفت که راهی بیابانی بی انتها شد؛ عمران گفت و گفت و گفت و مرحب قصه ای تکراری را دوباره شنید و بعد از دقایقی مرحب به میان حرف عمران دوید و گفت: آنطور که متوجه شدم تو بعد از حمله راهزنان مادرت را ندیدی؛ پس چرا جلوی آن مرد عرب بیابانی به من گفتی مادرت تو را فرستاده؟!
بچه حزب اللهی
🌹:#آن_پهلوان #قسمت_بیستم_یکم🎬: شمعون روی تخت چوبی که نزدیک کرسی مجلل مرحب که پشتی آن کنده کاری شده
عمران خوابی را که دیده بود به یاد آورد در بین گریه های تلخش، لبخند کمرنگی روی لبانش نشست و گفت: من مطمئنم مادرم زنده است مادرم در خواب به من گفت به سمت «آن پهلوان» بیایم، تا انتقاممان را بستاند و در زندگی من، جز شما پهلوانی نیست مرحب که تیرش به سنگ خورده بود با خشم عمران را نگاه کرد و گفت: تو به خاطر یک خواب به اینجا آمدی و ادعا کردی که مادرت تو را فرستاده؟! عمران که لحن مرحب متعجبش کرده بود؛ با آستین لباس اشک هایش را پاک کرد و گفت: آری! مگر شما گمان دیگری می کردید؟ مرحب بار دیگر شانه عمران را در دست گرفت و همانطور که به او فحش میداد؛ عمران را کشان کشان از خانه خودش، خانه پدریش، خانه ای که در آن قد کشیده بود و اینک جز او صاحبی نداشت به بیرون پرت کرد. عمران که فحشهای مرحب بن حارث را نسبت به خود و پدرش می شنید؛ انگار به گوش ها و چشم هایش اعتماد نداشت و فکر می کرد اشتباه دیده و اشتباه شنیده؛ پس از جایش بلند شدو به پشت در خانه برگشت و با مشتهای گره کرده اش به در می زد و مدام عمو مرحب را صدا می کرد مرحب مانند گرگی زخمی در را باز کرد و همانطور که با لگدهای سنگینش به تن و بدن نحیف عمران، ضربه میزد؛ گفت: برو! از اینجا برو و دیگر به اینجا برنگرد؛ فراموش نکن که تمام مال و املاک پدرت را من خریده ام و به ازای آن، پول داده ام و قرار نیست مالی را که خریده ام؛ دوباره به توی کودک برگردانم! عمران که انگار همه چیز را در خواب میدید به سمت دیوار روبه روی در خانه شان رفت و به آن تکیه داد و می خواست خودش امید دهد که مرحب اشتباه کرده و اینک او را به داخل خانه خواهد برد. اما مرحب او را از خود راند و باعث شد آواره کوچه پس کوچه های خیبر شود. ادامه دارد... 🖊 به قلم : ط ، حسینی 🌺🌿🌼🌿🌺🌿🌼 @BACHE_HEZBOLLAHi
14.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اتفاقات تلخ این روزها رو میبینید و مبهوتین که چرا اینطور شد؟ شمارو به تفال پزشکیان به قرآن کریم روز اول و ساعت اولی که میخواست پا بزاره به ساختمان ریاست جمهوری جلب میکنم 👇👇👇👇 خداوند میفرماید: شما هم با آن گروه از جن و انس که پیش از شما بودند به دوزخ داخل شوید. در آن وقت هر قومی که به دوزخ شوند قوم دیگر (از همکیشان خود) را لعن کنند، تا آن گاه که همه در آتش دوزخ فراهم شوند زمره آخرین درباره فرقه اول (یا مرئوسان درباره رئیسان) گویند که خدایا، اینان ما را گمراه کردند، پس عذابشان را از آتش افزون و مضاعف گردان. خدا گوید: همه را عذاب مضاعف است و لیکن شما آگاه نیستید. ایه سی و هشت سوره اعراف @BACHE_HEZBOLLAHi
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سهم یارانه پنهان هر ایرانی که از شنیدنش شوکه می شوید. @BACHE_HEZBOLLAHi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺️استارت الهام چرخنده و بازگشت فرزاد حسنی 🔹براساس اطلاعاتی که در نشست خبری جمعی از مدیران سیما برای معرفی ویژه‌برنامه‌های رمضان و نوروز ۱۴۰۴ منتشر شد، محسن افشانی، الهام چرخنده و فرزاد حسنی به فهرست مجریان سیما اضافه می‌شوند. من؟؟؟ من هنگ 😕 @BACHE_HEZBOLLAHi
🚨پاسخ کوبنده سخنگوی کمیسیون امنیت ملی مجلس به اظهارات گستاخانه وزیر امورخارجه ترکیه: 🔴اگر همت جمهوری اسلامی در کودتا نبود نه خبری از شما بود و نه از رئیس‌تان/ ما یاد گرفته‌ایم اگر سنگی به شیشه‌مان بخورد تا خانه را بر سر پرتاب‌کننده خراب نکنیم آرام نمی‌نشینیم 🔴ابراهیم رضایی، سخنگوی کمیسیون امنیت ملی نوشت: آقای فیدان بنای جمهوری اسلامی بر تعامل با ملل و دولت‌های منطقه است، ولی بدانید سال‌ها قبل سنگی پرتاب شد، اگر سیاست‌های نظام جمهوری اسلامی و همت شهید در کودتا نبود؛ نه از تاک خبری بود نه از تاک نشان 🔴نه از رئیس‌تان خبری بود و نه از شما؛ ما یاد گرفته‌ایم اگر سنگی به شیشه‌مان بخورد تا خانه را بر سر پرتاب‌کننده خراب نکنیم آرام نمی‌نشینیم. ✍این اظهارات عالیست،،،اما وزارت خارجه باید سفیر ترکیه را فرا بخواند و ترکیه را مجبور به عذرخواهی رسمی از جمهوری اسلامی ایران کند..."این دیپلماسی است" @BACHE_HEZBOLLAHi