#دلآرام_من💙
#پارت_دوم
-مامان بابا مشکل ندارن یعنی تو دهنتو ببند!
- این طرز حرف زدنه با خواهر بزرگتر؟ بچه تو گواهینامه هم نداری که حالا برام شاخ
شدی!
وقتی میرسیم هم تمام خشمم را به در ماشینش منتقل میکنم.
میگوید: هوی جای تشکرته؟
مادر و پدر خوابند، من هم یک راست میروم به اتاقم و لباسهایم را گوشهای
میاندازم و رها میشوم روی تخت؛ چشمهایم را میبندم تا دوباره امروز را به یاد بیاورم؛ آن لحظه هایی که ذهنم از دغدغه خالی شد و چشم دوختم به گنبد
فیروزهای، وقتی آرامش صحن و بوی خوشش تمام وجودم را پر کرد و اشکهایم
جوشید و هرچه اندوه بود را برد و پاک کرد، وقتی احساس کردم دلآرامم در همین
نزدیکی هاست، وقتی حس کردم از همیشه به او نزدیکترم و میتوانم سلام بدهم و
جواب بگیرم، آن وقت است که آرام زمزمه کردم: السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه...
و همراه جواب به اندازه همه درد و دلهایم اشک ریختم، اما او استوارم کرد برای
انتخاب مسیرش، اینکه چشم ببندم بر رتبه دو رقمی کنکورم و بیخیال رشته های
پول سازی بشوم که دوست ندارم با زندگی ام همراه شوند و مرا هم تبدیل کنند به
کسی که زندگی میکند برای افزودن به صفرهای رقم حسابش؛ اینکه بپذیرم دیگران
مرا دیوانه بخوانند و عاقل اندر سفیه نگاهم کنند که:
"میخوای آخوند شی؟"
و من با
خنده بگویم: تقریبا.
باید عادت کنم در جوابشان بخندم و به دل نگیرم، باید عادت کنم حتی بغض راه
گلویم را نبندد و دل شاد باشم از نگاه خشنود دلآرام.....
ادامہ دارد.......
#نویسنده_فاطمه_شکیبا
#اللهمعجللولیڪالفرج🍃
___________________
@BAMBenamemard