#گوهر_شناسی
ببخشید استاد ما میگفت:
امام زمان که ظهور کنه روسر همه دست میکشه و
اینجوری به همه علم کامل داده میشه
راستش این دست کشیدن به سر همه برای من یکم عجیبه
اگه میشه یه کم توضیح بدین چجوری علم کامل میشه بعداز ظهور امام زمان⁉️
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✅متن پاسخ به شبهه👇
📚کشیدن دست به سر کنایه است
📝📝
یعنی امام زمان (عج) مسیری را هموار می کند که علم بشری زیاد بشود، نه اینکه روی سر تک تک مردم دست می کشد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#استاد_احسان_عبادی
∞♡@BAMBenamemard♡∞
◖🌸🌿◗
وقتےمیومدخونہ
دیگهنمیذاشتمنکارکنمـ🙈
زهرارومیذاشتروپاهاش
وبادستبہپسرمونغذامیداد
میگفتم : یکےازبچہهاروبدهبہمن!
بامھربونےمیگفتـ :
نہشماازصبحتاحالا
بہاندازهکافےزحمتکشیدی؛🌻🖇
دوستاشبہشوخےمیگفتن :
مهندسکہنبایدتوخونهکارکنہ!
میگفت: منکہازحضرتعلے؏
بالاترنیستم؛مگہبہحضرتزهرا
کمكنمیکردند✨؟!
#شهیدانہ
∞♡@BAMBenamemard♡∞
ازم پرسید:
_یعنی با این تحریم ها و مشکلات و گرونی ؛ هنوز از انقلاب و رهبر دفاع میکنی؟!🤨
گفتم:
+تو مکتب امام حسین(ع) ممکنه یه روزی آب هم برای خوردن نداشته باشیم...😌
#انقلابی_هستیم 💪🏻🇮🇷
هدایت شده از اڪيݐ ݥۅݩ
اینقدر اروم اروم پارت میزارین که واقعا ادم خسته میشه حداقل ۱۰ قسمت بزارین دیگه اهه اصلا من رفتم از کانالتون یک کانالی هست اینقدر سرعت پارتگذاریش بالایه صبح و ظهر و شب پیزارن عالیه این کانال
سلام وقتتون بخیر
میخواین کل رمان رو بدیم خدمت تون😐؟
بالاخره کانال یک قوانینی داره
نمیشه که ۱۰تا پارت پشت سر هم گذاشت
اون کانال هم قانونش اینه
کانال مذهبی هست و رمان فقط به عنوان سرگرمی گذاشته میشه
بهتره به جای اینکه عضو کانالا بشیم بخاطر رمان عضو بشیم بخاطر مطالب مفید شون
#ابووصال
بنام مرد 🇵🇸
اینقدر اروم اروم پارت میزارین که واقعا ادم خسته میشه حداقل ۱۰ قسمت بزارین دیگه اهه اصلا من رفتم از
قابل توجه بزرگوارانی که میگن چرا انقدر پارت کم میزارین!
یعنی جای سوال هست واسه من پنج پارت کمه؟؟
شب شام ولادت باب الحواج جوادالائمه ع در حرم امام رئوف نایب الزیارتون هستم
ان شاء الله به حق این دو باب الحوائج خداوند بهتون ها رو نصیب و روزی همه کنن
∞♡@BAMBenamemard♡∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹😭 شفای خانم لال مراغه ای در شب 22 بهمن و ایام میلاد امام جواد علیه السلام در حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام🌹😭
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚
#دلآرام_من💛✨
#قسمت_چهل_و_پنجم
خیره میشوم به ماه، چشمانم گرم میشود؛ پیشانیم را میبوسد و انقدر نوازشم
میکند که به خواب روم.
کمک عمه سفره صبحانه را جمع میکنم؛ صدای زنگ میآید، عمه از پشت آیفون
میپرسد: کیه؟
و نمیدانم چه جوابی میگیرد که با تعجب به من نگاه میکند:
یکیه میگه با تو کار
داره.
میگه اسمش نیمائه!
چشمانم چهارتا میشود!
نیما؟
اینجا؟
آمده دنبال من؟
یک چادر رنگی از عمه میگیرم و سرم میکنم؛ در حیاط به سختی باز میشود، شاید
هم چون من عادت به این مدل در ندارم!
پشت به در ایستاده، با پیراهن سبز تیره و
شلوار جین؛ صدای نخراشیده باز شدن در را که میشنود، بر میگردد، به محض
اینکه چشمش به من میافتد، مزه پرانیاش شروع میشود:
به!
خواهر پست مدرن
ما چطوره؟
- علیک سلام !
+ و علیکم السلام و رحمةالله و برکاته! وای عین مامان بزرگا شدی، البته مامان بزرگ
بودی!
- از اون سر شهر پاشدی بیای اینجا تیکه بارم کنی؟
تازه انگار متوجه موقعیت و شرایط میشود؛ شاید با دیدن چشمان سرخ و متورم، یا
صدای گرفته ام؛ سر به زیر می اندازد:
متاسفم بابت اتفاقی که افتاده.
یک اصل مهم در روابط من و نیما میگوید «خنده گرگ بیطمع نیست» برای همین
جواب نمیدهم و منتظر اصل حرفش میشوم.
#ادامہ_دارد.......
#نویسنده_فاطمه_شکیبا🌸
#اللهمعجللولیڪالفرج🌿✨
°|🌱@BAMBenamemard
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚
#دلآرام_من💛✨
#قسمت_چهل_و_ششم
+ دلم برات تنگ شده حوراء، برگرد پیشمون.
پیداست از طرف مادر برای شست و شوی مغز من اعزام شده؛ پوزخند میزنم: تو؟
تو
دلت واسه من تنگ شده؟
هه هه خندیدم!
+ جدی میگم.. تازه این مدت که نبودی قدرت دستم اومد، فکرم نکن مامان منو
فرستاده اینجا، خودم اومدم.
- واقعا انتظار داری باور کنم؟.
+ میخوای بکن میخوای نکن!
روی پاهایم جابجا میشوم و سرم را کمی به جلو خم میکنم، لحنم رنگ خشن به
خود میگیرد:
ببین آقا نیما!
ببین برادر محترم!
الان اینجا خونۀمنه، کسی ام نمیتونه
منو برگردونه تو خونه ای که با منت توش بزرگ شدم؛ میخوام تو خونه خودم باشم، خونه بابای خودِ خودم، به مامانم سلام برسون بگو مثل قبل خیلی دوستش دارم،
گرچه ازش ناراحتم، اگرم دیگه کاری نداری، برو چون زشته جلوی در و همسایه.
نیما با اینکه به این مدل حرف زدن من عادت دارد، با چشمان گرد نگاهم میکند؛
بعد هم با همان حالت متحیر، سرش را به نشانه تایید تکان میدهد:
باشه خواهر
بزرگه!
تخت فلزی، کپسول اکسیژن، قاب عکسه ای بیشمار از دوستان قدیمی، صندلی
چرخدار، گلدان های کوچک و بزرگ، قفسه کتاب و میز مطالعه، قرآن و سجاده ای که
گویا از فرط نماز ساییده شده، چند پوکه فشنگ و ترکش، چفیه و لباس نظامی و
سربند" اتاق پدر"!
#ادامہ_دارد.......
#نویسنده_فاطمه_شکیبا🌸
#اللهمعجللولیڪالفرج🌿✨
°|🌱@BAMBenamemard
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚