eitaa logo
بسیـ⚘ـج دانش اموزی مازندران
1.8هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
4.6هزار ویدیو
249 فایل
『بسیـ⚘ـج دانش اموزی مازندران』 جایی برای آغاز آغاز یک جنگ جنگی در دل . . .❣🍃 🌷 با سربازان کوچک امام خامنه ای عزیز 🌷 🌱 محل شناسایی و پرورش استعدادهای دانش‌آموزان‌ بسیجی استان مازندران🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 به مناسبت روز دو نور ✨عالم 😍 حضرت علی و فاطمه : خانم زینب عباس نژاد از شهرستان عباس آباد 🌸 با ما همراه باشید در 🌸 ایتا 👇 https://eitaa.com/joinchat/957087781Cdb69489fb7
😍 کاری زیبا به مناسبت روز از نوجوان هنرمند🌸: خانم فاطره عبدی از شهرستان چمستان با ماه همراه باشید در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/957087781Cdb69489fb7
به سبک شهدا حاج محمد ابراهیم همت ❤️❤️❤️ عقدمان اصفهان بود؛بدون هیچ مراسم خاصی.سر عقد،یک جفت کفش مجلسیِ بندی پایم بود،یک مقنعه ی مشکی سرم.خانم برادر حاجی،یک روسری کرم رنگ داد و گفت: سیاه پوشیدی، شگون نداره. مقنعه را برداشتم. حاجی هم با لباس سپاه اومده بود؛البته لباس برادرش،به کهنگی لباس خودش نبود؛ اما از قد بهش بلند بودو برای اینکه اندازه اش شود گتر کرده بود. هرکس می دیدش،فکر می کرددارد میرود جبهه؛ نه مراسم عقد. نیمه پنهان ماه۲،همت به روایت همسر شهید ❤️❤️❤️ سالروز شهادت مبارک با ما همراه باشید در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/957087781Cdb69489fb7 با ما همراه باشید در تلگرام👇 https://t.me/joinchat/AAAAAFOr1EoyBgWRkL3pSw
🌹 🌹 🔸 . آقا مصطفی مرا در دانشگاه دیده بود و می گفت:«حجب و حیای و متانت تو با دیگران فرق می کرد و دلیل اصلی انتخابم این بود» ایشان فوق العاده صادق بودند،زمانی که پیشنهاد دادند،به من گفتند: «من نه کار دارم،نه سربازی رفتم و نه درسم تمام شده»بنده با توجه به محبت، ایمان و صداقت آقا مصطفی رضایت اولیه را دادم و این قضیه ۳ سال طول کشید.من و آقا مصطفی سال ۸۲ و سال ۸۳ کردیم.بعد از مسئله خدمت سربازی و کارشان هم حل شد. . مهریه من ۵۰۰ سکه بود اما باهم ۱۴ سکه را توافق کردیم و ایشان هم مهریه ام را دادند.مراسم ازدواجمان نیز در منزل خودمان با حضور ۹۰ مهمان برگزار شد. مجلس عروسی را که در منزل مادرم گرفتیم و ۳_۴ نوع غذا دادیم.خیلی ساده نبود ولی به هر حال با توجه به موقعیت خودمان،عروسی نه خیلی ساده و نه خیلی مجلل بود.ماشین پراید یکی از دوستان مصطفی را گل زده بودیم. نسبت به دوروبری ها مراسم ما خیلی ساده تر بود.هم خانواده ها از این وضع راضی بودند و هم خودمان.هم جشن آبرومندانه ای بود و هم خیلی خیلی ساده نبود.آقا مصطفی کارش طوری بود که اکثر اوقات در خانه نبود که بتواند کمکی بکند،ولی اگر کاری از دستش برمی آمد انجام می داد. مثلاً وقتی مهمانی سرزده می رسید کمک می کرد. . . شرط مصطفی با همسرش این بود که اگر یک روز کردیم و من خواستم به بروم و شوم حق نداری جلوی من را بگیری. قبل از عقدمان خواب دیدم،هوا بارانی است و من سر مزاری نشسته بودم که روی سنگ مزار نوشته شده بود «» این خواب را برایش تعریف کردم.یک لحظه هم بعد از ازدواجمان فکر نمی کردم که او به نرسد. : 1358/6/17 . : صبح چهارشنبه 1390/10/21 بر اثر انفجار یك بمب مغناطیسی در خودروی خود در میدان كتابی ابتدای خیابان گل نبی تهران بدست عوامل استكبار.