eitaa logo
بسیـ⚘ـج دانش اموزی مازندران
1.8هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
4.6هزار ویدیو
249 فایل
『بسیـ⚘ـج دانش اموزی مازندران』 جایی برای آغاز آغاز یک جنگ جنگی در دل . . .❣🍃 🌷 با سربازان کوچک امام خامنه ای عزیز 🌷 🌱 محل شناسایی و پرورش استعدادهای دانش‌آموزان‌ بسیجی استان مازندران🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
😃📣📣📣 یه پویش جذاب و خداپسندانه و مهدوی به مناسبت میلاد پر سر سعادت آقا امام عصر(عج) 😍 چه پویشی؟!😳 الان میگم😁👌 📿 عزیزان به (عج) و بسته هایی از کمک های مومنانه تهیه کنید و فیلم، مستند و عکس از کار قشنگتون رو برای ما ارسال کنید📲📸 🆔 ایتا👈 @admin_zangetafrih 🆔 تلگرام👈 @Khademl_mahdi و هر بسته رو به نام یک و نامگذاری کنید🙂👌🙏 🛍✉️ با ما همراه باشید در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/957087781Cdb69489fb7 با ما همراه باشید در تلگرام👇 https://t.me/joinchat/AAAAAFOr1EoyBgWRkL3pSw تولدت مبارک فرمانروای فرمانروایان😍❤️ ✋❤️
😃📣📣📣 یه پویش جذاب و خداپسندانه و مهدوی به مناسبت میلاد پر سر سعادت آقا امام عصر(عج) 😍 چه پویشی؟!😳 الان میگم😁👌 📿 عزیزان به (عج) و بسته هایی از کمک های مومنانه تهیه کنید و فیلم، مستند و عکس از کار قشنگتون رو برای ما ارسال کنید📲📸 🆔 ایتا👈 @admin_zangetafrih 🆔 تلگرام👈 @Khademl_mahdi و هر بسته رو به نام یک و نامگذاری کنید🙂👌🙏 🛍✉️ با ما همراه باشید در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/957087781Cdb69489fb7 با ما همراه باشید در تلگرام👇 https://t.me/joinchat/AAAAAFOr1EoyBgWRkL3pSw تولدت مبارک فرمانروای فرمانروایان😍❤️ ✋❤️
🇮🇷بسم رب الشهداء🇮🇷 🔵 🍃🌹🍃 _مدافع _حرم🍃🌷🍃 🔸نام :جواد 🔹نام خانوادگی: کوهساری 🔸تاریخ تولد : 1364/11/10 🔹محل تولد : مشهد 🔸تاریخ شهادت : 1394/04/26 🔹محل شهادت : فلوجه - عراق 🔸وضعیت تاهل : مجرد 🔹محل مزار شهید : مشهد – بهشت رضا (ع) 🕊🩸ـادت 🩸ـاست🕊 ◽️🩸◽️🩸◽️🩸◽️🩸◽️🩸◽️🩸◽️ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊🆔 🍃🌸با ما همراه باشید در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/957087781Cdb69489fb7 با ما همراه باشید در تلگرام👇 https://t.me/joinchat/AAAAAFOr1EoyBgWRkL3pSw ♥️✨
💠خبرنگار: شماچه از جامعه دارید؟ مادر :هیچ،مگر داده ام که چیزی بخواهم، نمیخوام. حتی توقع بیشتر روهم 💔🍃 مادر4شهیدوهمسرشهید 🌷 🌻🕊هدیـه‌به‌ارواح ‌مطـهرشهـدا🌹صلــوات💐 🌹🍃 🆔🍃🌸با ما همراه باشید در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/957087781Cdb69489fb7 با ما همراه باشید در تلگرام👇 https://t.me/joinchat/AAAAAFOr1EoyBgWRkL3pSw 🍃🕊
13.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱| تا حالا شنیدی یا دیدی یکے با دستای کوچیکش به سمـت دشمن سنگ پرتاب کنـه و دشمن از این کـارش بترسه ؟!😄 ➕اگه نشنیـدی یا ندیدی امروز قراره یکیو بهتون معرفی کنیم که این کارو کرد و دشمن از این کارش ترسید !! ⬅️ کسے ڪه اسمش به عنوان یڪ فداکار توی کتابا اومده 😇 ⬅️ اگـه هنوزم متوجه نشدی کدوم یا رو میگم کلیپو از دسـت نده رفیق 🙂👌 🎥 | با هم ببینیم ... ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 😊🆔️ کانال بسیج دانش آموزی مازندران ⬇️ https://eitaa.com/joinchat/957087781Cdb69489fb7
🚩من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست... یا اباعبدالله شهادتت‌ مبارک‌ برادر.. 🚩 😊🆔️ کانال بسیج دانش آموزی مازندران ⬇️ ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾ https://eitaa.com/joinchat/957087781Cdb69489fb7 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
چه بهانه‌ای برای نماز نخوندن دارید؟! آخرین لحظات.. شهید مدافع حرم حمیدرضا ضیائی❤️💔 ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓        @BDA_Mazandaran ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
✍ خاطره ای از شهید 🌷پس از دیپلم با کمک خواهرش وانتی خرید و ۹ ماه از صبح تا شب کار می‌کرد و هر روز که برمی‌گشت سهم خواهرش را اول می‌داد. حسین بسیار مقید به کسب مال حلال بود و از اسراف دوری می‌کرد. 🌷سال اول با پرداخت ۵۰۰ هزار تومان پیاده به کربلا مشرف شد و سال دوم نیز قرار بود ۷۰۰ هزار تومان پرداخت کند و به پیاده‌روی اربعین برود، ولی پول را برای پرداخت اجاره خانه یک مستحق پرداخت کرد. در عوض در به زیارت حرم امام حسین(ع) رفت. 🌷حسین قبل از اعزام به سوریه وانت را فروخت و در خواب دیده بود که سفرش بازگشت ندارد. در خواب دیده بود که خانمی سه ساله دست تعدادی را می‌گیرد و جلو می‌برد و یکی از این افراد حسین بود. شب شهادتش نیز خواب دیده بود که امام حسین(ع) وی را دعوت کرده است. 🌷 🌟شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات ❁اللَّهمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد❁ ━━━━━━━━🌺🍃━ @BDA_Mazandaran ━━🌺🍃━━━━━━━
: [هَر کی آرِزو داشتِه باشِه خِیلی خِدمَت کُنه میشِه...! یِه گُوشِه دِلِت پا بِدِه؛ بَغَلِت کَردَند...! ما بِه چِشم دیدیم اینارُو اَز این مَدَد بِگیرید؛ مَدَد گِرفتَن اَز رَسمِه دَست بِذار رُو خاکِ قَبر بِگو: " ! بِه حَقِ این شَهید یِه نِگاه بهِ ما بُکُن...! ] 🌹🍃 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🌷 علی‌رضا : 🔹شهید وقتی که غرق در خون می‌شود فریاد برمی‌آورد«خواهرانم شما از خون من رنگین‌تر است»، 🔸من اکنون نیز فریاد برمی‌آورم «خواهرم حجابت را، حجابت را حفظ کن. تن پوش و لباست را حفظ کن. خواهرم نگذار پوشش را از تو بگیرند، نگذار به اسم آزادی زن، با تو و دیگر خواهرانم همانند شیئ رفتار کنند. این فریاد از اعماق قلبم است». 📚 وصیت نامه شهید ━━━━━━━━🌺🍃━ @BDA_Mazandaran ━━🌺🍃━━━━━━━
🌹 🌹 🔸 . آقا مصطفی مرا در دانشگاه دیده بود و می گفت:«حجب و حیای و متانت تو با دیگران فرق می کرد و دلیل اصلی انتخابم این بود» ایشان فوق العاده صادق بودند،زمانی که پیشنهاد دادند،به من گفتند: «من نه کار دارم،نه سربازی رفتم و نه درسم تمام شده»بنده با توجه به محبت، ایمان و صداقت آقا مصطفی رضایت اولیه را دادم و این قضیه ۳ سال طول کشید.من و آقا مصطفی سال ۸۲ و سال ۸۳ کردیم.بعد از مسئله خدمت سربازی و کارشان هم حل شد. . مهریه من ۵۰۰ سکه بود اما باهم ۱۴ سکه را توافق کردیم و ایشان هم مهریه ام را دادند.مراسم ازدواجمان نیز در منزل خودمان با حضور ۹۰ مهمان برگزار شد. مجلس عروسی را که در منزل مادرم گرفتیم و ۳_۴ نوع غذا دادیم.خیلی ساده نبود ولی به هر حال با توجه به موقعیت خودمان،عروسی نه خیلی ساده و نه خیلی مجلل بود.ماشین پراید یکی از دوستان مصطفی را گل زده بودیم. نسبت به دوروبری ها مراسم ما خیلی ساده تر بود.هم خانواده ها از این وضع راضی بودند و هم خودمان.هم جشن آبرومندانه ای بود و هم خیلی خیلی ساده نبود.آقا مصطفی کارش طوری بود که اکثر اوقات در خانه نبود که بتواند کمکی بکند،ولی اگر کاری از دستش برمی آمد انجام می داد. مثلاً وقتی مهمانی سرزده می رسید کمک می کرد. . . شرط مصطفی با همسرش این بود که اگر یک روز کردیم و من خواستم به بروم و شوم حق نداری جلوی من را بگیری. قبل از عقدمان خواب دیدم،هوا بارانی است و من سر مزاری نشسته بودم که روی سنگ مزار نوشته شده بود «» این خواب را برایش تعریف کردم.یک لحظه هم بعد از ازدواجمان فکر نمی کردم که او به نرسد. : 1358/6/17 . : صبح چهارشنبه 1390/10/21 بر اثر انفجار یك بمب مغناطیسی در خودروی خود در میدان كتابی ابتدای خیابان گل نبی تهران بدست عوامل استكبار.
🔰 توسل به امام زمان (عج) بعد از شهادت حاج عماد و ازدواج دو فرزند دیگرم -مصطفی و فاطمه- من با جهاد زندگی می‌کردم. یک شب قبل از ماموریت سوریه، نیمه های شب دیدم با صدای بلند گریه می‌کند. به سرعت به اتاقش رفتم و متوجه شدم در حال نماز است. شب جمعه بود و قرار بود فردای آن روز به «قنیطره» سوریه برود. فردای آن روز ازش سوال کردم که چرا گریه می کردی؟ خجالت کشید و گفت: هیچی. شنبه از سوریه تلفن کرد. پرسیدم کِی برمیگردی؟ جواب داد یا یکشنبه شب و یا دوشنبه. من دوباره پرسیدم که تو آن شب به چه کسی متوسل شده بودی؟ اول حرفی نزد. بعد گفت: من در نمازم خطاب به امام زمان حجت بن الحسن(عج) صحبت میکردم. پرسیدم چه می گفتی؟ سکوت کرد. قسمش دادم که بگو. گفت: به ایشان می گفتم که من بنده گناهکاری هستم و...» مادر جهاد بقیه حرفها را نگفت و فقط این را گفت که تا وقتی جهاد در این دنیا بود، دل من قرص و آرام بود.