در سینه دردی مشترک داریم من هم
جامانده ام از کربلا، مثل رقیه!
@montazer_shahadat313
#تلنگر
•بزرگم میگه
مراقبباشیم ↓
حرفهایۍڪهمیزنیم....دستدارند❗️
دستهاۍبلندۍڪهگاهی
گلویۍرامیفشارند
ونفسفردرامیگیرند !!!
حرفهایۍڪهمیزنیم.... پادارند!!
پاهاۍبزرگۍڪهگاهی
جایشانراروۍدݪیمیگذارند
وبراۍهمیشهمیمانند ❗️
پس ↓
#مراقبحرفهاییڪهمیزنیمباشیم
سنجیدهسخنگفتنازسکوتهمدشوارتراستــ !!!
✨شایدگاهیلازمباشهفقطسکوتکنی
@montazer_shahadat313
#چفیه
در استان اصفهان حسینیهاے
وجود دارد که ۴۰ شب روضه
برگزار مےکرد، شهید حججے
به مدت دو سال جزو خادمان
این حسینیه بود. او از نجفآباد
حدود ۵۰ کیلومتر را طی مےکرد
تا به اینجا بیاید، وقتے براے
پذیرش آمد دو نکته گفت،
یکے اینکه من را پشت قضایا
بگذارید که جلوے چشم نباشم
و دوم هر چه کار سختـــــ در
این حسنیه هست را به من
بگویید انجام دهم. بعضے از
شبها آنقدر خسته مےشد که
وقتے عذرخواهے مےکردیم،
مےگفتـــــ برای امام حسین
باید فقط سر داد.»
و همان گونه هم شد که
عاقبت سرش را داد.....
...شهید محسن حججے...
@montazer_shahadat313
بعضی ها میگن ﺑﺎﺑﺎ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷه، ڪافیه.✋
نماز هم نخوندی نخون...😒
روزه نگرفتی نگیر.😕
به نامحرم نگاه ڪردی اشڪال نداره🙈 و.........
فقط سعی ڪن دلت پاڪ باشه!!!!!!!!!!❤️
ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﻗـــــﺮﺁﻥ :👇👇👇👇
ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻝ ﭘﺎﮎ برایش ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺁﻣﻨﻮﺍ
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﮔﻔﺘﻪ :📢
[ ﺁﻣَُﻨﻮﺍ ﻭَ ﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ ]
ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷﺪ ،💟
ﻫﻢ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ .✅
✍ﺍﮔﺮ ﺗﺨﻤﻪ ﮐﺪﻭ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ
ﻭ ﻣﻐﺰﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ .❗️
ﭘﻮﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ .❗️
ﻣﻐﺰ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ .
ﻫــــــﻢ ﺩﻝ ؛ ﻫــــــﻢ ﻋﻤﻞ❗️❗️
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
@montazer_shahadat313
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_چهل_نهم
.
روی مبل دراز ڪشیدم و رفتم زیر پتو .
از صبح ڪه بلند شده بودم تب و لرز داشتم و تب و حال تهو ...
چایی نبات رو روی میز گذاشتم .
نگاهے بہ ساعت انداختم ساعت هفت و نیم بود چرا هنوز نیومده بود .
خمیازه اے ڪشیدم و چشمانم را بستم .
با نوازش هاے دست ڪسی چشمانم را باز ڪردم .
با صدایے گرفته گفتم : سلام .
لبخندی زد : سلام به روے ماهت ساعت خواب میبینم ڪه تازگیا نمیای پیشواز آقای خونه ؟
نزدیڪم شد و پیشانی ام را بوسید عطرش زیر بینی ام پیچید و حالم داشت بهم میخورد به سمت سرویس بهداشتی رفتم صدای یا حسین امیر بلند شد و بعدشم به در میزد : همتاااا ؛ همتاااا چت شدههه ؟؟ غذای دانشگاه رو خوردی باز آخه من چی بگم به تو باز ڪن درو عزیز دلم .
چند بار عق زدم ولی معدم خالی بود صورتمو شستم و درو باز ڪردم : چیزی نیست .
نگاهم ڪرد : حاضر شو بریم دڪتر.
سرے به نشانه منفی تڪان دادم قصد ڪرد نزدیڪم بشه ڪه با حالت التماس گفتم : امیر تروخدا برو لباستو عوض ڪن این عطرتو دوست ندارم .
وا رفت و زل زد بهم : این همونی بود که میگفتی دوسش داری!
_دیگه ندارم برو سریع عوض ڪن .
باشه ای گفت و به سمت اتاق رفت .
وارد آشپزخانه شدم و روی صندلی نشستم و سرم را روی میز گذاشتم خدایا من چم شده ...
_همتا؟
برگشتم : جان!
نزدیڪ شد : حاضرشو بریم دڪتر .
_نه خوبم .
اخم ڪرد : پاشو عزیزم .
قصد ڪردم مخالفت ڪنم ڪه نزاشت .
حاضر شدم و راه افتادیم .
ازم آزمایش گرفتن و دڪتر معاینم ڪرد .
روی تخت نشسته بودم ڪه خانم دڪتر وارد شد و لبخندے به من زد : مبارڪ باشه شما باردار هستید.
نگاهی به امیر انداختم .
چند ثانیه اے همون حالت بودیم ڪه خانم دڪتر برگه آزمایش رو به امیر داد و رفت .
سرم را پایین انداختم نمیدونم چرا خجالت ڪشیدم نزدیڪم شد و ڪنار تخت ایستاد : دڪتر چی گفت همتا؟ گفت من دارم بابا میشم .
سرم را بلند ڪردم خوشحالی رو میشد تو چشماش دید لب زدم : ها؟
_مرسی همتا .
بعد از اینڪه ڪارهارو انجام دادیم و سوار ماشین شدم .
وارد خانه شدم .
امیر در را بست و وارد اتاق شدم : امیر؟
وارد اتاق شد : جونم !
روسری ام را در آوردم : غذات گرمه من گرسنم نیست برو بخور .
نگاهم ڪرد : همتا واقعا من بابا شدم؟؟؟
سرم را پایین انداختم : نمیدونم امیر.
به سمتم آمد : باورم نمیشه نمیدونی چقدر خوشحالم ...
لبخندی زدم : من هنوز تو شوڪم .
دستم را بوسید : همتا خیلی دوستت دارم .
روی تخت دراز ڪشیدم : تو جان منی .
تلفنش را برداشت و از اتاق خارج شد .
نگاهی به شڪمم انداختم خان جون همیشه میگفت : مادر شدن یه اتفاق عجیبه یه موجود ڪوچڪ در وجود تو شڪل میگیره و پا به دنیاے تو میگذارد ...
داشتن و حس ڪردن اون طفلی ڪه در وجودته ڪار سختیه نوازشش حس مادرانه میخواهد ...
امیر وارد اتاق شد و لیوان شیر را به سمتم گرفت : بفرمایید.
لبخندی زدم : ممنونم .
گوشی را روی میز گذاشت : اینم از این .
ڪنجڪاو نگاهش ڪردم ڪه لب زد : زنگ زدم به خانوادم و خانوادت بنده خداها الان میخواستن بیان گفتم صبح بریم خونه ی خان جون .
چشمانم ڱرد شد : امیررر؟
_جونم؟
_چرا زنگ زدی ؟
خندید : منم حس پدرانه دارم دیگه باید یه جوری خودمو خالی میڪردم .
خندیدم : دیوانه ای باور ڪن .
_دیوانه ے زلف نگاهتم بانو ...
چشمانم را بستم و خدا را بابت بودن امیر شڪر ڪرد
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_پنجاه
.
با صداے تق تق از خواب بلند شدم .
خمیازه اے ڪشیدم و بلند شدم دستی به موهای بلندم ڪشید و از اتاق خارج شدم به سمت آشپزخانه رفتم .
_سلام صبح بخیر مگه نرفتی دانشگاه؟
به سمتم برگشت : سلام به روے ماه نشستت نخیر نرفتم .
_چرا؟؟
_اوم خب باید حواسم به شما باشه .
پوفی ڪردم : امیر این بچه هنوز تشڪیل نشده خودم میتونم ڪارامو بڪنم .
لیوان آب پرتغال را روی میز گذاشت : شده یا نشده صبحانه رو بخور بریم خونه خان جون منتظرمونن ..
دلیل ڪاراشو واقعا نمیفهمیدم یه شخصیت جالبی داشت.
بعد از خوردن صبحانه راه افتادیم .
روبه روی خونه خان جون نگه داشت .
پیاده شدیم .
طبق معمول حیاط شلوغ بود و بچه های فامیل بازے میڪردند .
وارد حیاط شدیم .
هانا و تینا به سمتم آمدند گونه ے هر دوشون رو بوسیدم .
از چند تا پله ایوان بالا رفتم .
خان جون مشغول خوردن چایی بود .
با دیدن من آغوشش را باز ڪرد : بیا ببینمت جان مادر .
به سمتش رفتم و گونه اش را بوسیدم .
مامان و خاله لیلا از آشپزخانه بیرون آمدند.
بعد از احوالپرسی جویاے حالم شدند .
امیر ڪنار خان جون نشست : هی نو ڪه اومد به بازار ڪهنه میشه دل آزار این رسمش بود آنام (مادرم).
_توڪه عزیز دلمی عین پسر خودم میمونی توام اولاد منی بالام .
امیر دستش را بوسید .
با اجازه اے گفتم و به سمت اتاق بالایی رفتم .
چادرم را در آوردم ...
ڪنار پنجره نشستم نگاهی به حیاط انداختم ...
چقدر خاطره داشتیم ما تو این حیاط ...
ڪنار حوض می نشستیم و ماهی هاے قرمز عید رو میدیدم ؛ دقیقا روزے ڪه امیر و خانوادش اومده بودن اینجا من نشسته بودم ڪنار حوض تا بزرگ شدن ماهی هارو ببینم ...
امیرم یه پسر شر و شیطون بود ...
سربه سر من میزاشت تا جیغ من بلند بشه و خان جون بیاد آرومم ڪنه ...
وقتے گریه میڪردم میگفت : چیه باز میخواے خان جون قربون صدقت بره دورت بگرده ...
منم حرصی میشدم ...
میگفت: دختر خوب تو یڪ هفته بشین اینجا ببین ماهیت بزرگ میشه یانه ...
نگاهے به درختاے حیاط انداختم .
یادمه بابا بزرگ وقتے بچه اے تو فامیل به دنیا میومد برایش درخت می ڪاشت و همیشه هم میگفت تا یه مدتی خودم سرشون می ایستم بعدش شما باید بیاید هوادار درختتون باشید .
نگاهم چرخید به درخت بزرگـی ڪه گوشه حیاط بود تڪ و تنها اون درخت امیر بود ..
وقتی فهمید بابا بزرگ براے احسان درخت ڪاشته خودش رفت به بابا بزرگ گفت تا برای اونم یه دونه بڪاره ..
هر وقتی ام ڪه میومد به درختش میرسید برای همونه همیشه سبزه و میوه میده ...
تقه اے به در خورد و در باز شد و امیر در چارچوب در ظاهر شد .
نگاهم را از پنجره گرفتم و به امیر دادم .
به سمتم آمد و روبه روے من نشست : به چی فڪر میڪردی؟
_به خاطراتمون تو بچگے.
نگاهم ڪرد : همتا؟
_جانم؟
نزدیڪ شد و دستش را روے قلبش گذاشت : مگه نمیگن هر آدمی یه بار عاشق میشه ؟
سرے تڪان دادم : اره خب چطور ؟
_پس چرا هر صبح ڪه چشمهات رو باز مےڪنے دل میبازم باز؟!
عاشق این جور حرف زدناش بودم آنقدر قشنگ حرف میزد ڪه غرقش میشدم .
_ آخه كدوم ليلی مثل تو مجنون بود؟!
لب زدم :مامانم همیشه به بابام میگفت باید برای بودنت جلوی خدا سجده ڪرد
همش فکر میکردم این حرف مامانم یه جوریه و اون برا اینکه نشون بده مهربونه اینو میگه ؛ تا اینکه خودم درگیر این حس شدم...
لبخندے زد : همتا من با تو خیلی خوشبختمم اگر نبودی تو زندگیم من دق میڪردم ...
خندیدم : به قول یه بزرگے مردے ڪه زیادے محبت میڪنه حتما خبریه ..!
سرش را به دیوار تکیه داد : اون بزرگی ڪه این حرف رو گفته اشتباه گفته من متفاوتم ...
_اعتماد به نفست منو ڪشته بابایی.
نگاهم ڪرد : چییی؟.
خندیدم : بابایی دیگه ...
_قربون بابا گفتنش ...
اخمی ڪردم : هنوز نیومده جامو گرفت؛ ایــــــش.
نزدیڪ شد و پیشانی ام را بوسید : جاے تورو هیچڪس نمیگیره بانو...
چقدر داشتن یڪ نفرے ڪه دلیل خنده هاے تو هست خوبه ..
یڪی ڪه پشتت و با لبخنداش آرومت میڪنه ...
دستم را فشار داد : دوست دارم اگر بچمون دختر بود شبیه تو باشه .
_چرا!
_چون وقتی نگاهش ڪنم یاد تو بیوفتم اونطورے هر ثانیه به یادتم همتاےمن..
جلو رفتم و سرم را روی سینه اش گذاشتم دوست داشتم هر چی صدا هست قطع بشه فقط صداے قلب تو رو گوش ڪنم ...
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_پنجاه_یڪم(بخشچهارم)
.
ماه ها پشت سر هم میگذشت و امیر تمام حواسش جاے من بود مواظب بود چیز سنگین بلند نڪنم و وقتی هم از سر ڪار میومد خودش خونه رو جارو میزد و ظرفارو میشست ...
تمام ڪارا رو دوش امیر بود دلم نمیومد اذیتش ڪنم هر موقع هم مخالفت میڪردم میگفت من خسته نیستم ...
دستی به شڪم بر آمده ام ڪشیدم ..
دلم برایش غش میرفت ...
چند روز پیش رفته بودم سونوگرافی بچه دختر بود ...
خیلی خوشحال شده بودم اما برای امیر فرق نمیڪرد دختر باشه یا پسر میگفت هر دو هدیه خداست ...
امیر از همون روز اول اسم بچه رو انتخاب ڪرده بود گفت اگر دختر باشه بزاریم ریحانه اگرم پسر بود بزاریم ...
از جایم بلند شدم و به سمت آیینه رفتم ..
خیلی تپل شده بودم ..
موهایم را بالاے سرم بستم با صداے تلفن به سمتش رفتم با دیدن اسم امیر لبخندے زدم و تماس رو وصل ڪردم : سلام .
_سلام خانوم جان حال و احوال بانو چطوره ریحان بابا خوبه؟؟
روی صندلی نشستم و تڪیه دادم : شکر هر دو خوبیم .
_الحمدالله ؛ همتا جان چیزی لازم ندارے از بیرون بخرم ...
_نه دیگه ماشاءالله شما همه چی گرفتے.
خندید : هرڪارے هم ڪنم ڪمه براے شما ؛ راستی امشب مهمون داریم لازم نیست دست به چیزی بزنی غذا از بیرون میگیرم .
_ڪیه؟
_یڪی از دوستانم با خانوادشونن.
لبخندے زدم : قدمشون روی چشم لازم نیست غذا بگیری خودم درست میڪنم .
جدے و محڪم گفت : نه دست به چیزی نمیزنی روشن شد ؟
خندیدم : بعله چجورم .
_مواظب خودت باش یاعلی .
یاعلے گفتم و تماس رو قطع ڪردم .
نفس عمیقی ڪشیدم و یه زره خونه رو جمع و جور ڪردم و حاضر شدم .
با باز شدن در خونه به سمت در رفتم .
امیر در را بست و نزدیڪ شد و پیشانی ام را بوسید پیش دستی ڪردم : سلام خسته نباشی .
_سلام درمونده نباشی خانوم جان .
لبخندے زد : حال دختر بابا چطوره !؟
_داره بهش حسودیم میشهههه هااا!
خندید : ای دورت بگردم شما ڪه تڪ و خاصی البته بگمااا دختر منم یه چیز دیگست .
مشتی حواله ے بازویش ڪردم ڪه بلند تر خندید و برای عوض ڪردن لباس هایش به اتاق رفت من هم پشت سرش رفتم : دوستت رو میشناسم؟
_ ندیدیش همونیه ڪه باعث شد منم راهمو پیدا ڪنم از خوزستان دارن میان گفتم بیان اینجا شام .
لبخندے زدم : ڪار خوبی ڪردے حالا چرا میان تهران ؟
_پیڪر پدرش پیدا شده .
وا رفتم : پدرشون شهید؟
سرے تڪان داد .
لباس هایش را عوض ڪرد همین ڪه وارد پذیرایی شدیم صداے زنگ بلند شد .
چادرم را سرم ڪردم و ڪنار امیر ایستادم .
در را باز ڪرد اول خانوم محجبه اے ڪه معلوم بود مادرش هستش از آسانسور بیرون آمد بعدشم پسر جوونے همراه دوتا دختر .
نگاهم ڪشیده به سمت دخترے ڪه سرش را بلند ڪرد یه لحظه نگاهمان بهم گره خورد این اینجا چیڪار میڪرد ...
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
#متن_گرافی💌✨
خدایابهآنچهدادیتشکر...🌿
بهآنچهندادیتفکر...🕊
وبهآنچهکهگرفتیتذکر...☝️🏻
کهدادهاتنعمت...🌈
وندادهاتحکمت...☘
وگرفتهاتعلتاست...🍄
یاربآنچهخیراستدرتقدیرماکن...💐
وآنچهبداستازماودوستاندورکن...🎈
🌷 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌷
〰✨🦋💫🦋✨〰
〰✨🦋💫🦋✨〰
@montazer_shahadat313
📜 #کلام_شهید
درباره هرڪاری اول فڪر ڪنید بعد تصمیم بگیرید ؛
هر جوابی هم ڪه بخواهید در قرآن است.
#شهیدخلبان_عباس_بابایی
#یادش_باصلوات
@montazer_shahadat313
💟 #تلنگـرانه
از آیت الله بهجت(ره) پرسيدند:
آيا آدمِ گناهکار هم میتواند
امامِ زمانش را ببيند؟؟
جوابدادند :
*شمر هم امام زمانش را دید؛*
*اما نشناخت...🖤*
#اندکی_تامل
📱کپے با ذکر صلوات
@montazer_shahadat313
『🧡͜͡🌿』
_میگمڪربلا ... !
+میگنکہراههابستہست
_میگمامامرضا❝
+میگنرواقهابستہست(:
-🌿°•
#پستکلیفِدلتنگےماچیهـ؟!
@montazer_shahadat313
#تلنگـرانه💭
جرم ِ ما این بود
کھ بھ انتظار امام زمان
نایستادیم🚶🏻♂❌!
نشستیم🥀!
@montazer_shahadat313
متن زیارت عاشورا:
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * سپس صد مرتبه مى گویى: اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَ
مَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ
#ختم_صلوات
ختم صلوات امروز بہ نیت:
شهدای کربلا
|ارسال صلواتها بھ نشونےِ:
♡ @zeinabi82 ♡
|جمع صلـوات تلاوت شده:
313