" ﷽
⚡️ #حقایقی در مورد ۹ ربیع الاول و «عیدالزهرا»
🔸 #روز_نُهُم_رَبیعُالاول روز آغاز امامت امام زمان(عج) است. بنابر نقلی در این روز، عمر بن سعد از قاتلین امام حسین(ع) کشتهشد. گاه در این روز محافلی به نامهای، عیدُ الزهرا و فرحةُ الزهراء، به عنوان روز قتل خلیفه دوم عمر بن خطاب برگزار میشود درحالی که قتل خلیفه دوم روز ۹ ربیع الاول نبوده است بلکه بر اساس اعلام اکثر علمای شیعه و مورخان سنی و شیعه تاریخ قتل خلیفه دوم در ماه ذیالحجه سال ۲۳ هجری بوده است و روز ۹ ربیع الاول روز کشته شدن عمر بن سعد به دست مختار ثقفی است که در آن سالها جشنهایی به این زمینه گرفته میشده که بعدها به دلیل هم اسم بودن عمر بن سعد با خلیفه دوم به این نام یعنی «عمر کشون» مشهور شده است.
🔸مراجع و عالمان دینی شیعه برپایی مجالسی که در آن اهانت به مقدسات و بزرگان دینی اهل سنت میشود را جایز نمیدانند.
شاید بسیاری خبرهای کشتار شیعیان در پاکستان، حمله به شیعیان در کربلا، محاصره دهها خانوده شیعه اندونزی در جاوه شرقی، حمله به حسینیهها و مراکز شیعی در سوریه، حمله به شیعیان نیجریه ،محدودیتها علیه شیعیان در مصر و عربستان و ... را شنیده باشند، اما در چرایی چنین اتفاقاتی کسی فکر نکرده است.هر چند میتوان دهها عامل را در این برشمرد اما یکی از این عوامل مراسمهایی است که در روز ۹ ربیعالاول برگزار میشود.
🔸برخی مجالس وهنآمیز که به اسم تشیع برگزار میشود که برگزار کننده همین مجالس ساده و به ظاهر مخفیانه!! خسارت بزرگی به مکتب راستین اهل بیت(ع) وارد کرده و مسئولیت خون هزاران شیعه مظلوم زاهدانی، پاکستانی، عراقی، لبنانی و ... را به گردن میگیریم.
🔸تجربه نشان داده که هیچگاه دشنام گفتن به مقدسات دیگران موجب هدایت گمراهان نمیشود بلکه برعکس آنان را به لجاجت و مقابله به مثل وادار می کند از این رو اهل بیت(ع) به شیعیان یادآور می شدند که خداوند از دشنام گفتن حتی نسبت به بتهای مشرکان نهی فرموده است.
خداوند می فرماید « به معبود کسانى که غیر خدا را میخوانند دشنام ندهید، مبادا آنها(نیز) از روى(ظلم و) جهل، خدا را دشنام دهند »[أنعام/۱۰۸] بنابراین پرهیز از دشنام یک اصل قرآنی و اسلامی است.
🔸در همین راستا و برای پاسخ به شبهات حول مجالس انحرافی معروف به «عید الزهرا» و «عمر کشون» خواندن کتاب نهم ربیع، خسارتها و جهالتها بسیار توصیه میشود. این کتاب نوشته «مهدی مسائلی» توسط انتشارات وثوق منتشر شده است.
🔸متأسفانه در سالهای اخیر و با امکانات جدیدی هم که به وجود آمده، امکان ضبط تصاویر یا صوت این مجالس برای شرکت کنندگان در آن به سهولت وجود دارد که در بعضی موارد این فیلم ها و صوتها به کشورهای مجاورمان که شیعیان ، اهل تسنن و وهابیت در کنار یکدیگر زندگی می کنند نفوذ یافته و باعث ایجاد فتنه و ریختن خون پاک شیعیان آن منطقه گردیده است.
🔸همچنین در سیره اهل بیت(ع) تأکید بر مدارا با اهل سنت صورت گرفته است، چنان که در کتابهایی نظیر «المحاسن للبرقی»، «الکافی»، «تفسیر العیاشی»، «بحارالانوار» و «مستدرک الوسایل» به احادیثی بر میخوریم که بر اصل وحدت مسلمانان اذعان دارند که برگزاری این چنین جشنهای خرافی موجب برهم زدن وحدت مسلمانان میشود
🔸 روز ۹ ربیع در اصل سالروز آغاز امامت امام زمان (عج) میباشد و به جای مشغول شدن به خرافات و مجالس حرام و بدعت هایی چون عیدالزهرا ، ما که ادعای شیعه بودن و یاوری امام زمان(عج) را داریم میبایست در این روز با آقا امام زمان تجدید بیعت کنیم و خود را آماده یاری و اطاعت کامل از حضرت نماییم و در درگاه الهی برای تجیل در ظهور ایشان استغاثه کنیم و خب طبیعی است که دشمنان اسلام و منافقین با مراسم خرافی، حرام و غیرمرتبط با سالروز امامت امام زمان(عج)، تلاش کنند ما را از بیعت با آقا امام زمان(عج) و مجالس مرتبط با سالروز امامت حضرت دور کنند.
📚منابع:
بخش فرهنگی خبرگزاری فارس
ویکی شیعه / کتاب «نهم ربیع، خسارتها و جهالتها»
@BOYE_PELAK
🌿🌺کلام شهید.....
گاهی یک نگاه حرام
شهادت را
برای کسی که
#لیاقت_شهادت_دارد،
سالها عقب می اندازد،
چه برسد به کسی که،
هنوز لایق شهادت بودن را نشان نداده.
🦋#سردارشهیدحاج_حسین_خرازی🌸
@BOYE_PELAK
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻روایت همسر شهید محمد محمدی از به شهادت رساندن همسرش
🔺دیدم همسرم غرق به خونه و بچه ها این صحنه رو دیدن😔
@BOYE_PELAK
#قسمت۳
داشتم میمردم از گرما ، اومدم شروع کنم به غر زدن که امیر علی با لبخند برگشت سمتم
خواهر گلم تو پله برقیا چادرت رو جمع کن حواست باشه. بعدم سرعتشو کم کرد و وقتی من بهش رسیدم دستمو گرفت. الهی من قوربون داداشم بشم که انقدر مهربونه . کلا خانواده من از این جماعت مذهبیون راهشون جدا بود از نظر اخلاقی.
ابجی خانم شما باید با مامان بری اینجارو.
همراه مامان شدم. رفتم به سمت یه حالت چادر مانند پارچه سرمه ایش,که به سیاهی میزد رو کنار زد و وارد شد.
منم گیج و منگ دنبالش رفتم. وقتی تو صف بودیم فهمیدم اینجا کیفارو میگردن.
وقتی جلو رفتم و به خانمی که رو صندلی بود رسیدم بهم لبخند زد و گفت عزیزم میشه گوشیتو روشن کنی ؟
منم گیج روشن کردم.
بعد هم یه دستمال به سمتم گرفت وبا لبخند گفت
لطفا آرایشتو پاک کن خانمی.
اومدم بگم چرا که مامان از پشت اومد گفت چشم و منو هل داد به سمت بیرون.
منم همینجوری مثله بچه اردک دنبالش راه افتادم با این که میدونستم الان اگه غر بزنم امیر علی و مامان اینا ناراحت میشن ولی دیگه اعصابم داشت خرد میشد
تقریبا بالای پله برقی بودیم که اومدم لب باز کنم که دوباره چشمم به همون گنبد طلا افتاد و لب گزیدم. این صحن و سرا چی داشت که منو اینجوری,مجذوب خودش کرده بود؟ هی خدا. بیخیال غر زدن شدم و چشم دوختم به اون گنبد طلایی بزرگ. صدای عمو تو گوشم پیچید بابات اینا بیکارن پا میشن میرن مشهدا. که چی اخه؟ مثلا حالا شاید شاید یکی دو سه هزار سال پیش فوت کرده اونجا خاکش,کردن رفته دیگه حالا که چی هی پاشن برن اونجا که مثلا حاجت بگیرن چه مسخره ؛ و بعدش صدای قهقش. حالا من یکم درگیر بودم بین آرامشی که داشتم و حرفای عمو. شاید تغییرات من از اول به خاطر این بود که بابا برای عمو احترام خاصی قائل بود و وقتی عمو میخواست منو ببره پیش خودش مانعش نمیشد هر چند ناراضی بود.
صدایی منو از افکار خودم بیرون اورد : دخترم ، دخترم.
_بله؟
_ لطف میکنید کمی اون طرف تر بایستید وسط راه وایستادید. برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم جلوی پله برقی وایسادم. پس مامان اینا کوشن ؟
چشم گردوندم اون اطراف دیدم همشون یکم اون طرف تر تو حس و حال خودشونن . ببخشیدی گفتم و به سمتشون رفتم. هووووف چقدر گرم بود این چادر هم که دیگه شده بود قوض بالا قوض
#قسمت۴
که چی اخه. رفتم سمت مامان و بابا. امیرعلی پیششون نبود. دیدم روبه روی یه بنر وایسادن و دارن میخوننش.
یه زیارت نامه بود فکر کنم .
_مامان. امیرعلی کو؟
مامان که خوندنش تموم شد برگشت سمت من و با همون لبخند مخصوص خودش گفت _ داداشت عادت داره وقتی میاد اینجا کلا از ما جدا میشه خودش تنها میره . ولی الان گفت میره سریع تا قبل از نماز یه زیارت میکنه و میاد که پیش هم باشید.
هی من میگم این داداشم زیادی خوبه میگین نه ( البته کسی جرات نداره بگه نه) .
مامان بابا راه افتادن و منم دنبالشون. از چندتا محوطه که ظاهرا اسمش صحن بود گذشتیم و رسیدیم به……..
. دیگه کاملا زبونم بند اومد . وای چقدر اینجا نورانی و قشنگ بود
. درسته ۱۱ سال پیش اومده بودم اما هیچی از اینجا یادم نمیومد. یه دفعه دستم توسط یکی کشیده شد و مصادف شد با جیغ کشیدنه من.
مامان _ عه چته ؟ سر راه وایسادی کشیدمت اینور.
بیخیال سکته کردنم شدم و با لرزشی که نه تنها تو صدام بود بلکه تو دلمم بود گفتم:
_ مامان اون که شبیه پنجرس اون گوشه چیه ؟ اون که اون وسطه چیه؟
مامان _ اون پنجره فولاده همون جایی که باعث حاجت گرفتن خیلیا شده از جمله خود من. اون چیزی هم که اون وسطه سقا خونس.
غوغایی تو دلم به پا شده بود. یه آرامش خاصی داشتم. بی توجه به مامان که داشت صدام میکرد به سمت همون پنجره مانند که الان فهمیده بودم اسمش پنجره فولاده رفتم. خیلی شلوغ بود. به زور خودمو به جلو کشوندم جوری که قشنگ چسبیده بودم بهش. سرم رو بهش تکیه دادم و ناخداگاه با سیل اشکام رو به رو شدم. نمیدونم دلیلش چیه ولی حس خوبی داشتم. احساس سبک بودن. نفهمیدم که چی شد اما احساس کردم یکی اینجاست که منتظره تا حرفامو بشنوه . یکی که میتونه آرامشی باشه برای دل خسته من. شروع کردم گفتم هرچی که بود و نبود. از تک تک لحظه های زندگیم. از همه چی ، از همه جا. چیزایی که تا الان به هیچ کس نگفته بودم چون نمیخواستم غرورمو بشکنم اما انگار اون نیرویی که منو وادار به درد و دل میکرد چیزی به اسم غرور براش معنی نداشت
#قسمت۵
بعد از اینکه درد و دلم با کسی که نمیدونم کی بود تموم شد از اون جا دل کندم و رفتم به سمت جایی که از مامان اینا جدا شدم. جالب بود که توقع داشتم هنوز همون جا وایساده باشن و من هم تو این شلوغی پیداشون کنم. بعد از این که یکم گشتم و پیداشون نکردم به امیر علی زنگ زدم. بله. این که توقع داشتم امیرعلی اینجا باشه و جواب بده هم زیادی عاقلانه بود. هوووووف. به مامان زنگ زدم. بعد از سه تا بوق صدای گرفتش تو گوشی پیچید.
مامان _ زینب کجایی مامان ؟
_ دوباره زینب ؟ مامان گریه کردی؟
مامان _خوب حالا. نه گریه نکردم کجایی؟
_ نمیدونم
مامان _ یعنی چی نمیدونم. بیا دم همون سقا خونه.
_ باشه. بای
راه افتادم به سمت همون جایی که مامان گفت اسمش سقا خونس نزدیک که شدم مامان منو دید و با یه لیوان آب اومد طرفم.
مامان _ قبول باشه. بیا عزیزم.
_ چی قبول باشه ؟ این چیه ؟
مامان _ زیارت دیگه. حالا بیست سوالی میپرسی بیا بریم.
_ کجا؟
مامان _ هتل
_ به این زودی؟
مامان _ زوده ؟ الان یک ساعت و نیمه که اومدیم. میریم بعد از ظهر میایم.
چییییی؟؟؟؟؟ یعنی من یک ساعت و نیم اونجا بودم. اصلا فکرشم نمیکردم انقدر طولانی.
_ مامان امیر کجاس؟
مامان_ اون حرم میمونه.
دلم میخواست برم پیشش بمونم ولی از گرما داشتم میمردم دنبال مامان اینا راه افتادیم به سمت پارکینگ.
.
.
.
.
.
چشمامو باز کردم. همه جا تاریکه تاریک بود . مگه چقدر خـ ـوابیده بودم. گوشیمو از عسلیه کنار تخـ ـت برداشتم تا ساعتو ببینم. اوه اوه ساعت ۱۰ شب بود . ۷ تا تماس بی پاسخ از مامان ۵ تا از بابا. واه مگه کجا رفته بودن. زنگ زدم به??? بابا.
بابا _ سلام خانم. ساعت خواب.
_ سلام بر پدر گرامیه خودم. کجایید؟؟
بابا_ حرم.
_ منو چرا نبردید پس؟؟؟؟؟
بابا _ والا ما هرچقدر صدات کردیم بیدار نشدی چیکار میکردیم خوب؟ حاضر شو من تا نیم ساعت دیگه میام دنبالت.
_ مرسی بابااااای گلم. بابای
سریع بلند شدم و با بدبختی و غرغر دوباره موهامو جمع کردم و روسری و چادرمو سرم کردم. رفتم پایین و تو لابی هتل منتظر بابا موندم .
.
.
.
.
.
بابا_ یه زنگ بزن مامانت ببین کجا نشستن.
شماره مامانو گرفتم.
_ سلام. مامان کجایید؟
مامان _ همون جایی که نشسته بودیم.
_ باشه. الان میایم.
_ بابا گفت همونجایی که نشسته بودید .
با بابا به سمت همون صحنی که توش پنجره فولاد بود رفتیم . کل صحن رو فرش پهن کرده بودن . بابا یه پلاستیک بهم داد و کفشامو گذاشتم توش . و دنبالش راه افتادم . از دور مامانو و امیرعلی رو که داشتن قرآن میخوندن و دیدم. حوصله شیطنت نداشتم وگرنه کلی اذیتشون میکردم .
_ سلاااااام.
امیرعلی با لبخند جوابمو داد و مامان هم به سر تکون دادن اکتفا کرد . وای وای وای چه استقبال گرمی . بعد از چند دقیقه تصمیم بر این شد که به خاطر کمـ ـر درد مامان ، مامان و بابا برن خونه و من امیرعلی بمونیم .
.
.
.
_ امیر
امیرعلی_جانم؟
_ بهشت که میگن هینجاست ؟
توقع این سوال رو از نداشت ظاهرا که با تعجب نگام کرد .
امیر علی_ زینب درسته که تو همش پیش عمو بودی و همین متاسفانه ( یه مکث طولانی کرد) ولی خوب مدرسه که رفتی خواهری .
_ میدونم منظور از بهشت و جهنم چیه . ولی خوب اینجا هم دسته کمی از تعریفایی که از بهشت میکنن نداره .
امیرعلی_ اره خوب اینجا بهشت زمینه عزیزم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻روایت همسر شهید محمد محمدی از به شهادت رساندن همسرش
🔺دیدم همسرم غرق به خونه و بچه ها این صحنه رو دیدن😔
@BOYE_PELAK
|📚✨|
#تلنگر
😔با دلخورى به خدا گفتم :
درب آرزوهایم را قفل کردى🔐
و کلید را هم
پیش خودت نگه داشتى🗝
لبخندى زد
و جواب داد
همه عشقم این است😍
👈 که به هواى این #کلید..
هم که شده گاهی..
به من سر مى زنی‼️ در
🌱♥️🌸خدایا دوستت دارم
@BOYE_PELAK
#حدیث_
✨حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند:
🌸من ادب آموخته خدا هستم و على، ادب آموخته من است. پروردگارم مرا به سخاوت و نيكى كردن فرمان داد و از بخل و سختگيرى بازَم داشت. در نزد خداوند عزّوجلّ چيزى منفورتر از بخل و بد اخلاقى نيست. بد اخلاقى، عمل را ضايع مى كند، آن سان كه سركه عسل را.✨☝️
@BOYE_PELAK
🎈ڪانال دارم براتون پر از↓🎈
❀بیوگــــرافے🍎
❀آیهـ گـــرافے🍏
❀شهدا گرافــے🍓
❀اســــتـــــورے🍇
❀عڪس نوشتــهـ🍑
❀دخترونهـ های نابــ🍭
❀عاشقانہ های دخترونهـ🍉
پـــــس تــــا دیـــر نشدهـ❥ღ
ݪــــیــــنڪــ رنجــــہـ بفرمایید
https://eitaa.com/joinchat/2062024757C081ccb74c1
بـشـــنـۅ🔔ـجنون های دختران زهرایی
●{بسم اللهـ نور🌙🌿}●
ایݩ یڪ دعوٺنامہ از طرف #شهید اسٺ
[کانالی پر از]
•●•بیوگرافے💛
•●•تلنگرانھ.💚
•●•حدیث نگارۍ💜
•●•پروفایل های خاص❤️
~|دخترونھ،پسرونھ|~💙
•●•رمان های عاشقانه و مذهبے🧡
•●•عڪس نوشتھ💚
•●•اسٺورے هاۍ مذهبۍ💜
•●•دلنوشٺھ💛
•●•چالش❤️
همہ ے اینا توی این کانالہـ
.•●|کانال شہدا زݩدہ اند|●•.
https://eitaa.com/joinchat/2794061868Ccf652318a6
#شہدا_دارن_صدامون_میزنن
دنیای دخترونه❀🍇
پاتوق دخترونه ❀🍓
و مباحثه گرم دخترونه❀🍏
شگفتانه جذابـــــ دخترونهــــ❀🍎
https://eitaa.com/joinchat/2606235719C7b2fda0f2b
•﴿بسمللهاݪذےخݪقاݪحسیݩ♥️﴾•
--------------•🌿•--------------
#حسیناربابم🕊
_『ڪسےروندارھاینبینوآ
اِݪآحسیݩ🌱
همہیرفیقآمننیمہراه،اِݪاحسیݩ♥️』
_#منبعپروفایلهاےحسینے●°🌿❝
_#شعرنوشتہهاےحسینےجدید🔗📜
_#نواےناب🎙ازمداحاݩانقلابی💚•••
https://eitaa.com/banoye_eshgh
کانالشمحشرهخودمعضوشم😍
پیشنهادمیکنمازدستشندی
----•✿•♥️•✿•----
@banoye_eshgh
----•✿•♥️•✿•----
【🌸🍃•.#حٰاءوسیٖڹوٻٰــاءونـۅنـ💚
#ٺلڬآٻاتُالجُنـۅڹ[✋🏼♥️]↷】
〰〰〰〰〰〰〰
اینجآقلمبرروےڪاغذ📜براےڪسے
مےنویسد🖋ازجنون•❥🌙
میجَنگد🌿
میگِریَد
میمیرَدآرام🍂🧡
دُخترشَهیدِعشقهاےانتحارےاست🌱
〖🐚͜͡🌊〗➺ @banoye_eshgh
_منبعپروفایلهاےحسینے●°🌿
https://eitaa.com/banoye_eshgh
تمامعمرمراگشتمبہدنبالآرامش..🌱
تاشبۍ🌙
درمصحفییافتم🕯
جملاتۍکہوجودمرا ''
سرشارازروشنایۍکرد..✨
تاحالاوقتۍدلتگرفتہ..!💔
قرآنخوندۍ..؟🕯
خیلیآروممیشۍ..😇
میدونۍچرا..؟🔍
چونخدامیگہ↓
{بندهیمنبیابغلم..بیاخودمباهاتحرف
بزنم..بیاخودمآرومتکنم..♥️}
بزنرولینڪزیرتاحذفـشـنڪردم ... 🤭
« https://eitaa.com/khatm_qorann » 📖🖇