eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
258 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬ڪلیـپ بسیـار زیبــا 🏵ویـــژه 🎤حــاج مهدی رسـولی 🛑خیبرخیبر یاصهیون! اذن میرسد آن روز بایک یاعلی بیرق سبز "عـلـے" بر کل عالم میزنم...✌️🏻 @montazer_shahadat313
•° |•✨ روزِحساب کتاب که برسه... بعضی ازگُناهات روکهِ بهت نِشون میدن، می بینی براشون ،اصلا یادت نبوده! امّازیرِ هرگُناهت یه استغفارنوشته شده...! اونجاست کهِ تازه میفهمی یکی به جات توبه کرده... یکی که حواسش بهت بوده؟! یه... یکی مثلِ.....:) 🌸🌱 [یَااَبَانَا استَغفِر لَنَا ذُنُوبَنَا..‌.]😔✋ 🌱 💌 ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ 🖤 @montazer_shahadat313
. 🍃 . روبه روی خونه خان جون پیاده شدم سرم خیلی درد میکرد . وارد حیاط شدم از کنار گلدان های باغچه گذشتم و به ایوون رسیدم مامان و خان جون مشغول خرد کردن قند بودن و باهم حرف میزدن . _سلام بانوان عزیز خسته نباشید . به طرف خان جون رفتم و گونه اش را بوسیدم و به ترکی گفتم : دلم براتون تنگ شد بود خان جونااا . لبخند شیرینی زد از آنهایی که بابا بزرگ دلش برایشان میرفت : سلام دخترم قربونت بشم چطوری؟ کوله ام را روی زمین گذاشتم همانطور که به طرف حوض آب میرفتم گفتم : الحمدالله . _چخبر از دانشگاه ؟! شیر آب را باز کردم : هی اونم جز سلامتی خبری ندارم هیچ فرقی نکرده ... شیر آب را بستم : هانا کو پس؟ مامان نگاهی به من انداخت : هر چی بزرگتر میشه به خودت شبیه تر میشه پشت حیاط داره تاب بازی میکنه . لبخندی زدم : خوبه که داره شبیه من میشه . _اره یه دنده و لجباز عین خودت . چادرم را در آوردم و به سمت حیاط پشتی رفتم لحظات نابم با احسان جلوی چشمانم رژه رفت آهی کشیدم ... _ تاب تاب عباسی خدا منو نندازی اگر ممو میندازی بغل ... خندیدم : آجی همتا بندازی ‌. _ سلام آجی خوفی؟ _ سلام عزیزم مگه میشه کنار فسقلم حالم بد باشه . لبخند شیرینی زد : آجی میای کنارم بشینی؟ همانطور که به طرفش میرفتم گفتم : چرا که نه رفتم کنارش روی تاپ نشستم یاد اون شب افتادم ، اون شبی که رو تاپ نشسته بودم و احسان اومد چه فکر و خیال هایی برای زندگیم کنار احسان داشتم اون موقع به چه چیزایی فکر میکردم اما حالا.... آهی کشیدم هیچ وقت فکر نمی کردم احسان بخواد با احساساتم بازی کنه اما بدجور با قلب و دلم بازی کرد کاش حداقل بهم میگفت این کاش های من تمومی نداره این کاش هارو باید تموم کنم همونطوری که احسان رو برای خودم تموم کردم ...‌ تو فکر بودم که با صدای زنگ خونه از فکر بیرون اومدم . هانا بدو بدو رفت تا درو باز کنه منم کنجکاو از اینکه کی پشت دره ... با صدای یالا یالا آشنایی روبه رو شدم. سریع رفتم چادرمو برداشتم و یه لعنت بر دل سیاه شیطون فرستادم آخه چرا دقیقا روزی که من اینجام اینم باید بیاد به خان جون سر بزنه مگه روزای دیگه رو گرفتن ازش البته خب اونکه نمیدونه من اینجام ... یه پوفی کردم و راهی شدم سمت مامان و خان جون. اومد داخل اول سمت خان جون رفت و سلام و علیک کرد بعدشم با مامانم احوال بپرسی کرد تا رسید به هانا گفت: سلام خوشگل خانوم خوبی شما؟ _ سلام داداش احسان اهوم خوفم. یه لحظه نگاهشو برگردوند سمت من که سرمو انداختم پایین خشک سلام کردو منم خشک تر از اون جواب سلام شو دادم. به بهانه استراحت از خان جون عذر خواهی کردم و به اتاق رفتم . نگاهش دلخور بود و .... یاد حرف فاطمه افتادم که میگفت داداشمو بد زمین زدی همتااا ‌‌‌‌‌‌... احساس خفگی بهم دست داده بود ، واقعا نمی فهمیدم وقتی جدا شدیم چه لزومی داره به گذشته فکر کنم .. میخواستم برم سر درس که یادم افتاد جزوه هام دست میلکاست... واقعا دیگه کلافه شدم بودم افتضاح رفتم سمت گوشی و هنسفری مو برداشتم تو گوشم گذاشتم دلم بد هوای گریه داشت یه مداحی داشتم که خیلی دوسش داشتم در مورد دردونه ی ارباب بود حضرت رقیه( س) از تو فایل مداحی ها پیداش کردم وپلی کردم تا بخونه .. " هواییه هوای بین الحرمینم ریزه خور سفره شاه عالمینم هواییه هوای بین الحرمینم ریزه خور سفره شاه عالمینم من این امام حسینی بودن مو رو والله مدیون روضه رقیه ی حسینم عشق رقیه آبرومه نگاهش و ازم بگیره کارم تمومه ذکر رقیه گفتگومه خدا گواهه این تمام آرزومه آرزومه تا آخر دنیا یا رقیه بگم تو شلوغی محشر دنیا یا رقیه بگم فراق ازغم ودرد و گزندم دل به عشق رقیه میبندم چونکه نوکرم آبرومندم یا رقیه مدد روز و شب منه هزار ساله که نغمه لب منه رقیه دین و مذهب منه " رعنایی قطره اشکی روی گونه ام چکید به سمت پنجره رفتم و پرده را کنار زدم احسان داخل حیاط بود و مشغول به پا کردن کفش هایش بود سرش را بلند کرد نگاهی کرد . ضربان قلبم بالا رفت ؛ پرده را انداختم و برگشتم دستم را روی قلبم گذاشتم مثل اینکه هنوز نگاهاشو فراموش نکرده اما باید فراموش کنه ... من عادت ندارم به این ضربان های بالا ... . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
❣ 🌸دلبــ♥️ـری دارم 🍃که هردم مست می شوم 🌸سرخوش از 🍃صَهبای جانبخش میشوم 🌸آنچنان درعمقـ💗 جانم 🍃ریشه کرده او 🌸هرکه یک بگوید 🍃من می شوم @BOYE_PELAK
.•°°|⚘⃟⃠ꦿ🦋 ᜴|°°•. تاگفتم السلام علیڪم دلمـ شڪست نام بنـدِ دلم را، زِهم گُسَسْت ای اسم بہ زبانم عَلَی الدَّوام ماجاءَ غَیرُ اِسمُڪَ فی مُنتَهی الکلام|∞‌| خــঌاـ̶̶ღ @BOYE_PELAK
•••🕊 •| پـاک نگـهشـان دار را می‌گـویم؛ این چشـم ها،فـرش زیـر پـای اسـت؛ نگهـشان دار..! 💙 •°•بوی پلاک•°•
🌿 جــــــانم!😘 هر زمـــــان⏰ ڪہ مے گوییم: العجل یـــــا مولاے یـــــا صاحبـــــ الزمـــــان!😊 زمزمـــــہ هایتـــــ را میشنوم ڪہ مے گویے:🗣 صبر ڪن چشم دلتـــــ نـــــیل شود مے آیم😢 شعر مـــــن حضرتـــــ هابیل شـــــود مے آیـــــم😍 قول دادم ڪہ بیایم بـــــہ خدا حرفے نیستـــــ😌 دل بـــــہ آیینـــــہ ڪہ تبـــــدیل شـــــود مے آیـــــم👌 🌹🍃🌹🍃
💠 چهار پیشنهاد ساده برای جلب محبت امام زمان (عج) ✅ تـغیـیـر نیـّت در عـزای حسینی 🏴 📜 امـام حسیـن سلام‌الله‌علیه فرموده‌اند‌‌: فرزندم در عصر خودش مظلوم است. تا میتوانید برای او سخن بگویید و قلم فرسایی کنید. آنچه برای او بگویید در حقیقت برای همه ما اهل بیت گفته اید. 🌧أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌨 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• 🤲😭 🤲😞
🇮🇷💔♥️🥀 🔳تولدتون مبارک❤️ عزیزِ ما لاحول و لا قوه الا بالله میخونیم و فوت میکنیم به قد و بالات پاینده باشی تا انقلاب موعود(عج)... ـــــــــــ 🇮🇷🇮🇷 ــــــ