eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
258 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🍃 . بعد از جمع کردن وسایلم راه افتادم .. دل تو دلم نبود تا با آقا صحبت ڪنم . من خیلی تغییر کردم ... یاد روزی افتادم ڪه اسما از ڪوهنوردی اومد و برایم تعریف ڪرد از شخصیت همتا خوشم اومده بود جالب بود برام دختری ڪه به اجبار چادر سرش میڪرد این همه دلیل قانع کننده داشته ... یاد روزی ڪه بهشت زهرا بودم افتادم ؛ ڪنار مزار شهید گمنام یه نامه بود بر خلاف میلم ڪنجڪاو شدم ببینم چی نوشته اصلا این نامه برای ڪیه ؟! بازم ڪه ڪردم با یه خط زیبا و خوانا نوشته بود : آن کس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند این شعر رو بارها شنیده بودم اما اینکه غرقش بشم تا حالا همچین اتفاقی نیوفتاده بود ... نامه اش را ڪه خواندم دلم لرزید از این همه توجه به همتا حسودیم شد ... اون لحظه خجالت ڪشیدم از اینڪه در موردش بد فڪر میڪردم .. دنبال فرصتی بودم ڪه ازش حلالیت بطلبم اما هر بار این غرور لعنتی نمیزاشت بهش بگم حلالم ڪنه . دوست داشتم شخصیت همتا رو بیشتر بشناسم ... روبه‌روی‌گنبد‌ڪه ایستادم طاقت نیاوردم و زانو زدم خودم را به گوشه ای رساندم همه جای دنیا یه طرف آرامش این یه تیڪه هم یه طرف ... نگاهم به گنبد بود با هر زحمتی بود ایستادم دستم را روی سینه ام گذاشتم و با تمام وجودم لب زدم : اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ . سلام آقای مهربونیا سلام پناه بی پناها ... منم همون بی سروپایی ڪه تو سرو سامونش دادی ... با هر قدم ڪه جلو میرفتم آرامش تمام وجودم رو فرا میگرفت .. پنجره فولاد زو زیارت ڪردم و به طرف ضریح راه افتادم .. سرم رو بلند ڪردم نگاهم ڪه به ضریح خورد بغضم شڪست با همون حال جلو رفتم و زیر لب ذڪر میگفتم . دستم را گره ڪردم به ضریح و بوسه ای زدم . بعد از زیارت عقب رفتم و همونجا شروع به خواندن زیارت نامه ڪردم . با هر ڪلمه اے ڪه میخوندم چهره‌ے همتا جلوے نظرم بود ... بعد از خواندن زیارت نامه بیرون رفتم و گوشه از صحن نشستم : آقا این بار از خستگی قد خم ڪردم هر وقت دلم میگرفت از بچگی بابا میگفت بریم مشهد همین جا بود ڪه چادر مامانمو ول می ڪردم و برای خودم تو این صحن می دویدم .. آقا الان اومدم اینجا تا شفاے یه مریضی رو بخوام ... آقا دوماه دوستش دارم اما یه جوری وانمود کردم نفهمن اما خسته شدم نمیتونم ببینم رو تخت بیمارستانه اونم بخاطر اشتباه من ... آقا جان شما ڪه محرم رازمید از اون روز ڪه تو خیابون دیدمش ڪه ترسیده بود اما یه جوری وانمود میڪرد ڪه نمیترسه ... آقا جانم میشه بهم برش گردونید... مولا قلبی شکست و دورو برش را خدا گرفت نقاره میزدنند و مریضی شفا گرفت .. از بچگی بابا برام اینو میخوند ... اومدم تا شفاے مریضمو از تو بگیرم آقا ... قطره های باران روی صورتم چڪه میڪرد خادمی ڪه فرشارو جمع میڪرد به طرفم آمد : پسرم برو داخل اینجا خیس میشی . سری تڪان دادم ڪیف میداد اینجا نماز خوند مهر را از داخل جیبم بیرون آوردم و روی زمین گذاشتم و ایستادم : دو رکعت نماز .... به هر کلمه آرامشی تمام وجودمو فرا میگرفت سلام نماز رو ڪه دادم نگاهم به گنبد افتاد چقدر این تیڪه قشنگه .. درست میشه گفته تیڪه ای از بهشته ... . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 . شال گردن را دور گردن ریحانه پیچیدم . و کلاه ڪوچڪ را سر حنا ڪردم ... یڪسالے تقریبا می شد که امیر رفته بود .. و دختر دوممون هم به دنیا اومده بود .. امیر خیلی اسم حنا رو دوست داشت برای همین تصمیم گرفتم اسمش رو حنا بزارم . پوست سفید و لب هایش به من رفته بود اما چشمان عسلی اش شباهت زیادی به من داشت لبخند هایش شبیه امیر بود ... بغلش ڪردم و دست ریحانه را گرفتم . دیشب پدرشوهرم زنگ زد و گفت امیر برایم یڪ امانتی گذاشته و برم خانه ے خان جون ... روبه روے خانه پارک ڪردم و از ماشین پیاده شدم . هوا خیلی سرد بود ... این باعث میشد حنا عطسه ڪنه و با صدای عطسه خودشم بلند بلند میخندید . بابا بزرگ در را باز ڪرد : سلام ببین ڪی اینجاست . ریحانه را بغل ڪرد و بوسید و بعد هم حنا را از دست من گرفت . پیشانی ام را بوسید : چطوری بابا ؟ _الحمدالله . خداروشڪری ڪرد . وارد پذیرایی شدم خان جون زیر ڪرسی نشسته بود و چایی میریخت . لبخندے زدم ریحانه به سمتش رفت و گونه اش را بوسید. به طرفش رفتم : سلام دورتون بگردم خوبید؟ لبخندی زد و گونه ام را بوسید : خدانکنه فداتشم . ڪنارش نشستم .و حنا را بغل ڪردم با تعجب به اینجا نگاه میڪرد و بعدشم به من.... ریحانه گونه اش را بوسید . لبخندی به ریحانه زدم . طولی نڪشید ڪه بابا هم اومد . ڪمی شکسته تر و پیر شده بود چروڪ هاے دور چشمش نشان میداد ڪه ... نفس عمیقی ڪشیدم حال مامان لیلا و اسمارا پرسیدم ڪه گفت : لیلا ڪه زیاد اوضاعش خوب نیست با این موضوع ڪنار اومده ولی بعضی اوقات طاقت نمیاره و میگه بریم پیش امیر ؛ اسما هم آخر هفته براش خواستگار میاد . لبخندی زدم : واااای مبارڪ باشه . لبخندی زد و پاڪتی را جلویم گذاشت . سوالی نگاهش ڪردم ڪه لب زد : باز ڪن عزیزم .. پاڪت رو آرام باز ڪردم بوے یاس میداد . یک نامه بود و چند تا گل یاس خشڪ شده ... نامه اول را باز ڪردم قطره خونی رویش افتاده بود . بغض ڪردم . نامه را باز ڪردم با خط خوش و زیبایش نوشته بود : آن ڪس ڪه تو را شناخت جان را چہ‌ڪند فرزنـد و عیال و خانمان را چہ‌ڪند دیوانہ ڪنے‌هر دو جهانش بخشے دیوانۂ تو هر دو جهان را چہ ڪند بنام خالـق زیبایے ها ... می نویسم از تاریڪی و ظلم هاے جهان ... از گرسنگـے‌ڪودڪان تا .... حال و هواے عجیبی دارم اینڪه قسمت شد بیام حرم بی بی زینب و از حریمشون دفاع ڪنم ... اینجا بوے عطر نرگس میدهد ... اینجل حضور امام زمان (عج) را حس میڪنیم .. مادر عزیزم ! ممنونم ڪه تا اینجا مرا همراهے ڪردے و با حضورت قوت قلبی دادی به من بنده ے حقیر از اینجا به بعد هم انتظار دارم دعایم ڪنی .... سخت است اما میخواهم که گریه برای من نڪنید من لایق اشڪ هاے شما نیستم ... درس جوانمردی و عشق را از شما آموختم پدر ... ممنونم ڪه در تمام مراحل زندگی ام مرا تحمل ڪردید ... خواهرڪم هنوز هم مثل همیشه پشتت هستم و تنهایت نمیگذارم قوے تر از دیروز باش حواست به ارثیه مادر باشد ... اما از حال به بعد مینویسم براے قلبم ....قلبے ڪه به عشق تو همتا تپید ... تو زندگی بد اخلاقی هایی ڪردم و برایت ڪم گذاشتم حلالم ڪن و به بزرگے ات ببخش ... تا ابد دوستت دارم و خواهم داشت اگر لیاقت پیدا کردم و شهید شدم مطمئن باش حواسم به تو و دخترڪمان هست و مثل همیشه همراهی ات میڪنم ... عشق دلیل و مدرڪ نمیخواهد ... عشق یه لیلی میخواهد و یه فرهاد و یڪ عمر عاشقی ... دوست دارم دخترمو زینبی بار بیاری عین خودتتت .... این گل های یاسم از اطراف حرم بی بی چیدم بوے خوشی دارند درست مثل پاڪی‌تو... دوستت دارم ....مواظب خودت باش حلالم ڪنید وقت ڪم است و باید فقط چند خطی بنویسم ... یاعلے.... اشڪانم را پاڪ ڪردم ناخودآگاه نامه را بوسیدم .. گل های یاس را برداشتم و بو ڪردم ... اشڪانم شدت گرفت . دست ڪردم داخل پاڪت و دوتا انگشتر و یڪ پلاڪ ... روے پلاڪش خونی بود .. دست زدم این خون هاے امیر من است ... پدرشوهرم به سمتم آمد و در آغوشم ڪشید ... _گریه نکن بابا ... دلم عجیب هوایی شده بود هوااییی ... چقدر دلم گرفته بود ڪاش با حرفایش آرامم میڪرد ... ڪمی ڪه آروم شدم همراه بابا به سمت خانه راه افتادم . ریحانه عقب با بابا بزرگش حرف میزد و حنا هم مثل من به خیابان ها نگاه میڪرد... پ.ن : سلام و درود✋🏻💛 بعضی عزیزان سوال پرسیده اند ڪه بعد از ۶ماه چگونه همتا باردار شده ! نڪته اول اینجاست ڪه به دلیل اشتباه تایپی اون ۶ماه نبود و ۳ ماه بوده .. با عرض معذرت از شما عزیزان امیدوارم بنده رو ببخشید ... بعد اینڪه بعضی اوقات پیش میاد دیر متوجه میشن و.... . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز BOYE_PELAK ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
هدایت شده از رَهوآ
|•○✨☕️🌱○•| ← مَڪانم لا مَڪان باشَد؛ نِـشانَـم بـے نِـشان باشَد ← نَـه تَـن باشَم نَـه جـان باشَم؛ ڪه مَـن اَز جانِ جـانـانَـم...! @NAJVAsher