#تلنگرانہ🌿
یه جوری خوب باش
که وقتی دیدنت😍 بگن:
این زمیني🌍 نیست
قطعا #شهید میشه..♥️:)••
#شهید_محمدحسین_محمدخانے 🥀
🌼🍃بوے پلاک🍃🌼
🍃امام باقر عليه السلام می فرمایند:
🌱[هيچ شرافتى (افتخارى) چون بلند همّتى نيست.]🌱
👈لا شَرَفَ كبُعدِ الهِمَّةِ.....🖇
📚بحارالانوار، جلد۷۸، صفحه۱۶۲
#عکس_نوشته
#شرافت
#همت_بلند
◦•●◉✿•بوے پلاڪ✿◉●•◦
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_هشتاد_وششم: دست های خالی
با هر قدمی که برمی داشتم اونها یک بار، مرگ رو تجربه می کردن اما من خیالم
راحت بود ...
اگر قرار به رفتن بود کسی نمی تونست جلوش رو بگیره ... اونهایی که
دیشب بیدارم کردن و من رو تا اونجا بردن و گم شدن و رفتن ما به اون دشت هیچ کدوم بی دلیل و حکمت نبود...
چهره آقا رسول از عصبانیت سرخ و برافروخته بود.
سرم رو انداختم پایین، هیچ
چیزی برای گفتن نداشتم خوب می دونستم از دید اونها حسابی گند زدم...
و
کاملا به هر دوشون حق می دادم . اما احدی دیشب و چیزی که بر من گذشته بود
رو باور نمی کرد ...
آقا رسول با عصبانیت بهم نگاه می کرد تا اومد چیزی بگه آقا مهدی، من رو محکم
گرفت توی بغلش ...
عمق فاجعه رو تازه اونجا بود که درک کردم ، قلبش به حدی
تند می زد که حس می کردم الان قفسه سینه اش از هم می پاشه ...
تیمم کرد و ایستاد کنار ماشین و من سوار شدم ...
ـ آخر بی شعورهایی روانی
چند لحظه به صادق نگاه کردم و نگاهم برگشت توی دشت ایستاده بودن بیرون و با هم حرف می زدن هوا کاملا روشن شده بود که آقا مهدی
سوار شد ...
ـ پس شهدا چی؟
نگاهش سنگین توی دشت چرخید
ـ با توجه به شرایط ممکنه میدون مین باشه هر چند هیچی معلوم نیست دست
خالی نمیشه بریم جلو. برای در آوردن پیکرها باید زمین رو بکنیم اگر میدون مین باشه یعنی زیر این خاک، حسابی آلوده است و زنده موندن ما هم تا اینجا معجزه
.
نگران نباش به بچه های تفحص موقعیت اینجا رو خبر میدم ...
آقا رسول از پشت سر، گرا می داد و آقا مهدی روی رد چرخ های دیشب دنده
عقب برمی گشت ...
و من با چشم های خیس از اشک محو تصویری بودم که لحظه
به لحظه محو تر می شد ...
#ادامه_دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #اســـــتوری
🖤 عُمـــــرے زدیـــــم از دل صــــــــــدا بابــــــــــ الحـــــوائج را...
▪️ ایـــــام شهادتــــــــــ امـــــام ڪـــــاظم علیـــــه السلام تسلیت
•بوے پلاڪ🖤
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
❤السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع)
❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِکَ ألْفَرج وَ العافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حضرت زینب(س)...
•○●بوی پلاک●○•
💠 راه و رسم زندگی در کلام امام کاظم(ع)
🔸به سمت گناهان جدید نرو که خداوند بلاهای جدید برای آنها نازل میکند
#سبک_زندگی
•○●بوی پلاک●○•
🌑 خدمتکار خانه امام موسی بن جعفر، مسافر، نقل می کند که آنگاه که «ابوابراهیم، موسی بن جعفر علیه السلام را ـ به سوی بغداد ـ می بردند، آن حضرت به فرزندش، امام رضا علیه السلام دستور داد: همیشه تا وقتی که زنده است شب ها در منزل آن حضرت بخوابد».
🌑 مسافر می گوید: ما هر شب بستر امام رضا علیه السلام را در دهلیز خانه می انداختیم و آن حضرت بعد از صرف شام در آنجا می خوابید و صبح به خانه خویش می رفت. یک شب که بستر حضرت را انداخته بودیم حضرت نیامد. اهل خانه نگران و هراسان شدند و ما نیز از نیامدن آن حضرت سخت پریشان شدیم. وقتی روز شد، آن حضرت به منزل آمد و نزد ام احمد رفت و فرمود: «هر آنچه پدر به تو سپرده، بیاور». ام احمد بی درنگ فریادی کشید و سیلی بر رخسارش زد و گریبانش را درید و گفت: به خدا مولایم وفات کرد. حضرت رضا علیه السلام مانع گریه و زاری او شد و فرمود: مبادا سخنی بگویی و آن را اظهار کنی تا خبر شهادت پدرم به حاکم مدینه برسد. آنگاه ام احمد زنبیلی را با دو یا چهار هزار دینار نزد ایشان آورد و به امام رضا علیه السلام تحویل داد.
🌑 ام احمد که برگزیده و محرم راز امام هفتم بود، خود این گونه ماجرای فوق را بیان می کند: آن حضرت روزی محرمانه به من فرمود: این امانت را نزد خود حفظ کن. کسی را از آن آگاه نساز تا مرگ من فرا رسد چون من درگذشتم، هر کس از فرزندان من نزد تو آمد و آن را مطالبه کرد، به او تحویل بده و بدان که من از دنیا رفته ام. اکنون به خدا نشانه ای که آقایم فرموده بود ظاهر شد. امام رضا علیه السلام آن امانت ها را گرفته و همه را دستور به خودداری داد تا این که خبر درگذشت امام هفتم به مدینه رسید... روزها را شمردیم و حساب کردیم معلوم شد که همان وقتی که امام رضا علیه السلام برای خوابیدن نیامد آن حضرت به شهادت رسیده بود.
(اصول کافی، جلد دوم)
#جهادگران_گمنام
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#یا_موسی_بن_جعفر_علیه_السلام
•○●بوی پلاک●○•
# تلنگر👇🏻
شیخ رجبعلــی خیاط:
چشمت به نامحرم میافتد، اگر خوشت نیاید كه مریضی!!
اما اگر خوشت آمد، فوراً چشمت را ببند و سرت را پایین بینداز و بگو:
((یـــــا خیر حبیب و محبوب... ))
یعنی: خدایا من تو را میخواهم، اینها چیه؟! ، اینها دوست داشتنی نیستند...
هر چه كه نپاید دلبستگی نشاید ....
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_هشتاد_و_هفتم: بچه های شناسایی
بهترین سفر عمرم تمام شده بود.
موقع برگشت، چند ساعتی توی دوکوهه توقف کردیم، آقا مهدی هم رفت، هم اطلاعات اون منطقه رو بده و هم از دوستانش و مهمان نوازی اون شب شون تشکرکنه، سنگ تمام گذاشته بودن ولی سنگ تمام واقعی جای دیگه بود ...
دلم گرفته بود و همین طوری برای خودم راه می رفتم و بین ساختمان ها می چرخیدم که سر و کله آقا مهدی پیدا شد ، بعد از ماجرای اون دشت خیلی ازش خجالت می کشیدم ، با خنده و لنگ زنان اومد طرفم ...
- می دونستم اینجا می تونم پیدات کنم ...
ـ یه صدام می کردید خودم رو می رسوندم، گوش هام خیلی تیزه ...
ـ توی اون دشت که چند بار صدات کردم تا فهمیدی... همچین غرق شده بودی که غریق نجات هم دنبالت می اومد غرق می شد ...
ـ شرمنده ...
بیشتر از قبل، شرمنده و خجالت زده شده بودم ...
ـ شرمنده نباش ، پیاده نشده بودی محال بود شهدا رو ببینم توی اون گرگ و میش نماز می خوندیم و حرکت می کردیم چشمم دنبال تو می گشت که بهشون افتاد ...
و سرش رو انداخت پایین به زحمت بغضش رو کنترل می کرد با همون حالت خندید و زد روی شونه ام ...
ـ بچه های شناسایی و اطلاعات عملیات باید دهن شون قرص باشه، زیر شکنجه سرشونم که بره دهن شون باز نمیشه، حالا که زدی به خط و رفتی شناسایی باید راز دار خوبی هم باشی و الا تلفات شناسایی رفتن جنابعالی میشه سر بریده من توسط والدین گرامی ...
خنده ام گرفت، راه افتادیم سمت ماشین ...
ـ راستی داشت یادم می رفت از چه کسی یاد گرفتی از روی آسمون جهت قبله و طلوع رو پیدا کنی؟
نگاهش کردم نمی تونستم بگم واقعا اون شب چه خبر بود، فقط لبخند زدم ...
ـ بلد نیستم فقط یه حس بود، یه حس که قبله از اون طرفه ...
#ادامه_دارد....
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_هشتاد_وهشتم: پوستر
اتاق پر بود از پوستر فوتبالیست ها و ماشین
منم برای خودم از جنوب چند تا
پوستر خریده بودم اما دیگه دیوار جا نداشت ...
چسب رو برداشتم چشم هام رو
بستم و از بین پوسترها یکی شون رو کشیدم بیرون، دلم نمی خواست حس فوق
العاده این سفر و تمام چیزهایی رو که دیدم بودم و یاد گرفته بودم رو فراموش
کنم ...
اون روزها هنوز "حشمت الله امینی" رو درست نمیشناختم، فقط یه پوستر یا یه عکس بود. ایستادم و محو تصویر شدم
ـ یعنی میشه یه روزی منم مثل شماها انسان بزرگی بشم؟
فردا شب با خستگی و خوشحالی تمام از سر کار برگشتم ، این کار و حرفه رو کامل
یاد گرفته بودم و وقتش بود بعد از امتحانات ترم آخر به فکر یاد گرفتن یه حرفه
جدید باشم ...
با انرژی تمام از در اومدم داخل و رفتم سمت کمد که باورم نمی شد ...، گریه ام گرفت. پوسترم پاره شده بود با ناراحتی و عصبانیت از در
اتاق اومدم بیرون ...
ـ کی پوستر من رو پاره کرده؟
مامان با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون
ـ کدوم پوستر؟
چرخیدم سمت الهام
ـ من پام رو نگذاشتم اونجا، بیام اون تو سعید، من رو می زنه ...
و نگاهم چرخید روی سعید که با خنده خاصی بهم نگاه می کرد
ـ چیه اونطوری نگاه می کنی؟رفتم سر کمدت چیزی بردارم دستم گرفت اشتباهی
پاره شد ...
خون خونم رو می خورد داشتم از شدت ناراحتی می سوختم ...
#ادامه_دارد...
روزۍکه۱۴۴۰دقیقهاستوما..
نتونیمحداقلپنجدقیقه #قرآنبخونیم
یعنےمحرومیتـ...💔
ازقرآنگوشہۍطاقچہڪلیپیامسیننشده
داریم..!!
|✨| #تلنگراولبهخودمبعدشما:)
•○●بوی پلاک●○•
❥︎❥︎بِہنامآفرینندھلَبخندحضرَتیآس🌿.❥︎❥︎
🍃اولــین سـݪآم خــدمٺ مـوݪاے جـآݩ🍃
♥️~السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان ~♥️
💙اللهم عجل الولیک الفرج💙
#صبحتون_مهدوی🌱
#جهادگران_گمنام
#دعای_عهد
#در_آرزوی_ظهور
#عطر_دلتنگی
•○●بوی پلاک●○•
حاجیجان
تولدتوبہانھایبراییافتن
خویشتنِخویشاست
وگرنهتوهرروزتولدیتازه
دردلماداری(:🌱
---♡---
#تولدتمبارکپهلوون♥️🌙
🌸🍃
ما ڪاخ نداریم بدان فخر بفروشیم
اموال نداریم کہ بر فقر بپوشیم
داریم گرانمایہ ترین ثروت عالم
یڪ رهبر و او را به جهانے نفروشیم
|🌸| #جانم_فدای_رهبرعزیزم
|💝|#رهبرانہ
•بوے پلاڪ💙