#تلنگر⚠️
#فضای_مجازی
شـاید مجــازے باشـه
اما هر ڪلیڪش تو پرونده اعمالمون
ثبت میشــه !
هــر چــے نـوشتیـم) :✍، دیـدیــم) :👀
شنیدیـم...) :👂
#حواسمون_باشه
باید پاسخگو باشیـم رفیق ):🙄
قلبم تند می زد
حسی شبیه به غرق شدن...
بغض گلومو گرفته بود؛
حسی همانند شرم وجودم را میفرشد..
آیا عرق سرد دستانم برای گرماست؟!
یا اشک چشمان برای خستگی؟!
٢٠قدم مانده تا اوج..
اوج برای قلب های انسانی، قلب هایی پوشالی کمی فقط کمی غیر قابل درک است؛
قدم هایم آسمانیست
نفس هایم بهشتی..
١٠ قدم مانده تا عرش
گنهکار که بود؟ کجاست؟!
شتاب کن، این هنگام راهی ست به مقصد عرش... شتاب کن.
چشم ها همه دریا
روح ها چه سپیدند!
۵ قدم تا به خدا..
می رسیدم به فنون،،،
می چشیدم ز جنون،،،
می گذشتم ز هوس،،،
می کشیدم بار نفس،،،
رسیدم..
گفتم:آقا سلام!
گفت:-------
نشنیدم، نفهمیدم
شاید سلام،
شاید سکوت
شاید...
عیب از من است آقا.
من یقین دارم نگاهم کرده ای
پشت دیوار اجابت تو صدایم کرده ای
من یقین دارم عشق خود، خود در دلم انداختی
یک نگاه یک صدا، آری تو وجودم را ز نو ساختی
#عشق_بازی_با_اباعبدالله
انگاهکهازفرطعشق
بهستوهآمدهای
رویآوردی
بهپرودگارت
توانستهای
اندکیازعظمتمحبت
عشقرادرککنی
•💚🌴•
•.
یادماننرودڪہبہقولحاجقاسم...
اینانقلاب،آنقدرتلاطموسختےدارد
ڪہیڪروزۍشھداآرزومےڪنندزندھشوند
وبراۍدفاعازانقلابدوبارھشہیدشوندシ..!🌱
@Seraj_180
•°🌿💚°•
#شایداندڪیتݪنگر🌱
میگفت:
وقتےاونےکہدوستشداری
بہحرفٺگوشندهخیلےناراحٺمیشے..
+ راستےخداماروخیلےدوسٺداره...!
بیمعرفٺنباشیم..
@Seraj_180
|•بیسیـمچۍ•|
|بسمربالشُھداوالصدیقین| #سلام_بر_ابراهیم صفحھ ۸ روزی حلال «خواهر شهید» پيامبراعظمﷺ ميفرمايد:
|بسمربالشُھداوالصدیقین|
#سلام_بر_ابراهیم
صفحھ ۹
آنجا هيئت حضرت علی اصغر(ع) بر پا بود. پدرم افتخار خادمی آن هيئت
را داشت.
يادم هست كه در همان سال های پايانی دبستان، ابراهيم كاری كرد كه
پدر عصبانی شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد.
ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه برای ناهار چه
كرده. اما روی حرف پدر حرفی نميزدند.
شب بود كه ابراهيم برگشت. با ادب به همه سلام كرد. بلافاصله سؤال
كردم: ناهار چيكار كردی داداش؟! پدر در حالی كه هنوز ناراحت نشان
ميداد اما منتظر جواب ابراهيم بود.
ابراهيم خيلی آهسته گفت: تو كوچه راه ميرفتم، ديدم يه پيرزن كلی وسائل
خريده، نميدونه چيكار كنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم كمک كردم.
وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلی تشكر كرد و سكه پنج ريالی به من داد.
نميخواستم قبول كنم ولی خيلی اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول
حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم.
پدر وقتی ماجرا را شنيد لبخندی از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال
بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهميت ميدهد.
دوستی پدر با ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجيب بين آن
دو برقرار بود كه ثمره آن در رشد شخصيتی اين پسر مشخص بود. اما اين
رابطه دوستانه زياد طولانی نشد!
ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايت های پدر را از دست داد. در
يک غروب غم انگيز سايه سنگين يتيمی را بر سرش احساس كرد. از آن
پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد. آن سال ها بيشتر دوستان و
آشنايان به او توصيه ميكردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول كرد.
. . .
زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
@Seraj_180
.◽️ به وقت🕛 بی قراری◽️
◽️دعـــــــــای فـــــــــــرج ◽️
✨بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم✨
✨اِلهی عَظُمَ الْبَلآءُ ⚘
وَبَرِحَ الْخَفآءُ وَانْکَشَفَ الْغِطآءُ وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا
⚘یا صاحِبَ الزَّمانِ⚘
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚘
🌤اللّٰھـُــم؏جِّللِوَلیڪَالفَرَجـْــ🌤
🌹🌹🌹🌹🌹🌹