یادت باشد هیچ کجا آنقدر شلوغ نیست که نتوانی لحظه ای با خدا خلوت کنی !
[@B_rang_khodaa ]♥️
#تلنگر
ایانسان؛ یادتباشد؛
اگروارد دوزخشدۍ🌋،
از‹تلخے عذاب›🔥
به #خداشڪایتنڪن🚫
اینهـمان...👇🏻
" #شیرینے گناهی"
استڪهدردنیا ازآن
لذتمیبردی..!!‼️🍃
__________
@B_rang_khodaa
.
.
همیشه به شوخی بهش میگفتم
اگه بدون ما بری بهشت،گوشِتو میبُرم☺️
..اما وقتی جنازه رو اوردن، دیدم اصلا سری در کار نیست💔
.
راوی:همسرشهید
سردار بی سر
#محمد_ابراهیم_همت🌹
#تصویر
______________________
🆔 @B_rang_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ جدید 😍
خدا مراقبت تو هست . .
[ @B_rang_khodaa ]♥️
✨سه دقیقه در قیامت✨
✨قسمت نهم✨
✨حسينيه✨
مي خواستم بنشينم و همانجا زار زار گريه كنم. براي يك شوخي
بيمورد دو سال عبادتهايم را دادم. براي يك غيبت بيمورد، بهترين
اعمال من محو ميشد. چقدر حساب خدا دقيق است. چقدر كارهاي
ناشايست را به حساب شوخي انجام داديم و حاال بايد افسوس بخوريم.
در اين زمان، جوان پشت ميز گفت: شخصي اينجاست كه چهار ساله
منتظر شماست! اين شخص اعمال خوبي داشته و بايد به بهشت برزخي
برود، اما معطل شماست. با تعجب گفتم: از چه كسي حرف ميزنيد؟
يكي از پيرمردهاي اُمناي مسجدمان را ديدم كه در مقابلم و در
كنار همان جوان ايستاده. خيلي ابراز ارادت كرد و گفت: كجايي؟
چند ساله منتظرت هستم. بعد از كمي صحبت، اين پيرمرد ادامه داد:
زماني كه شما در مسجد و بسيج، مشغول فعاليت فرهنگي بوديد،
تهمتي را در جمع به شما زدم. براي همين آمدهام كه حاللم كنيد.
آن صحنه برايم يادآوري شد. من مشغول فعاليت در مسجد بودم.
كارهاي فرهنگي بسيج و... اين پيرمرد و چند نفر ديگر در گوشهاي
نشسته بود. بعد پشت سر من حرفي زد كه واقعيت نداشت.
او به من تهمت بدي زد. او نيت ما را زير سؤال برد. عجيبتر اينكه،
زماني اين تهمت را به من زد كه من ابتداي حضورم در بسيج بود و
نوجوان بودم!!آدم خوبي بود. اما من نامه اعمالم خيلي خالي شده بود. به جوان
پشت ميز گفتم: درسته ايشان آدم خوبي است، اما من همينطوري
1
نميگذرم. دست من خالي است. هر چه ميتواني از او بگير.
جوان هم رو به من كرد و گفت: اين بنده خدا يك وقف انجام
داده كه خيلي بابركت بوده و ثواب زيادي برايش ميآيد.
او يك حسينيه را در شهرستان شما، خالصانه براي رضاي خدا
ساخته كه مردم از آنجا استفاده ميكنند. اگر بخواهي ثواب كل
حسينيهاش را از او ميگيرم و در نامه عمل شما ميگذارم تا او را
ببخشي.
با خودم گفتم: »ثواب ساخت يك حسينيه بهخاطر يك تهمت؟!
خيلي خوبه.« بنده خدا اين پيرمرد، خيلي ناراحت و افسرده شد، اما
چارهاي نداشت. ثواب يك وقف بزرگ را به خاطر يك تهمت داد
و رفت به سمت بهشت برزخي. براي تهمت به يك نوجوان، يك
حسينيه را كه بااخالص وقف كرده بود، داد و رفت!
اما تمام حواس من در آن لحظه به اين بود كه وقتي كسي بهخاطر
تهمت به يك نوجوان، يك چنين خيراتي را از دست ميدهد، پس ما
كه هر روز و هرشب پشت سر ديگران مشغول قضاوت كردن و حرف
زدن هستيم چه عاقبتي خواهيم داشت؟! ما كه بهراحتي پشت سر
مسئولين و دوستان و آشنايان خودمان هرچه ميخواهيم ميگوييم...
2
باز جوان پشت ميز به عظمت آبروي مؤمن اشاره كرد
@B_rang_khodaa
✨سه دقیقه درقیامت✨
✨قسمت دهم✨
✨اعجاز اشک✨
ايستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه ميکردم.
انگار هيچ ارادهاي از خودم نداشتم. هيچ کار و عملم قابل دفاع
نبود. فقط نگاه ميکردم.
يکي آمد و دو سال نمازهاي من را برد! ديگري آمد و قسمتي از
کارهاي خير مرا برداشت. بعدي...
بالتشبيه شبيه يک گوسفند که هيچ ارادهاي ندارد و فقط نگاه
ميکند، من هم فقط نگاه ميکردم.
چون هيچگونه دفاعي در مقابل ديگران نميشد کرد. در دنيا،
انسان هرچند مقصر باشد، اما در دادگاه از خود دفاع ميکند و با
گرفتن وکيل و... خود را تاحدودي از اتهامات تبرئه ميکند.
اما اينجا... مگر ميشود چيزي گفت؟! فقط نگاه ميکردم. حتي
آنچه در فکر انسان بوده براي همه نمايان است، چه رسد به اعمال
انسان. براي همين هيچکس نميتواند بيدليل از خود دفاع کند.
درکتاب اعمال خودم چقدر گناهاني را ديدم که مصداق اين
ضرب المثل بود: آش نخورده و دهن سوخته.
شخصي در مقابل من غيبت کرده يا تهمت زده و من هم در گناه او
شريک شده بودم. چقدر گناهاني را ديدم که هيچ لذتي برايم نداشت
و فقط سرافکندگي برايم ايجاد کرد.خيلي سخت بود. خيلي. حساب و کتاب خدا به دقت ادامه داشت.
اما زماني که بررسي اعمال من انجام ميشد و نقايص کارهايم را
ميديدم، گرماي شديدي از سمت چپ به سوي من ميآمد! حرارتي
که نزديک بود تمام بدنم را بسوزاند. اما...
اين حرارت تمام بدنم را ميسوزاند، طوري که قابل تحمل نبود.
همه جاي بدنم ميسوخت، بجز صورت و سينه و کف دستهايم!
براي من جاي تعجب بود. چرا اين سه قسمت بدنم نميسوزد؟!
الزم به تکلم نبود. جواب سؤالم را بالفاصله فهميدم.
من از نوجواني در هيئت و جلسات فرهنگي مسجد محل حضور
داشتم. پدرم به من توصيه ميکرد که وقتي براي آقا امام حسين 7
و يا حضرت زهرا 3 و اهل بيت :اشک ميريزي، قدر اين
اشک را بدان. اشک بر اين بزرگان، قيمتي است و ارزش آن را در
قيامت ميفهميم. پدرم از بزرگان و اهل منبر شنيده بود که اين اشک
را به سينه و صورت خود بکشيد و اين کار را ميکرد. من نيز وقتي
در مجالس اهلبيت:گريه ميکردم. اشک خود را به صورت و
سينهام ميکشيدم. حاال فهميدم که چرا اين سه عضو بدنم نميسوزد!
نکته ديگري که در آن وادي شاهد بودم بحث اشک و توبه بر
درگاه الهي بود. من دقت کردم که برخي گناهاني که مرتکب شده
بودم در کتاب اعمالم نيست!
بعد از اينکه انسان از گناهي توبه ميکند و ديگر سمتش نميرود،
ً گناهاني که قبال ً مرتکب شده کامال از اعمالش حذف ميشود.
آنجا رحمت خدا را به خوبي حس کردم. حتي اگر کسي حقالناس
بدهکار است اما از طلبکار خود بي ّ اطالع است، با دادن رد مظالم
برطرف ميشود. اما حقالناسي که صاحبش را بشناسد بايد در دنيا
برگرداند. حتي اگر يک بچه از ما طلبکار باشد و در دنيا حلال نکرده
باشد، بايد در آن وادي صبر کنيم تا بيايد و حلال کند.
@B_rang_khodaa
این شعر خیلی قشنگه بخونید👌
🍁دل تنگم دوباره سادگی کرد
🍁بـازم یـاد زمــان بچگــی کرد
🍁دلم یاد بیست سال پیش کرده
🍁هـوای بـستـگان خـویـش کرده
🍁همان موقع که دلها شاد بودند
🍁هـمـــه دل زنـــده و آبـــاد بودند
🍁همه کوی و گذر لطف و صفا بود
🍁سـخــن از مهــربـانـی و وفـــا بود
🍁قدیـمــا زندگی رنگـی دگر داشت
🍁زمونه ریتم و آهنگی دگر داشت
🍁یه رنگی بود و لطف و مهربانی
🍁سـرور و جشن بود و شـادمـانی
🍁قدیما هیچکس نامردی نمی کرد
🍁کســی ابـراز دلـســردی نمی کرد
🍁چرا بازار نـامـــردی شلوغه!؟
🍁چرا مهر و وفــاداری دروغه!؟
🍁چرا مهـر و محبت کیمیـا شد
🍁همه دنیا پر از رنگ و ریا شد
🍁چطوری بسته شد درهای رحمت
🍁کجــا رفت آن همه مهــر و محبت
🍁چرا مردم شدند در غم گرفتار
🍁دلـم تنگه از این آشفتـه بازار
🍁بگو رحم و مروتها کجا رفت؟
🍁جوانمردی فتوتها کجا رفت؟
🍁بـرادر بـا بـرادر جنگ داره
🍁پدر از بچه خود ننگ داره
🍁پـدر سالاری از بن ریشه کن شد
🍁پسـر سالاری و هیچ در چمن شد
🍁جوان تا ظهر زیر رختخوابه
🍁پدر بیچــاره در رنـج و عذابه
🍁قدیما که همش حرف پسر بود
🍁عـصـــای پیــریِ دست پدر بود
🍁کنون برخی پسرها بی بخارند
🍁تعصب مـــردی و غیــرت ندارند
🍁نمى دانـم چـرا دنیــا عوض شد
🍁همه دلها پر از کین و غرض شد
🍁نـهــال آرزوها بی ثمر شد
🍁برادر از برادر بی خبر شد
🍁دگـــر حــرفـی ز عمو و دایـی نیست
🍁چه شد خاله، خبر از زندایی نيست
🍁پســر خاله نمی گیرد سراغت
🍁نمی روید گلی دیگر به باغت
🍁همــه فــامـیـــل از هـمـدیــگه دورند
🍁چرا اینگونه سرد و سوت و کورند
🍁بسی لعنت به این رسم زمونه
🍁به این دنیـای بر عکس وارونه
🍁یکی مـاشیـن میـلیــاردی سـواره
🍁یکی هم یک موتور سیکلت نداره
🍁یکی در پول و ثروت غوطه ور شد
🍁یـکـی هـــم از نـداری در بـه در شد
🍁یکی املاک و صدها خانه داره
🍁یکی مـحتـــاج یک پـول اجــاره
🍁یکی درگیر درد بی علاجه
🍁یکی دنـبــال وام ازدواجــه
🍁یکی مـیــمـیــره از درد خـمـــاری
🍁یکی در پارتی و شب زنده داری
🍁ببخشیدکه این دل بنده سادگی کرد
🍁دلــش یــاد زمـــان بـچـگـی کرد
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله:
ترک عبادت، دل را سخت میکند. رها کردن یاد خدا، جان را میمیراند
تنبیه الخواطر، جلد۲، صفحه۱۲۰
┏━━━✨ 🌷 ✨━━━┓
@B_rang_khodaa
┗━━━✨ 🌷 ✨━━━┛
قشنگی این دنیا به رنگی بودن اش است
و به رنگارنگ بودن آدم هایش...
رنگارنگ بودن تفاوت ایجاد می کند ، و این تفاوت به تو حس می دهد ، حس های مختلف و ما با هم دوستی می کنیم بر پایه ی همین رنگ ها🎨
همین تفاوت ها...
همین حس ها...
@B_rang_khodaa
الهی ...
هر بامدادت؛
رودخانه حیات جاری می شود ...
زلال و پاک ...
چون خورشید
مهربان و گرم وخالصمان ساز ...
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر🌸🍃
@B_rang_khodaa
سلام امام زمانم✋
نظر ز راه نگیرم مگر که باز آیی
دوباره پنجرهها را به صبح بگشایی
تمام شب به هوای طلوع تو خواندم
که آفتاب منی! آبروی فردایی
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@B_rang_khodaa
🌸ســــلام
☘صبح زیباتون بخیر
🌸روز آدینه تون زیبا
🍀دلتون شاد و آروم
🌸عاقبتتون بخیر
🌸 زندگیتون بی دلواپسی
🍀جسم و جانتون سلامت
🌸روزگارتون پراز خیر و برکت
🌸 امیدوارم
🍀در کنار عزیزان و خانواده
🌸روزی شاد و پرخاطره داشته باشید
@B_rang_khodaa
🌸آدینه تون پرنشاط
🌺زندگیتون پر از سلامتی
🌸نبض تون پر احساس
🌺قلب تون پر عشق
🌸فکرتون پر از یاد خدا
🌺صبح آدینه تون گلبارون
@B_rang_khodaa
🍃 دعای روز بیستوچهارم ماه مبارک رمضان
اللهمّ إنّی أسْألُکَ فیه ما یُرْضیکَ و أعوذُ بِکَ ممّا یؤذیک و أسألُکَ التّوفیقَ فیهِ لأنْ أطیعَکَ و لا أعْصیکَ یا جَوادَ السّائلین.
ای خدا در این روز از تو درخواست میکنم آنچه را که رضای تو در اوست و به تو پناه میبرم از آنچه تو را ناپسند است و از تو توفیق میخواهم که در این روز همه را به فرمان تو باشم و هیچ نافرمانی نکنم ای بخشنده به نیازمندان.
@B_rang_khodaa
143220_302.mp3
3.94M
📖 تلاوت جزء بیست و چهارم (تحدیر)
👤استاد معتز آقایی
@B_rang_khodaa
✨سه دقیقه درقیامت✨
✨قسمت یازدهم✨
✨بيت المال✨
از ابتداي جواني و از زماني كه خودم را شناختم، به حقالناس و
بيتالمال بسيار اهميت ميدادم.
پدرم خيلي به من توصيه ميكرد كه مراقب بيتالمال باش. مبادا
خودت را گرفتار كني. از طرفي من پاي منبرها و مسجد بزرگ شدم
و مرتب اين مطالب را ميشنيدم.
لذا وقتي در سپاه مشغول به كار شدم، سعي ميكردم در ساعاتي
كه در محل كار حضور دارم، به كار شخصي مشغول نشوم. اگر
در طي روز كار شخصي داشتم و يا تماس تلفني شخصي داشتم،
به همان ميزان و كمي بيشتر، اضافهكاري بدون حقوق انجام ميدادم
كه مشكلي ايجاد نشود. با خودم ميگفتم: حقوق كمتر ببرم و حالل
باشد خيلي بهتر است. از طرفي در محل كار نيز تالش ميكردم كه
كارهاي مراجعين را به دقت و با رضايت انجام دهم.
اين موارد را در نامه عملم ميديدم. جوان پشت ميز به من گفت:
خدا را شكر كن كه بيتالمال برگردن نداري وگرنه بايد رضايت
تمام مردم ايران را كسب ميكردي!
اتفاقاً در همانجا كساني را ميديدم كه شديداً گرفتار هستند.
گرفتار رضايت تمام مردم، گرفتار بيتالمال. اين را هم بار ديگر اشاره
ُعد زمان و مكان در آنجا وجود نداشت.يعني به راحتي ميتوانستم كساني را كه قبل از من فوت كردهاند
ببينم، يا كساني را كه بعد از من قرار بود بيايند! يا اگر كسي را ميديدم،
الزم به صحبت نبود، به راحتي ميفهميدم كه چه مشكلي دارد. يكباره
و در يك لحظه ميشد تمام اين موارد را فهميد.
من چقدر افرادي را ديدم كه با اختالس و دزدي از بيت المال به
آن طرف آمده بودند و حاال بايد از تمام مردم اين كشور، حتي آنها
كه بعدها به دنيا ميآيند، حالليت ميطلبيدند!
اما در يكي از صفحات اين كتاب قطور، يك مطلبي براي من
نوشته بود كه خيلي وحشت كردم! يادم افتاد كه يكي از سربازان، در
زمان پايان خدمت، چند جلد كتاب خاطرات شهدا به واحد ما آورد و
گذاشت روي طاقچه و گفت: اينها اينجا بماندتا سربازهايي كه بعداً
ميآيند، در ساعات بيكاري استفاده كنند.
كتابهاي خوبي بود. يك سال روي طاقچه بود و سربازهايي كه
شيفت شب بودند، يا ساعات بيكاري داشتند استفاده ميكردند.
بعد از مدتي، من از آن واحد به مكان ديگري منتقل شدم. همراه با
وسايل شخصي كه ميبردم، كتابها را هم بردم.
يك ماه از حضور من در آن واحد گذشت، احساس كردم كه اين
كتابها استفاده نميشود.
شرايط مكان جديد با واحد قبلي فرق داشت و سربازها و پرسنل،
كمتر اوقات بيكاري داشتند. لذا كتابها را به همان مكان قبلي منتقل
كردم و گفتم: اينجا بماند بهتر استفاده ميشود.
جوان پشت ميز اشارهاي به اين ماجراي كتابها كرد و گفت: اين
كتابها جزو بيتالمال و براي آن مكان بود، شما بدون اجازه، آنها
را به مكان ديگري بردي، اگر آنها را نگه ميداشتي و به مكان اول
نميآوردي، بايد از تمام پرسنل و سربازاني كه در آينده هم به واحد
شما ميآمدند، حالليت ميطلبيدي!واقعاً ترسيدم. با خودم گفتم: من تازه نيت خير داشتم. من از كتابها
استفاده شخصي نكردم. به منزل نبرده بودم، بلكه به واحد ديگري بردم
كه بيشتر استفاده شود، خدا به داد كساني برسد كه بيتالمال را ملك
شخصي خود كردهاند!!!
در همان زمان، يكي از دوستان همكارم را ديدم. ايشان از بچههاي
بااخالص و مؤمن در مجموعه دوستان ما بود.
او مبلغي را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخي
از اقالم را براي واحد خودشان خريداري كند. اما اين مبلغ را به جاي
ُ قرار دادن در كمد اداره، در جيب خودش گذاشت!
او روز بعد، در اثر سانحه رانندگي درگذشت. حاال وقتي مرا در
آن وادي ديد، به سراغم آمد و گفت: »خانواده فكر كردند كه اين
پول براي من است و آن را هزينه كردهاند. تو رو خدا برو و به آنها
بگو اين پول را به مسئول مربوطه برسانند. من اينجا گرفتارم. تو رو خدا
براي من كاري بكن.«
تازه فهميدم كه چرا برخي بزرگان اينقدر در مورد بيتالمال
1
حساس هستند. راست ميگويند كه مرگ خبر نميكند.
وقتی خدایی هستش که خودش کارت رو درست میکنه از سنگ انداختن های آدم های اطرافت هیچ وقت ناراحت نشو
[@B_rang_khodaa]♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدئو امروز 😍
خدا داره قشنگترش میکنه ❤️
[ @B_rang_khodaa]♥️
حدیث امروز✨
امام صادق (ع):
آنکه کارهای خود را به خدا بسپارد ،
همواره در زندگی به آرامش میرسد..
[ @B_rang_khodaa♾️♥️