#بخشی_از_کتاب
📝رگبار باران پاییزی به در و دیوار میخورد. غرّش رعد صدای مهیبی داشت و وقتی با سپیدی برق میآمیخت، مهیبتر میشد. ابرها آنقدر پایین بودند که مرتضی فکر کرد اگر به پشت بام برود، میتواند دستش را در آنها فرو کند. پسرک بیاعتنا به اینکه سرتاپا خیس شده، در کوچه میدوید. به درِ خانه که رسید، با هر دو مشت به لنگههای چوبی در کوبید.
خب… امان بده پسر! آمدم.
مادر چادرشبی روی سرش انداخت تا از شلاق دانههای درشت باران در امان بماند. در را باز کرد و خودش دوید بهسمت اندرونی. مرتضی عرض حیاط را از دهلیز تا لب پلهٔ شاهنشین دوید. از روی چالهای که میان آجرفرشهای کف حیاط پر از آب شده بود، پرید. ایستاد و انگار که چیزی از دستش در رفته باشد، برگشت و جفتپا پرید وسط چالهٔ آب. کودکانه خندید و بهسوی اندرونی برگشت.
مرتضی! این خلبازیها چیست؟ اینقدر عذابم نده. اگر سینهپهلو کنی، چه خاکی سرم بریزم؟
مرتضی ریز خندید و تندتند لباسش را از تنش درآورد، مچاله کرد و جلوی مادر گذاشت
در بخشی از زندگی نامه شیخ مرتضی انصاری می خوانیم:
شیخ در آن سال ها،مرجع تقلیدی شصت ساله بود که همچنان در خانه ای استیجاری زندگی می کرد.مردم نجف در تمام این سال ها دیده بودند که او چگونه در فقر محض روزگار گذرانیده و حتی هنگامی که چند هزار تومان از وجوهات مردم در خانه ی او بود،برای ادای قرضش گلیم زیر پای خود را فروخته بود.آن ها که به او اقتدا می کردند،به نان خالی ساختند.
اما فقر همچنان می تازید.بعضی شب هنگام که بازار به تعطیلی می رفت،عبا روی سرشان می کشیدند و از کنار دکان ها برگ کاهو های دور ریخته شده را بر می داشتند و برخی به خوردن قاووت اکتفا می کردند و آن هنگام که گروهی عظیم از طلبه ها فقر را اظهار نکردند،مدرس ها آن چنان در بحث علمی اوج گرفت که به عنوان ضرب المثل در تاریخ علم و فقاهت ماندگار شد.
اهل خانه نیز چه می خواستند و چه نمی خواستند در یک زندگی فقیرانه و ساده شریک بودند.زندگی شیخ برای آن ها که اهل عافیت طلبی و راحتی بودند،هیچ حسادتی را بر نمی انگیخت.او به اقل معاش،آن چنان که حتی یک پول را نتوان پس انداز کرد، روزگار می گذرانید و این شیوه از زندگی را به آن ها که با او بودند،آموخته بود؛به برادرانش،شاگردانش و از همه خوب تر به همسر و فرزندش.
(کتاب نخل و نارنج/صفحه 169)
#نخل_نارنج
#وحید_یامین_پور
#انتشارات_جمکران
#کتابخانه_محله_باقریه
#واحد_گفتمان_سازی
#پایگاه_معصومیه
🆔@Bagheria_Neighborhood_Library
هدایت شده از کتابخانه محله باقریه
📚کتابای مفیدی دارید که بعد از خوندنشون گوشه خونه موندن؟؟؟!!!!!
📚مدرسه بچه ها تموم شده و کلی کتاب و دفتر دارید ؟؟؟
📚کتاب هایی دارید که قدیمی شدن و جلدشون پاره شده؟
🤔 نمیدونید چیکار کنید؟
کاری نداره ،کار شما رو راحت کردیم ما توی مسجد امام باقر پایگاه معصومیه همه این کتاب هارو ازتون تحویل میگیریم. 😊
📌فقط کافیه روزهای زوج از ساعت ۹ تا ۱۲ تشریف بیارید مسجد و کتاب هارو اهدا کنید 🤩.
📌عزیزانی که نذر دارند میتونن در کار فرهنگی ما شریک شده و نذرهاشون رو به پایگاه تحویل بدن و در ارتقای سطح فرهنگی محله قدمی بردارند 🙏.
منتظر کمک های نقدی و غیر نقدی شما عزیزان هستیم. 😌
#پالایش_قفسه_ها
#پایگاه_معصومیه
#کتابخانه_محله_باقریه
@Bagheria_Neighborhood_Library
روزگاری است پای درسَت نشستهایم. نسل به نسل زیر بارانهای پربرکتی هستیم که از آسمان علم تو بر سرمان میبارد. ما همه مدیون توایم. اگر نبود بارش آسمان تو، ما بیخدا روزگار میگذراندیم. کاش یک روز هم بیاید و بنشینیم پای حرفهای دلت و تو از کربلا برایمان بگویی. بیشک تعریف کربلا از زبان تو، تفسیر تازهای از حسین علیه السلام روی پیشانی آسمان خواهد نوشت. چه غبطه برانگیز! چهار ساله بودی که دو امام، استاد عشق و معلّم صبر و مدرّس رضا شدند برایت.
دستی بکش بر نگاهمان تا کربلا را از پنجرۀ چشمان تو ببینیم. غصۀ جانمان را نخور، کربلا را ببینیم و بمیریم، عاقبت بخیر مردهایم!
سلام بر باقر کربلا!
🏴 #امام_محمدباقر
#محسن_عباسی_ولدی
#کتابخانه_محله_باقریه
@Bagheria_Neighborhood_Library
#معرفی_کتاب
📚 خال سیاه عربی اثر #حامد_عسکری نویسنده و شاعر ایرانی ست. كتابی خواندنی و شیرین كه آغازی خاص و فراموشنشدنی دارد. او در این کتاب خاطرات سفر حج تمتع خود را در قالب یک سفر نامه به رشته تحریر درآورده است.
📝 نویسنده با تدبیری درست، بهجای آنكه از فرودگاه مبدأ یا لحظههای ورود به سرزمین حجاز شروع كند، دست خواننده را میگیرد و به گذشتههای دور خود میبرد تا جای پای نخستین ذهنیتها و تصورات كودكی از خدا و سفر حج را نشان دهد و او را برای سفر آماده كند.
📌با نگاه به متنی که پشت جلد کتاب نوشته شده درمییابیم که نثر این سفرنامه روانتر از آن چیزی است که ممکن است برای سفرنامههای حج با آن روبه رو شده باشید. «یک ضربالمثل انگلیسی میگوید «کلمهها میتوانند شمار را بکشند.» «حرک زائر» داریم تا «حریک زائر»! یکی توی کربلا میشنوی و یکی توی بقیع. آن حرکها برای این است که سریع بروی که زیارت به بقیه هم برسد و این حرکها برای این است که غربت افزایی کند. خیلی حرف است که یکی با چوب پر لطیف و رنگی آرام بزند روی شانهات با خنده بگوید «برو» و یکی باباطوم و پوتین و لباس پلنگی
بگوید «حرک زائر» و بزند زیر دوربینت
#حامد_عسکری
#خال_سیاه_عربی
#انتشارات_امیرکبیر
#کتابخانه_محله_باقریه
#پایگاه_معصومیه
#واحد_گفتمان_سازی
@Bagheria_Neighborhood_Library
📝برشی از کتاب
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
📚 خدا… این کلمه، این مفهوم، بزرگ ترین سؤال کودکی من بود و از سی وهفت سال پیش تا همین لحظۀ اکنون، مغزم دست گذاشته روی علامت سؤال صفحه کلید مغزم و هنوزاهنوز برنداشته. این مفهوم، این نیرو، این نور، این قدرت، این هر چی که هست، کیست؟ از کجا آمده؟ قرار است برای من چه کار کند و قرار است برایش چه کار کنم؟ خدا را توی همان چند سال اول کودکی از چند تا عینک مختلف دیدم. عینک اول عینک معلم های دینی مان بود.
خدای معلم های دینی مدرسه مثل خودشان بود؛ خدایی با عینکی کائوچویی که یک سری مقررات دقیق و منظم وضع کرده بود سخت تر از مقررات مدرسه و هرکس دست از پا خطا می کرد، حسابش با آتش جهنم بود و سُرب داغ و میل گداخته به چشم؛ یک خدای اخمو و بی اعصاب که انگار همیشه از دندان درد رنج می برد و همین روی رفتارهایش تأثیر منفی گذاشته بود. از این خدا خیلی می ترسیدم.
#حامد_عسکری
#خال_سیاه_عربی
#انتشارات_امیرکبیر
#کتابخانه_محله_باقریه
#واحد_گفتمان_سازی
#پایگاه_معصومیه
@Bagheria_Neighborhood_Library
🥳دوستان خوب #کتابخانه_محله_باقریه این کتاب ارزشمند و خواندنی در کتابخانه موجود است.🤓
#حامد_عسکری
#خال_سیاه_عربی
#انتشارات_امیرکبیر
#کتابخانه_محله_باقریه
#واحد_گفتمان_سازی
#پایگاه_معصومیه
@Bagheria_Neighborhood_Library
🌸🦋دیدار به وقت بهشت 🌸🦋
🌷مقام معظم رهبری :
روز عرفه، بعدظهراین روز، یکی از آن ساعات بهشت است. بیخود نیست که یک شخصیتی مثل حسین بن علی با آن عظمت، آن نصفه روز را صرف می کند با آن دعا. حتما سعی کنید به معانی این دعا توجه کنید بدانید دارید با مخاطبی خاص سخن می گویید و معنای آن کلمه ها بفهمید که چیست.❤️
#کتابخانه_محله_باقریه
#پایگاه_معصومیه
#واحد_گفتمان_سازی
@Bagheria_Neighborhood_Library