eitaa logo
بهار🌱
19.7هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
623 ویدیو
26 فایل
کد شامد1-1-811064-64-0-1 من آسیه‌علی‌کرم هستم‌ودراین‌کانال‌آثار‌من‌رو‌می‌خونید. آثارمن‌👇 بهار فراتر از خسوف سایه و ابریشم خوشه‌های نارس گندم عروس افغان پارازیت(در حال نگارش) راضی به فایل شدنشون و خوندنشون از روی فایل نیستم. تعطیلات‌پارت‌نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 @baharstory گندم دختر روستاییه که به خاطر فرار از فقر بدون اجازه ی خانوادش با وجود برادر بزرگترش که به شدت مخالفه بیرون رفتنشه. صورت خودش رو میپوشونه و پنهانی میره پیش دوست برادرش سر کار... پارت اول👇👇 https://eitaa.com/Baharstory/27935
به نیم رخ صورتش نگاه کردم. تماس رو برقرار کرد و گوشی رو کنار گوشش گذاشت الویی گفت و صدای فریاد پدر شوهرم تو گوش هر دو‌مون پیچید. -کدوم قبرستونی هستی؟ لبخند ملیح روی لبش پاک شد. -خونه‌ام بابا! -مگه تو امروز عروسی خواهرت نیست! سرش رو به طرف ساعت چرخوند و همون موقع لب زد: -مگه ساعت چنده؟ نگاه من هم به طرف ساعت رفت. ساعت ده و نیم بود. با ناباوری کمی بهش خیره شدم و نشستم و زمزمه کردم: -ده و نیمه؟ مهرداد نیم خیز شد. دیگه صدای آقا یداله رو دیگه نمی‌شنیدم. -من کی به مامان اینجوری گفتم؟ -ما خواب موندیم! -دیگه اینقدر بی حواس نبودم که... پدر و پسر رو به حال خودشون گذاشتم و از جام بلند شدم. چادری روی سرم کشیدم و از اتاق خارج شدم. کمی به اطرافم نگاه کردم و به طرف سرویس رفتم. هیچ کس خونه نبود. چرا ما رو بیدار نکرده بودند؟ از سرویس بیرون اومدم. مهرداد لباس پوشیده بود و دست به کمر و با اخم، وسط حیاط ایستاده بود. آبی به صورتم زدم و به طرفش رفتم. نگاهم کرد. -زود حاضر شو بریم. برّ و بر نگاهش کردم. قرار بود خاله برام لباس بیاره ولی نیاورده بود. حالا چی می‌پوشیدم؟ آب دهنم رو قورت دادم و به مرد بد خلق روبه روم خیره شدم. حالا به این چی می‌گفتم؟ به طرف اتاق قدمی برداشتم و برگشتم. مهرداد به طرف سرویس ‌می‌رفت. لب گزیدم و به طرف اتاق پا تند کردم. در کمد رو باز کردم و داخلش رو از نظر گذروندم، لباس مناسبی نداشتم. اخرین عروسی که رفتم عروسی ستاره بود که از اون موقع تا به حال هم قد کشیده بودم و هم استخون ترکونده بودم. برای عروسی‌های در و همسایه هم لباسها امانت گرفته بودم. چیز درست و درمونی نداشتم. نگاهم به لباسهایی افتاد که کیهان بهم داده بود. همه رو بیرون کشیدم و بسته بندیش رو باز کردم. مهرداد وارد اتاق شد و نگاهی پر اخم به لباسهای روی زمین انداخت. -اینها چیه؟ چرا هنوز حاضر نشدی؟ اخم این رو کجای دلم می‌گذاشتم. -مهرداد... من چی بپوشم؟ خیره نگاهم کرد. نچی کرد و لب زد: -هیچی نداری؟ یه لباس مجلسی درست؟ نگاهم رو به لباسهای روی زمین دادم. اعصابم حسابی خراب بود. -گندم الان می‌گی؟ من الان لباس برای تو از کجا بیارم؟ نگاهش کردم. -قرار بود خاله دیشب برام بیاره، اما... وسط حرفم پرید. -سِد خانوم از کجا می‌خواست بیاره؟ چشم تو صورت جدیش چرخوندم. -لابد از یکی بگیره دیگه!
هدایت شده از پست ویژه💖
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 @baharstory گندم دختر روستاییه که به خاطر فرار از فقر بدون اجازه ی خانوادش با وجود برادر بزرگترش که به شدت مخالفه بیرون رفتنشه. صورت خودش رو میپوشونه و پنهانی میره پیش دوست برادرش سر کار... پارت اول👇👇 https://eitaa.com/Baharstory/27935
هدایت شده از پست ویژه💖
🏴🏴 💫 | صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ 🍀 صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ |🍃 🌷|| صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟|| ✨ السلام علے من الاجابھ تحت قبتھ 💗.• السلام علے من جعل اللھ شفاءفے تربتھ 💛.•
هر سو مرز هر سو نام رشته کن از بی شکلی گذران از مروارید زمان و مکان باشد که به هم پیوندد همه چیز باشد که نماند مرز که نماند نام
هدایت شده از پست ویژه💖
مادرم از کودکی من را نمک گیر تو کرد …
هدایت شده از پست ویژه💖
آسمانی شده ام بی نشانی شده ام قد کمانی شده ام ارغوانی شده ام خسته حال و پیرم در کنار قبر تو می‌شود پرپر تو کشته آخر تو که منم خواهر تو بی تو من می‌میرم حسین من بیا و این دل شکسته را بخر ، حسین من مسافر جا مانده را با خود ببر
هدایت شده از پست ویژه💖
باور من اینه که همیشه تو زندگیم ، من عوض شدم ولی تو حسنی بچه گیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پست ویژه💖
از کودکی بزرگ شده بین هیئتیم
هدایت شده از پست ویژه💖
پدر کارگرم بر تو ارادت دارد ، نان ما نان حسین است فدیات بشوم
هدایت شده از پست ویژه💖
سوز دل به دلم چای این حسینه گفت ، که دم به دم نفسش زنده است از دم تو