eitaa logo
بهار🌱
19.6هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
626 ویدیو
26 فایل
کد شامد1-1-811064-64-0-1 من آسیه‌علی‌کرم هستم‌ودراین‌کانال‌آثار‌من‌رو‌می‌خونید. آثارمن‌👇 بهار فراتر از خسوف سایه و ابریشم خوشه‌های نارس گندم عروس افغان پارازیت(در حال نگارش) راضی به فایل شدنشون و خوندنشون از روی فایل نیستم. تعطیلات‌پارت‌نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری ویژه ولادت 🌊سرچشمه ی عشق با علی آمده است 🌺گل کرده بهشت تا علی آمده است 🕋شد کعبه حرمخانه میلاد علی(ع) 🌸کز کعبه صدای یا علی آمده است 💐اعیاد رجبیه ایام ولادت امام علی علیه‌السلام مبارک «» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
Ziarate-Ale-Yasin-PDF.pdf
2.62M
🍃🌹🍃 🌸▫️فایل PDF " متن و فضیلت زیارت آل یس و دعای بعد از آن " 📚 مفاتیح الجنان عضویت در صـــراط👉 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
بهار🌱
#عروس‌افغان 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 #پارت به اسم کریم فکر می‌کردم و این که این اسم رو کجا شنیده بودم. سرعت تند
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ‌ به نمای سفید مجتمع های مسکونی که داشتیم با ماشین وارد پارکینگشون می‌شدیم نگاه می‌کردم. کریم تو نزدیکی یکی از ساختمون‌ها نگه داشت. رضا پیاده شد و صبر کرد تا من هم پیاده بشم. اصلاً احساس امنیت نداشتم. کسی به صورتم اسید نپاشیده بود و من تمام صورتم گزگز می‌کرد. رضا ترس رو از چهرم احساس کرد که سریع به سمت مجتمع رفت و گفت: - بیا. در مجتمع باز بود، مثل همه مجتمع‌های مسکونی دیگه. بچه‌ها تو لابی بازی می‌کردند. به سمت آسانسور رفتیم، وارد آسانسور شدیم. رضا طبقه چهار رو لمس کرد و آسانسور بدون توقف ما رو تا طبقه چهارم برد. با راهنمایی رضا روبروی واحد دوازده ایستادیم. رضا کلید انداخت و در را باز کرد. وارد آپارتمان شدم، وارد آپارتمان شدم و اولین چیزی که دیدم مهراب بود. به دیوار تکیه زده بود و به من نگاه می‌کرد. اون لبخند می‌زد و من بغض تو گلوم پیچ و تاب می‌رفت. دستم رو جلوی دهنم گذاشتم که گریه نکنم ولی نشد. صدای بسته شدن در رو از پشت سرم شنیدم. رضا کنارم ایستاد و گفت: - کلبه حقیرانه است. به مهراب نگاه کرد و گفت: - این نتیجه بی‌فکر عمل کردنته، بی مشورت با بهمنی هماهنگ می‌کنی، حلقه می‌ندازی دست دختر مردم که حال یه آدم معلوم الحال رو بگیری؟ از کنار مهراب رد شد و گفت: - تو می‌خواستی حال اون مرتیکه رو بگیری یه کلمه به من می‌گفتی، یه کاری می‌کردیم نفسش حالا حالاها بالا نیاد. مهراب نزدیکم شد. لنگ میزد. دستش رو به دیوار گرفته بود. یکم نگاهم کرد. تو صورتم خم شد. دستم رو از جلوی دهنم برداشتم و تو چشم‌هاش زل زدم. لبخند می‌زد ولی لبخندش از روی خوشحالی نبود. یه جور حس شرم تو نگاهش بود. آهسته لب زد: - ببخشید. فکر نمی‌کردم اینطوری بشه. رضا بلند گفت: - از این به بعد فکر کن داداش من، از این به بعد فکر کن. ناصرو مسخره می‌کردی که فکر نداره، عقل نداره، شعور نداره، همرن آدم بی فکر بی عقل بی شعور، وقتی دید اوضاع پسه، دست خواهرشو گرفت و برداشت برد یه جایی که که دست هیچ احدالناسی بهش نرسه، تو واقعا فکر کردی اون لنگ مترجم بود که قبول کرد بیاد با خدم و حشم برای تو نقش بازی کنه؟ مهراب صاف ایستاد و گفت: -بس کن رضا، تو خودت اشتباه نمی‌کنی، تو هم اگه نوزده سال پیش وقتی بهت گفتن که خواهرت زنگ زده، نمیرفتی دنبال رفیق رفقا و بهش زنگ می‌زدی، الان هم اون زنده بود، هم من مثل ادم زندگیمو می‌کردم. رضا کتش رو روی مبل پرت کرد و روش نشست. مهراب نگاهم کرد و گفت: -بیا بشین. بیا بهت بگم چی شده. پاهام توان ایستادن نداشتند، پس بهترین کار همین بود. روی اولین مبل نشستم. مهراب هم نشست. -صابخونه، یه پذیرایی کنی بد نیست. رضا با اخم و تخم از جاش بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت. مهراب گفت: -هنوز معذرت خواهیمو قبول نکردی، نه؟ فقط نگاهش کردم. به مبل تکیه داد و گفت: -حلقه‌ای که توی دستت انداختم، شر اسفندیارو موقتا کم کرد ولی الان زمانی فکر می‌کنه تو نامزدمی، به خاطر همین افتاده دنبالت که حال منو بگیره، چون من یه سری مدرک ازش دارم، که اگر رو بشه، نفسشو می‌بره. رضا لیوانی به سمتم گرفت. -شرمنده، فقط اب داشتیم. لیوان رو گرفتم. آب در حال حاضر بهترین بود برای تر کردن لبهای خشکم. روبروم نشست و گفت: -فکر می‌کردیم پدرام رفیق راهمونه، ولی نبود، کیف دلارا رو بردلشته و داده به زمانی، احمق فکر کرده مدرکی چیزیه. سرم گیج می‌رفت. دستم رو روی چشمهام گذاشتم. مهراب رو به رضا گفت: -قند که داری خونه‌ات؟ پاشو چند تا بنداز تو همین آبه، الان فشارش میوفته. حالش بهتر شد از اول براش خودم میگم. بعدم زنگ بزن به کریم بگو نیاد بالا.
پارت💯♨️♨️ _این چرت و پرتا چیه به گل افروز گفتی؟ کار خلاف کردی تنبیه شدی،حقتم بود. گفته بودم حرف طلاقو دیگه پیش نیاری، ولی مثل اینکه برات کافی نبوده که باز جرات کردی شر و ور بگی. بعد از ده روز آمده بود و شاهکارش را دیده بود وباز نشانی از پشیمانی در چهره اش نبود. _بعد این همه مدت نفهمیدی وقتی لال مونی میگیری ظرفیت اینو دارم که فکتو بشکنم. _برو بیرون....من دیگه ....باتو نسبتی ندارم. _هه....میخای ثابت کنم با من نسبت داری یانه؟هادیه، بیشتر از این با اعصاب من بازی نکن. نیومدم بهت سر بزنم چون حالم خوب نبود.چون تو منو وادار کردی این بلارو سرت بیارم. چرا برای یه بارم شده حقو به من نمیدی؟میدونی چه حالی شدم فهمیدم زنم گذاشته رفته و من نمیدونم کجاست؟ هزار فکر و خیال اومد تو سرم. _من از حرفم برنمیگردم . دیگه نمیخام باهات زندگی کنم....دیگه دوست ندارم.دیگه عاشقت نیستم.ولی اگه منو طلاق نمیدی و میخای خونت زندگی کنم یه شرط دارم. اگه قبول کنی باهات میام. ولی اگه قبول نکنی قسم میخورم که دیگه منو نمی بینی. وای بیا ببین چه شرطی میذاره😨🤭 https://eitaa.com/joinchat/2816803398C419060fbd8
هدایت شده از بهار🌱
♨️دوخواهر یکی در گذشته ویکی در آینده ،اسیر مرداب کینه ای قدیمی‼️ ♨️مردی عاشق، درگیر هیاهو، تلخی ها و درد های این دو خواهر.❤️‍🩹 ♨️گمشده ای به دنبال گمشده هایش اسیرو سرگردان⁉️ رمانی سراسر هیجان و معما😳😱 مکر مرداب🍀اثری متفاوت ازنویسنده جوان بانو نیلوفر https://eitaa.com/joinchat/2816803398C419060fbd8
سلام عزیزان مسجد امام حسین علیه السلام که محل برگزاری اعتکاف شده به خیریه ما درخواست کمک داده برای تامین بعضی از مخارج معتکفین توی این مسجد اکثرا نوجوانان پسر تازه تکلیف شده یا در مرز سن تکلیف هستن یه یا علی بگید با کمک هاتون، این معتکفین عزیز رو یاری کنیم. عزیزان هر مبلغی که در توانتون هست ان شالله هر کس نتونسته امسال معتکف بشه با این کمک از ثوابش بهره ببره بزنید رو کارت ذخیره میشه ۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴ لواسانی بانک پارسیان فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینک‌قرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a ‼️لازم به ذکر است از شما این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃 دلم قرصه، دل به پرچمت بستممم😍 علیه السلام علیه السلام 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
سلام عزیزان مسجد امام حسین علیه السلام که محل برگزاری اعتکاف شده به خیریه ما درخواست کمک داده برای تامین بعضی از مخارج معتکفین توی این مسجد اکثرا نوجوانان پسر تازه تکلیف شده یا در مرز سن تکلیف هستن یه یا علی بگید با کمک هاتون، این معتکفین عزیز رو یاری کنیم. عزیزان هر مبلغی که در توانتون هست ان شالله هر کس نتونسته امسال معتکف بشه با این کمک از ثوابش بهره ببره بزنید رو کارت ذخیره میشه ۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴ لواسانی بانک پارسیان فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینک‌قرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a ‼️لازم به ذکر است از شما این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود
13.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینجا مسجد امام حسین علیه السلام واقع در خیابان تختی در اسلامشهر میباشد ۲٠٠نفر از نوجوانان و جوانان شهرستان برای اعتکاف به این مسجد آمدند. و برای تامین افطار و سحر این عزیزان نیاز به کمکهای مردمی دارند. بیایید در این امر خدا پسندانه با هر مبلغی که در حد توانتون هست حتی شده پنج هزار تومان شریک شویم. اجرتون با صاحب این ماه امیرالمومنین علیه السلام💐 بزنید رو کارت ذخیره میشه ۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴ لواسانی بانک پارسیان فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینک‌قرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a ‼️لازم به ذکر است از شما این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود
درون قلبم برایت یک صندلی راک گذاشته ام‌که رویش بنشینی،تا ابد خستگی روزهایی که در قلبم نبودی را به در کنی.می خواهم آنقدر آنجا راحت باشی که هیچگاه قصد ترک قلبم را نکنی... هیما🌱
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃 دلم قرصه، دل به پرچمت بستممم😍 علیه السلام علیه السلام 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
خاطرات گمشده ام برباد های پاییزی سوار گشته و مرا برای همیشه ترک گفته اند کاش روزی این باد پاییزی گذرش به کوچه های سرد محله ما هم بیفتد... هیما🌱