باند پرواز 🕊
شھیدغواص،یوسفقربانۍدرایندنیاۍ
فانۍهیچکسرانداشت..
همرزمیوسفمۍگوید:
هرروزمۍدیدمیوسفگوشہاۍنشستہو
نامہمۍنویسدباخودممۍگفتمیوسفکہ
کسۍرانداردبراۍچہکسۍنامہمۍنویسد
آنهمهرروز..؟
یکروزگفتمیوسفنامہاتراپستنمۍکنۍ؟
دستمراگرفتوکنارساحلاروندبردنامہرااز
جیبـــــــشدرآورد،پارھکردوداخلآبریخت
چشمانشپرازاشکشدوآرامگفت:
منبراۍآبنامہمۍنویسم،کسۍراندارمکہ..
#شهید_یوسف_قربانی🍂
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
بیسخن:)
چَشمانی کهپرازحرفاند....❤️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
بیسخن:) چَشمانی کهپرازحرفاند....❤️
حس خودتو از دیدن این چشم ها ،
ناشناس بهم بگو🙃💛
https://harfeto.timefriend.net/16780287517349
May 11
باند پرواز 🕊
💛||•#رمان °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_پنجاه_و_هشتم آدم می تواند زخم ها و جراحی ها را تح
💛||•#رمان °•
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجاه_و_نهم
همه ی هم و غمش این بود که تا جایی که بدنمان می کشد ، در حرم بمانیم😍 زیارت نامه بخوانیم و روضه و توسل . سیری نداشت ...
زمانی که اشکی نداشت ، راه می افتاد که برویم هتل.
هتل هم می آمد که تجدید قوا کند برای دوباره رفتن به حرم ..
در کاروان ، رفیقی پیدا کرد لنگه خودش..
هم مداح بود هم پاسدار!
مداحی و روضه کاروان را دو نفری انجام می دادند ،ولی اهل این نبود ، که با کاروان و با جمع برود ..
می خواست دو نفری باهم باشیم .
می گفت :« هرکی کربلا میره ، از صحن امام رضا میره!»💛
قسمت شد خادم حرم حضرت عباس علیه السلام فیش غذا به ما داد ..
خیلی خوشحال بودیم ، رفتیم مهمانسرای حضرت 😍
با خواهرم رفتیم برگه جواب آزمایش را بگیریم ، جوابش مثبت بود .
میدانستم چقدر منتظر است...
مأموریت بود .
زنگ که زدم بهش گفتم ، ذوق کرد .
میخندید 😅
وسط صحبت قطع شد ..
فکر کردم آنتن رفته یاشارژ گوشی اش مشکل پیدا کرده .
دوباره زنگ زد ، گفت : « قطع کردم برم نماز شکر بخونم!»✨
این قدر شاد و شنگول شده بود که نصف حرف هایم را نشنید 😉
خیلی انتظارش را می کشید..
در ماموریت های عراقی و سوریه لباس نوزاد خریده بود و در حرم تبرک کرده بود به ضریح .
در زندگی مراقبم بود ، ولی در دوران بارداری بیشتر...
از نه ماه ، پنج ماهش نبود و همه آن دوران را خوابیده بودم ..
دست به سیاه و سفید نمی زدم . از بارداری قبل ترسیده بودم .
خیلی لواشک و قرء قوروت دوست داشتم
تا اسمش میامد هوس می کردم.
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
💛||•#رمان °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_پنجاه_و_نهم همه ی هم و غمش این بود که تا جایی که
💛||•#رمان °•
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_شصتم
پدر و مادرم می گفتند : « نخور فشارت می افته! »
اما محمدحسین برایم می خرید..
داخل اتاق صدایم میزد : « بیا باهات کار دارم!»
لواشک و قره قوروتها را یواشکی به من می داد و با خنده می گفت :
« زن مارو! باید مثه معتادا بهش جنس برسونیم ! » 😂
نمی توانستم زیاد در هیئت ها شرکت کنم .
وقتی میدید مراعات می کنم ، خوشحال می شد و برایم غذای تبرکی می آورد 🙃
برای خواندن خیلی از دعاها و چله ها کمکم می کرد .
پا به پایم می آمد که دوتایی بخوانیم.
بعضی را خودش تنهایی می خواند 😂
زیاد تربت به خوردم میداد.
به خصوص قبل از سونوگرافی و آزمایش ها..
خودش از کربلا آورده بود و می گفت : « اصل اصله!»
اسم بچه را از قبل انتخاب کرده بودیم : امیرحسین
در اصل ، امیرحسین اسم بچه اولمان بود .
به پیشنهاد یکی از علمای تهران ، گذاشتیم امیرمحمد .
گفته بود : « اسم محمد رو بذارید روش تا به برکت این اسم ، خدانظر كنه و شفا بگیره ! »
می گفت :
« اگه چهار تا پسر داشته باشم ، اسم هرچهارتاشون رو میذارم حسین ! »😁
با کمک مادرم ، داخل ماشین نشستم .
راه افتاد . روضه گذاشت ، روضه حضرت علی اصغر..
سه تایی تادم در بیمارستان گریه کردیم برای شیرخواره امام حسین (ع)💔
زایمانم در بیمارستان خصوصی بود ..
لباس مخصوص پوشید آمد داخل اتاق .
به نظرم پرسنل بیمارستان فکر می کردند الان گوشه ای می نشیند و لام تا کام حرف نمی زند..
برعکس ، روی پایش بند نبود ، هی قربان صدقه ام می رفت😂
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلتنگڪربلا💔
پروانه وار دور سر من به گردش است
فڪر و خیالِ نیمه شب ِ شهر ڪربلا
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#شبتون_حسینی💚
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
•🍂🎞•
قطرهاےگمشدهامدردلدریاے #حسین
چشمدلمےطلبممحضتماشاے #حسین
هرڪہراخواستہباشدبہجنونمےڪِشَدَش
سختدیوانہڪنندهستمداواے #حسین
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین (ع)♥️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
8103100097939.mp3
15.39M
به خودت رو بزنم یا نوکرات.....
چه جوری میرسونی به کربلات ...♥️
🎤 حاج مهدی رسولی
رزق حسینی شبانه ✨
التماس دعا
#ماه_رمضان
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
مولای مهربانم ، #امام_زمان جان
شما حجت خدایید روی زمین
مثل آب برای تشنهها
مثل باران وسط ماه مبارک رمضان
کاش بیایید و مرهم این تشنگی شوید ...💫🍃
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شبتون_مهدوی ✨
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#سلام_امام_زمانم💕
🌾السَّلامُ عَلیکَ یا خَلیفةَ اللّه وَ ناصِرحقّه🌾
سلام بر تو ای نماینده پروردگار بر روی زمین که آینه وجودت نمایانگر اوست.
سلام بر تو ای مولایی که حق خدا به دست تو احیا خواهد شد و همه خلایق را زیر پرچم توحید جمع خواهی کرد...
🍂 #اللهمعجللولیکالفرج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
بنام جنت مطلق بنام شش گوشه
بنام حضرت والامقام شش گوشه
دلم حوالی هرصبح باسلام وادب
شده ست حاجی بیت الحرام شش گوشه
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
صبحتون حسینی💚🌤
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #پیشنهاد_دانلود
🪴 دعای روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان یادمان شهید حسن باقری🪴
التماس دعا🤲
#ماه_رمضان
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
4_6035360259919316676.mp3
3.94M
📖 تندخوانی کلام الله مجید
📢 قاری : استاد معتز آقائی
🔵 جزء بیست و چهارم
#ماه_رمضان
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#تلنگر🍂
بچهها!
پای آدم جایی میره
که دلش رفته.
دلها رو مواظب باشیم
تا پاها جای بد نره.❤️
🎙حاج حسین یکتا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
⚘🤍 #شهید_مهدی_باکری
بر اثر اصابت تیر، از ناحیه کتف مجروح شده بود. یک روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبارهای لشکر بازدید کند مسئول انبار، پیرمردی بود به نام حاج امرالله با محاسنی سفید که با هشت جوان بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود، او که آقا مهدی را نمیشناخت تا دید ایشان در کناری ایستاده و آنها را تماشا میکند فریاد زد جوان چرا همین طور ایستادهای و ما را نگاه میکنی بیا کمک کن بارها را خالی کنیم یادت باشد آمدهای جبهه که کار کنی شهید باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد: «بله چشم»😇 و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت نزدیکیهای ظهر بود که حاج امرالله متوجه شد که او آقا مهدی فرمانده لشکر است بعض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که مهدی گفت: «حاج امرالله من یک بسیجی ام 🍃
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⸢💛| #سالگرد_ولادت
تولدت مبارک عزیز برادر 💕
🎙صحبت های دلنشین مادر شهید محمد رضا دهقان امیری
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
[✍🏻| #میدونستی_شهید_دهقان]
یه روز میون قبور بهشت زهرا دل داد به
مزار شیشهی رسول ؛ اسم مزار رو خوند
و برگشت سمتم و پرسید : شبیه منه !
: اره خیلی 🦋
عجیب محبت شهید خلیلی به دلش بود
یادم نمیره روزی که پدر شهید رو سر مزار
شهید دید ؛ غروب ماه مبارک رمضان بود ✨ از
آقای خلیلی دعای شهادت میخواست به
عاقبت بخیر بشی پدر شهید راضی نشد و
میخواست فقط دعای شهادت براش کنند؛
دست آخر پدر شهید گفت :
ان شاالله عاقبتت ختمِ شهادت باشه .
و تویی که رزق اون سال رمضان رو گرفتی
عزیزِ ارباب حسینم ♥️
🖇#روایتازخواهرشهید
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz