eitaa logo
بنده امین من
2.9هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🌼🌸🦋👦 با توپ بازی بر روی سطح شیبدار رو به بالا و یا رو به پایین و سطح مسطح میتوان مفاهیم جذابی را به کودک آموخت و تجربه های او را افزایش داد. مفاهیمی همچون حرکت توپ به سمت شیب، میزان سرعت توپ در سطوح مختلف، حرکت خود بخود توپ در سطح شیب دار و … توجه: بازی ها به ترتیب از آسان به مشکل نوشته شده است. لطفا بر اساس سن و توانایی های فرزندتان بازی مناسب را انتخاب کنید. اگه یک بازی را شروع کردید و دیدید که برای فرزند شما مشکل است، سراغ بازی های قبلی بروید و بعد از اینکه در آنها مهارت پیدا کرد، بازی های بعدی را هم انجام دهید. 🦋🌼🌸🦋👦 🔙109🔜
🦋🌼🌸🦋👦 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در جنگلی بزرگ و زیبا حیوانات زیادی زندگی می کردند. همه ی حیوانات جنگل با هم مهربان بودند، ولی سه تای آن ها پنگوئن و آهو و میمون سال های زیادی بود که  با  هم  دوست بودند. 🐧🐒 یک روز پنگوئن و آهو یه عالمه میوه پیدا کردند و تصمیم گرفتند آن را قایم کنند و به کسی نگویند. در راه آن ها میمون را می بینند، میمون که خوشحالی آن ها را دید از آن ها دلیلش را پرسید. آن ها به او گفتند که نمی توانند بگویند و این که این یک راز است. اما میمون از آن ها خواست که به او اعتماد کنند. آن ها هم در مورد میوه همه چیز را گفتند. 🍏🍎🍊🍋🍌🍇🍒 وقتی آهو و پنگوئن و میمون به روستا رسیدند، میمون قولش را فراموش کرد و راز را به همه گفت. وقتی پنگوئن و  آهو به جایی که میوه ها را پنهان کرده بودند رفتند، دیدند که همه ی حیوانات جنگل به آن جا آمده اند و تمام میوه ها را خورده اند.😕😠 🧀🍞🍪🌰 همان روز پنگوئن و آهو یک عالمه غذا پیدا کردند و دوباره همانند دفعه ی قبل میمون را دیدند. آن ها از دست او عصبانی بودند، چون به قولش عمل نکرده بود، به همین خاطر تصمیم گرفتند درس خوبی به میمون بدهند. 🐟🐠🐟🐠🐡 روز بعد آن ها به میمون گفتند که دریاچه ای پیدا کردند که پر از ماهی است و گرفتن ماهی از این دریاچه اصلاً زحمتی ندارد.  میمون دوباره به همه ی حیوانات جنگل خبر داد. روز بعد میمون دوباره پیش پنگوئن و آهو آمد اما این بار تمام بدنش پر از زخم بود.  میمون بیچاره بعد از این که در مورد دریاچه ی پر از ماهی به حیوانات گفته بود، همه ی حیوانات، حتی خرس قطبی هم به آن جا رفتند، اما چیزی پیدا نکردند. آن ها فکر کردند که میمون به آن ها دروغ گفته است، به همین خاطر میمون را دنبال کردند و او را  تا می توانستند زدند. از آن به بعد میمون فهمید که عمل کردن به قول بسیار مهم است و اگر می خواست دوستانش به او اعتماد کنند  باید به قولی که به آن ها می داد وفادار می ماند. 🐒 پنگوئن و آهو بار دیگر میمون را امتحان کردند، اما این بار دیگر میمون پرحرفی نکرد و به قولش عمل کرد و پنگوئن و آهو دوباره به دوست شان میمون اعتماد کردند و رازهایشان را با او در میان  می گذاشتند☺️ منبع :تبیان ترجمه: نعیمه درویشی 🦋🌼🌸🦋👦 🔙111🔜
🦋🌼🌸🦋👦 شیر بخورید مفیده مانند برف سفیده کاملتر از این غذا کس ندیده تا حالا شیر بخوریم سیر میشیم قوی مثل شیر میشیم هر روز اگه بنوشیم هیچوقت مریض نمیشیم 🦋🌼🌸🦋👦 🔙112🔜
🦋🌼🌸🦋👦 در تعطیلات آخر هفته علی کوچولو همراه خواهرش سارا و پدر مادرشون به دیدن مادربزرگشون رفتن که توی یک مزرعه زندگی میکرد. مادربزرگ علی یک تیرکمون بهش داد تا بره توی مزرعه و باهاش بازی کنه. علی کوچولو خیلی خوشحال شد و دوید توی مزرعه تا حسابی بازی کنه، اما وسط بازی یکی از تیرهاش اشتباهی خورد به اردک خوشگلی که مادربزرگش خیلی دوسش داشت، اردک بیچاره مرد. علی کوچولو که حسابی ترسیده بود اردک رو برداشت و برد یه جایی پشت باغچه قایم کرد. وقتی رویش رو برگردوند تا بره به ادامه بازیش برسه دید که خواهرش سارا تمام مدت داشته نگاهش میکرده، اما هیچی به علی نگفت و رفت. فردا ظهر مادربزرگ از سارا خواست تا توی آماده کردن سفره ی نهار بهش کمک کنه، سارا نگاهی به علی کرد و گفت مادربزرگ علی به من گفت که از امروز تصمیم گرفته تو کارهای خونه به شما کمک کنه. بعد هم زیرلب به علی گفت: جریان اردک رو یادته. علی کوچولو هم دوید و تمام بساط ناهار رو با کمک مادربزرگش فراهم کرد. عصر همون روز پدربزرگ به علی و سارا گفت که میخواهد اونها رو به نزدیک دریاچه ببره تا باهم ماهیگیری کنن. اما مادربزرگ گفت که برای پختن شام روی کمک سارا حساب کرده است. سارا سریع جواب داد که مادربزرگ نگران نباش چون علی قراره بمونه و بهت کمک کنه. علی کوچولو در همه ی کارها به مادربزرگش کمک میکرد و هم کارهای خودش و هم کارهای سارا رو انجام میداد. تا اینکه واقعا خسته شد و تصمیم گرفت حقیقت رو به مادربزرگش بگه. اما در کمال تعجب دید که مادربزرگش با لبخندی اونو بغل کرد و گفت: علی عزیزم من اون روز پشت پنجره بودم و دیدم که چه اتفاقی افتاد. متوجه شدم که تو عمدا اینکار رو نکردی و به همین خاطر بخشیدمت. اما منتظر بودم زودتر از این بیای و حقیقت رو به من بگی. نباید اجازه میدادی خواهرت بخاطر یک اشتباه به تو زور بگه و از تو سوء استفاده بکنه. باید قوی باشی و همیشه به اشتباهاتت اعتراف کنی و سعی کنی که دیگه تکرارشون نکنی. اما این رو بدون پیش هرکسی و هرجایی به اشتباهاتت اعتراف نکنی، چون دیگران از اون اعتراف تو به ضرر خودت استفاده می کنند. 🦋🌼🌸🦋👦 🔙115🔜
🌼🌸👦 🔙116🔜
🌼🌸👦 🔙117🔜
🦋🌼🌸🦋👦 گوشه ی یک باغچه ی زیبا، مراسم جشن تولد به پا شده بود. گل سرخ، گل یاس ، شاپرک، زنبور عسل و سنجاقک... مهمون های این جشن تولد بودند. جشن تولد برای یک پروانه ی کوچولو بود که یک ساعت پیش از پیله ی خودش بیرون آمده بود. پروانه تازه چشماشو باز کرده بود و داشت دنیای زیبا را تماشا می کرد. و با دوستانش آشنا می شد. دنیای پروانه از همان اول پر از کادو های قشنگ شده بود. گل سرخ برای پروانه یک گلبرگ زیبا هدیه آورده بود. تا پروانه هر وقت دوست داشت روی آن بخوابد. گل یاس هم یک شیشه عطر یاس آورده بود. شاپرک یک لاک طلایی برای رنگ کردن دایره های زیبای روی بالهای پروانه تهیه کرده بود. زنبور عسل هم با بهترین عسلش از پروانه و همه ی مهمانها پذیرایی می کرد. سنجاقک هم برای پروانه بهترین آوازش را می خواند. خلاصه جشن تولد پروانه خیلی قشنگ بود. تا اینکه ... یک دفعه دود علیظی همه چیز را خراب کرد. همه شروع به سرفه کردند. پروانه حالش بد شد.گل سرخ نفسش گرفته بود. سنجاقک رفت تا ببیند چه خبر شده. اما زود سرش گیج رفت و افتاد. زنبور عسل فقط توانست پروانه کوچولو را کمی از وسط دودها کنار ببرد... جشن تولد حسابی به هم ریخت و همه چیز خراب شد. دل نازنازی ها، پر از ترس و نگرانی شده بود. اما بعد از نیم ساعت دود کم شد. و مهمانها توانستند نفس راحتی بکشند. اما چه کسی مسئول این همه خراب کاری بود. واقعا چه کسی می توانست این همه بی انصاف باشد و شادی ذیگران را اینطوری خراب کند؟ طفلکی ها بعدا متوجه شدند که این همه خراب کاری فقط به خاطر یک ته سیگار بوده که کاملا خاموش نشده و نزدیک آنها روی زمین افتاده بود. باور کنید این نازنازی ها، نه تنها هیچ حرف بدی نزدند و آرزوی بدی برای آن سیگاری بی انصاف نکردند، بلکه خیلی هم خدا را شکر کردند . آنها خدا را شکر کردند که این ته سیگار روی سر کسی نیفتاد و باعث سوختن کسی نشد. آخه گلها، پروانه ها و شاپرکها دلهای مهربانی دارند. اما بعضی ها که فکر می کنند از همه بزرگتر و مهمترند چقدر ... کارهای بد می کنند. 🦋🌼🌸🦋👦 🔙119🔜
🌼🌸👦 🔙120🔜
🌼🌸👦 اینم یه کاردستی_خلاق با مواد در دسترس با درست کردن چنین کاردستی و شخصیت بخشیدن به اون کلی میشه قصه تعریف کرد و تخیل بچه هارو گسترش داد😊 مناسب ۳ سال به بالا 🌼🌸👦 🔙121🔜
31.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه های آسمانی- تقسیم غذا با دیگران حتی با حیوانات. داستانی از امام حسن علیه السلام 🌼🌸👦 🔙122🔜
🦋🌼🌸🦋👦 یکی دیگر از قصه های زیبای کودکانه که دنیای حیوانات را برای کودکان متصور می شود, قصه گربه و روباه است. این قصه به کودکان آموزش می دهد داشتن یک مهارت قوی بهتر از داشتن هزاران مهارت کوچک و ضعیف می باشد. گربه اي به روباهي رسيد .گربه كه فكر مي كرد روباه حيوان باهوش و زرنگي است ، به او سلام كرد و گفت : حالتان چطور است ؟ روباه مغرور نگاهي به گربه كرد و گفت : اي بيچاره ! شكارچي موش ! چطور جرات كردي و از من احوالپرسي مي كني ؟ اصلا تو چقدر معلومات داري ؟ چند تا هنر داري ؟ گربه با خجالت گفت : من فقط يك هنر دارم. روباه پرسيد : چه هنري ؟ گربه گفت : وقتي سگها دنبالم مي كنند ، مي توانم روي درخت بپرم و جانم را نجات بدهم . روباه خنديد و گفت : فقط همين ؟ ولي من صد هنر دارم . دلم برايت مي سوزد و مي خواهم به تو ياد بدهم كه چطور بايد با سگ ها برخورد كني. در اين لحظه يك شكارچي با سگ هايش رسيد . گربه فوري از درخت بالا رفت و فرياد زد عجله كن آقا روباه . تا روباه خواست كاري كنه ، سگ ها او را گرفتند. گربه فرياد زد : آقا روباه شما با صد هنر اسير شديد ؟ اگر مثل من فقط يك هنر داشتيد و اين قدر مغرور نمي شديد ، الان اسير نمي شديد. 🦋🌼🌸🦋👦 🔙123🔜
🦋🌼🌸🦋👦 صبح که میشه خروسم میزنه زیر آواز میگه دیگه بیدار شو کوچولو از خواب ناز از رختخواب در بیا خورشید خانوم بیداره زمین چه روشن شده از نور اون دوباره پاشو دیگه عزیزم پاشو با لب خندون سلام بکن به بابا به مادر مهربون 🦋🌼🌸🦋👦 🔙124🔜
🌼🌸👦 هنر کلاژ کاغذ کشی تقویت ماهیچه های دست 🌼🌸👦 🔙125🔜
🦋🌼🌸🦋👦 کودکان عموما از شنیدن داستان ها و قصه ها لذت می برند. اگر این داستان ها آموزنده و مفید باشد, کودکان چیزهای بسیاری از آن ها یاد می گیرند. داستان کوتاه کودکانه علاوه بر جذابیت, کودکان را از شنیدن قصه ها خسته نمی کند. داستان گفتن برای کودکان علاوه بر اینکه فواید بسیاری برای کودکان دارد, فرد را به دنیای دیگری می برد. برخی کودکان از شنیدن داستان ها طولانی خسته می شوند و به همین دلیل ممکن است پس از مدتی شنیدن قصه برای آن ها جذاب نباشد. داستان کوتاه کودکانه علاوه بر اینکه برای کودکان بسیار جذاب است, آن ها را خسته نمی کند. شیرین ترین و جذاب ترین داستان کوتاه کودکانه برخی از قصه های کودکانه با وجود کوتاه بودن, حاوی مطالب مهم و مفید هستند. این داستان ها علاوه بر اینکه برای کودک جذابیت دارد, او را خسته نمی کند و او از شنیدن آن لذت می برد. داستان های تصویری کودکانه نیز این خاصیت را دارند و کودکان به شنیدن این داستان ها علاقه بیشتری دارند. یکی از داستان قدیمی کودکانه که بسیار شیرین و پند آموز است, قصه کوتاه روباه و کلاغ می باشد. این قصه به کودکان آموزش می دهد که به سادگی فریب افرادی با فکر پلید را نخورند. داستان کوتاه روباه و کلاغ یکی بود یکی نبود. در یک روز آفتابی آقا کلاغه یک قالب پنیر دید, زود اومد و اونو با نوکش برداشت, پرواز کرد و روی درختی نشست تا آسوده, پنیرشو بخوره. روباه كه مواظب كلاغ بود ، پيش خودش فكر كرد كاري كند تا قالب پنيررا بدست بياورد. روباه نزديك درختي كه آقاكلاغه نشسته بود ، رفت و شروع به تعريف از آقا كلاغه كرد : ” به به چه بال و پر زيبا و خوش رنگي داري ، پر و بال سياه رنگ تو در دنيا بي نظير است . عجب سر و دم قشنگي داري و چه پاهاي زيبائي داري ،‌ حيف كه صدايت خوب نيست. اگر صداي قشنگي داشتي از همه پرندگان بهتر بودي. كلاغه كه با تعريف هاي روباه مغرور شده بود ، خواست قارقار كنه تا روباه بفهمد كه صداي قشنگي داره ، ولي پنير از منقـارش مي افتـد و آقـا روبـاه اونو برمي داره و فـرار مي كنه. كلاغ تازه متوجه حقه روباه شد ولي ديگر سودي نداشت. 🦋🌼🌸🦋👦 🔙127🔜
🦋🌼🌸🦋👦 لباسهاي رنگارنگ سبز و سفيد و قشنگ هر كدام از لباسها لازم باشد با هوا هوا كه سرد و برفيست لباس گرم بافتنيست دستكش و شال و كلاه بپوشم وقت سرما وقتي هوا گرم مي‌شه لباس نازك خوبه با لباس مرتب هستي تميز و راحت 🦋🌼🌸🦋👦 🔙128🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
های آسمانی داستان برادر کاری و برادر دزد- قصه آموزده درباره کسب روزی 🌼🌸👦 🔙130🔜
🦋🌼🌸🦋👦 یه روز، صبح جمعه، فاطمه و محمد، همراه بابا و مامان برای تفریح و گردش به پارک رفته بودن. توی پارک، وقتی بچه‌ها، بازی کردنشون تموم شد، پیش مامان و بابا اومدن تا کمی میوه بخورن و استراحت کنن، محمد که خیلی خسته شده بود، دراز کشید و گفت: بابا یه سئوال! ما برای تفریح و شادی هم آداب داریم.؟! بابا کتابی که تو دستش بود رو بست و گفت: بله، ما برای همه‌ی‌ کارامون آداب داریم. ما قبل از این که برای تفریح از خونه بیرون بیاییم، صدقه می‌دیم و از خدا می‌خوایم که به سلامتی به خونه برگردیم . وقتی هم که با دوستان، یا خانوادمون برای تفریح رفتیم، یاد خدا رو فراموش نمی‌کنیم ، نمازمون رو اول وقت می‌خونیم ، خوش اخلاقیم و می‌خندیم و شوخی می‌کنیم اما گناه نمی‌کنیم . مثلاً دیگران رو مسخره نمی‌کنیم که همه بخندن، چون این کار تفریح آدم های نادون است. تازه، ما می‌تونیم خوراکی یا هرچیزی که با خودمون آوُرده بودیم رو به دیگران هم بدیم تا به همه خوش بگذره. و دیگه این که توی گردش باید مواظب چیزایی که همه از اون استفاده می‌کنن باشیم و اونا را خراب نکنیم مثل آب سردکن ها، وسایل عمومی یا حتی گل و درختانی که خدا آفریده تا همه استفاده کنن. فاطمه اجازه گرفت و پرسید: بابا، ما برای تفریح و شادی، چه کارایی می‌تونیم بکنیم؟ بابا جواب داد: آفرین چه سوال خوبی پرسیدی! بچه‌ها، ما غیر از این که آخر هفته‌ها می‌تونیم به گردش و تفریح بریم، توی روز هم می‌تونیم بازی و ورزش و تفریح کنیم تا خسته و کسل نباشیم و بتونیم بقیه روز کارامون رو با شادی و نیروی بیشتری انجام بدیم . پیامبر اکرم (ص) می فرمایند: بهترین سرگرمی مرد مۆمن، شنا و بهترین سرگرمی زن، ریسندگی است. (مفاتیح الحیات، ص ۲۰۴ ) حالا شما می‌تونین کتاب بخونین، یا می‌تونین ورزش هایی مثل تیراندازی و شنا و اسب سواری انجام بدین یا می‌تونین با خانواده به مسافرت برین که باعث تندرستی و سلامتیه. 🦋🌼🌸🦋👦 🔙131🔜
🦋🌼🌸🦋👦 یه روز دلم گرفته بود کنج اتاق نشستم با دلی پر ز غصه زانو بغل گرفتم اشکای دونه دونه می ریخت به روی گونه دلم که بیقرار بود هی می گرفت بهونه رفتم وضو گرفتم رو به خدا نشستم گفتم خدا ، مهربونی درد منو تو میدونی از غصه ها بکن رها این دل بی تاب مرا دلم که بیقرار بود میون سینه لرزید از اون بالا بالاها نوری به قلبم تابید اندوه و بیقراری پا به فرار گذاشتند به جاش امید و شادی تو قلبم پا گذاشتند یاد خدا به دلها امید میده با شادی با یاد اون مهربون از رنج وغم، آزادی 🦋🌼🌸🦋👦 🔙132🔜
🦋🌼🌸🦋👦 درداستان هایی که شخصیات آن را اشیا و حیوانات تشکیل میدهند، کودک به راحتی میتواند خود را به جای آن شخصیت قرار دهد. روزی روزگاری دو تا در، توی یک خانه بودند. یکی درِ قشنگ اتاق پذیرایی و دیگری درِ معمولی حمام بود. آن ها هر دو، زندگی مصیبت باری داشتند، چون آن خانه پر بود از بچه های تُخس و شیطون که دائم به این طرف و آن طرف می دویدند و در ها رو لگد می زدند و محکم به هم میکوبیدند. شب ها وقتی همه خواب بودند، درها در مورد اتافاقات روز با هم درد دل میکردند. درِ اتاقِ پذیرایی همیشه خسته و بیمار بود و با خشم و عصبانیت حرف می زد. ولی در حمام او را آرام می کرد و می گفت: “نگران نباش این رفتار آنها طبیعی است. آنها بچه اند و به زودی این دوران را پشت سر می گذارند و عاقل می شوند. کمی صبر و تحمل داشته باش، خواهی دید که اوضاع خوب خواهد شد.” به این ترتیب در اتاق پذیرایی آرام می گرفت. 🦋🌼🌸🦋👦 🔙133🔜