🌹•••✧﷽✧•••🌹
#داستان
#قسم
قسم خوردن خیلی بده چه برای کار خوب باشه چه برای کار بد...
داستان زیر در ارتباط با ناپسند بودن قسم و از بحارالانوار هست .
👇🏻👇🏻
◽️روزی مردی به دروغ ادعا کرد که امام حسن علیه السلام مبلغ هزار دینار به او بدهکار است، در حالی که امام حسن علیه السلام مدیون و بدهکار اون نبود.
🤔 آنان در پی این مرافعه نزد قاضی رفتند. قاضی به امام حسن علیه السلام عرض کرد: قسم میخوری؟🤔
امام فرمودند که اگر این شخص مدعی سوگند بخورد، آن مبلغ را به او پرداخت خواهم کرد.
قاضی به مرد گفت بگو به حق خدایی که جز او معبودی نیست و دانای نهان و آشکار است.
امام فرمودند: نه! اینچنین بگوید سوگند به خدا من از تو این مبلغ را طلبکارم و هزار دینار را بگیرد.😳
قاضی هم به آن مرد گفت و مرد قسم خورد. امام حسن دینارها را به آن مرد داد و مرد تا خواست بلند شود، بر زمین افتاد و درجا مرد.🤨
حاضرین مجلس از نحوه سوگند خوردن از امام حسن پرسیدند. امام در پاسخ گفتند: قسم اولی اقرار به توحید داشت. می ترسیدم اگر آن سوگند را بگوید به برکت توحید، خداوند قسم دروغش را ببخشد و از سزای کیفر او بگذرد🙂
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 916 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#کاردستی
#خلاقیت
کاردستی خلاق و آسون جوجه تیغی🦔
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 917 🔜
31.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
📺
#کارتون_جزیره_دانش(قسمت بیست و هشتم )
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 918 🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#داستان
#زندگی_نامه_امام_هادی_علیه_السلام🔅
🔅امام هادی علیه السلام در پانزدهم ذیحجه سال دویست و دوازده هجری در اطراف مدینه به دنیا آمد.🌼✨
پدر بزرگوارش 🌻امام جواد علیه السلام و مادر گرامیش 🌸سمانه نام داشت.
🔅امام هادی علیه السلام بعد از شهادت پدر مهربانش در هشت سالگی به امامت رسید.✨
آن حضرت از تمام انسانها برتر بود و در علم و تقوا هیچکس شبیه او نبود.🌹
🔅امام هادی علیه السلام در عصر حاکمان ستمکاری زندگی میکرد که به خاندان رسالت هیچگونه محبتی نداشتند.😔
آنها به طور شبانه روز رفتارهای🔅 امام هادی علیه السلام را زیر نظر داشتند و هر قدر که می توانستند ایشان را مورد آزار و اذیت قرار میدادند.🍂
اما نور هدایت خاموش نمی شد و مردم روز به روز به اهل بیت رسول خدا علاقه مند تر میشدند.
حاکمان زورگو جاسوسان زیادی را در اطراف شهر و داخل مردم می فرستادند تا مراقب اوضاع جامعه باشند و حوادث و وقایع شیعیان را به دربار شاهان گزارش کنند.◾️
👈با تمام شرایط سخت و دلهره آور آن زمان ، 🔅حضرت هادی علیه السلام لحظه ای از هدایت و راهنمایی انسانهای زمان خود غافل نبود و به وظایف امامت و رهبری خود عمل می نمود و فشار حاکمان زورگو ، چیزی از بزرگواری ایشان کم نمی کرد. ✔️
🍃خداوند حامی دین اسلام بود و در سخت ترین شرایط امامان دین را یاری می کرد.🍃
◽️در زمان حکومت معتز عباسی شرایط زندگی بر 🔅امام هادی علیه السلام بسیار سخت تر شد.گزارش های دروغ جاسوسان ، بدگویی های فراوان از آن حضرت،و علاقه شیعیان به امام روز به روز باعث خشم و کینه بیشتر معتز میشد. 😡
🕯سر انجام پس از سی و سه سال امامت🔅 حضرت هادی علیه السلام ، معتز تصمیم گرفت تا آن بزرگوار را به شهادت برساند.🥀
آنگاه به دستور او دهمین پیشوار شیعیان را مسموم کردند😞
و امام در سال دویست و پنجاه و چهار هجری و در چهل و یک سالگی، مظلومانه به شهادت رسید.🥀
🔮 هم اکنون حرم مطهرش در شهر(سامرا)زیارتگاه شیعیان است.
منبع: کتاب زندگانی ۱۴معصوم (مجموعه حرم) جلد دوم کاری از آقای مهدی وحیدی صدر
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 919 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#کاردستی
#اوریگامی
ماهی🐟
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 920 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#کاردستی
#اوریگامی
خروس🐓
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 921 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
📺
#کارتون_دره_ی_چکاوک(اذیت حیوانات )
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 922 🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#پرواز_بدون_بال🕊
#شهید_ابراهیم_هادی
ســاعت ده شب بود. تو كوچه فوتبال بازي ميكرديم. اسم آقا ابراهيم را از بچه هاي محل شنيده بودم، اما برخوردي با او نداشتم. مشغول بازي بوديم. ديدم از سر كوچه شخصي با عصاي زير بغل به سمت ما ميآيد. از محاسن بلند و پاي مجروحش فهميدم خودش است! كنار كوچه ايستاد و بازي ما را تماشا كرد. يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام
بازي ميكني؟ گفت: من كه با اين پا نميتونم، اما اگه بخواهيد تو دروازه ميايستم.
بازي من خيلي خوب بود. اما هر كاري كردم نتوانســتم به او گل بزنم! مثل حرفهايها بازي ميكرد. نيم ســاعت بعد، وقتي توپ زير پايش بود گفت: بچه ها فكر نميكنيد الان دير وقته، مردم ميخوان بخوابن!
تــوپ و دروازه ها را جمع كرديم. بعد هم نشســتيم دور آقا ابراهيم. بچه ها گفتند: اگه ميشه از خاطرات جبهه تعريف كنيد. آن شــب خاطره عجيبي شنيدم كه هيچ وقت فراموش نميكنم. آقا ابراهيم ميگفت: در منطقه غرب با جواد افراســيابي رفته بوديم شناســائي. نيمه شب بود و ما نزديك سنگرهاي عراقي مخفي شده بوديم.بعد هوا روشــن شــد. ما مشــغول تكميل شناســائي مواضع دشمن شديم. همينطور كه مشــغول كار بوديم يكدفعه ديدم مار بســيار بزرگي درســت به سمت مخفيگاه ما آمد! مار به آن بزرگي تا حالا نديده بودم.
نفس در سينه ما حبس شده بود. هيچ كاري نميشد انجام دهيم. اگر به ســمت مار شــليك ميكرديم عراقي ها ميفهميدنــد، اگر هم فرار
ميكرديــم عراقيها ما را ميديدند. مار هم به ســرعت به ســمت ما مي آمد. فرصت تصميم گيري نداشتيم. آب دهانم را فرو دادم. در حالي كه ترسيده بودم نشستم وچشمانم را بستم. گفتم: بسم الله و بعد خدا را به حق زهراي مرضيه(س) قسم دادم!
زمان به سختي ميگذشت. چند لحظه بعد جواد زد به دستم. چشمانم را باز كردم. با تعجب ديدم مار تا نزديك ما آمده و بعد مسيرش را عوض كرده و از ما دور شده!
آن شــب آقا ابراهيم چند خاطره خنده دار هم براي ما تعريف كرد. خيلي خنديديم. بعد هم گفت: ســعي كنيد آخر شــب كه مردم ميخواهند استراحت كنند بازي نكنيد.
از فردا هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم. حتي وقتي فهميدم صبحها براي نماز مسجد ميرود. من هم به خاطر او مسجد ميرفتم. تاثيــر آقا ابراهيم روي من و بچه هاي محل تا حدي بود كه نماز خواندن ما هم مثل او آهسته و با دقت شده بود. مدتي بعد وقتي ايشان راهي جبهه شد ما هم نتوانستيم دوريش راتحمل كنيم و راهي جبهه شديم.
برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم/ص۱۷۵
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 923 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#کلیپ
#نقاشی انواع ماشین🚗 🚕 🚌 🚎 🚚 🚐
همراه با رنگ آمیزی
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 924 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#کلیپ
#نقاشی_گل 🌺
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 925 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
📺
#کارتون_مثل_نامه( قسمت بیست و هشتم: رفقا)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 926 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
📺
#کارتون_ستارگان_ایرانی( قسمت سوم : تراز دوربینی)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 927 🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#داستان
#آرزوی_سلیمه
قاصدک آمد و روی دامن سلیمه نشست. سلیمه خندید و آرام قاصدک را برداشت. سعید گفت:« یک آرزو کن و قاصدک را رها کن» سلیمه چشمانش را بست و مشتش را باز کرد و بالا گرفت، قاصدک را فوت کرد.
پدر در حالی که بار شتر را مرتب میکرد گفت:« بیایید بچه ها! چرا معطلید؟ راه بیفتید»
سلیمه بلند شد و دوید، سعید دنبالش رفت و گفت :«چه آرزویی کردی؟»
سلیمه قدم زنان گفت :« بگذار برآورده شود می گویم.» سعید نفس زنان گفت:« الان بگو شاید اصلاً برآورده نشد.»
سلیمه اخم هایش را در هم کرد و گفت:« میشود »
سعید با لب و لوچه آویزان گفت:« حالا بگو من برادرت هستم، به کسی نمیگویم» سلیمه کمی فکر کرد و گفت :«آرزو کردم امروز یک اتفاق خوب بیفتد، یک اتفاق خیلی خوب»
سعید دستش را زیر چانه اش گذاشت و گفت :«مثلا چه اتفاقی؟»
سلیمه قاصدک را در آسمان دید، به دنبال قاصدک دوید. سعید هم به دنبالش رفت.
قاصدک از آنها دور شد، شترها ایستادند؛ سعید گفت :«چرا همه ایستادند؟»
پدر، سلیمه و سعید را صدا کرد و گفت:« رسول خدا فرمودند این جا بمانیم باید صبر کنیم تا همه مسافران خانه خدا اینجا جمع شوند، ایشان میخواهند با مردم صحبت کنند.»
همه فکر و حواس سلیمه درپی قاصدک بود. کمی جلوتر مردانی را دید که وسایل سفر را روی هم می چینند. سعید در حالی که با دست خودش را باد میزد گفت:« قرار است رسول خدا آن بالا سخنرانی کنند»
سلیمه از بین جمعیت سرک کشید و گفت:« قاصدکم کو؟ قاصدکم را ندیدی؟» سعید گفت:« غصه نخور پیدایش میکنیم» دست سلیمه را گرفت و او را به کنار برکه غدیر برد. برکه آرام بود، سعید مشتی آب به صورت سلیمه پاشید، سلیمه خندید. مشتش را پر از آب کرد و روی سعید ریخت. صدای خنده بچه ها دشت غدیر را پر کرده بود.
سلیمه بالا و پایین پرید و گفت :« قاصدکم آنجاست»
بچه ها به دنبال قاصدک دویدند.
سلیمه با سختی از لابه لای جمعیت گذشت. رسول خدا را دید که همراه علی (علیه السلام) از سکوی آماده شده بالا میرفت.
سلیمه ایستاد و به چهره مهربان و خنده روی رسول خدا خیره شد.
سعید در حالی که دستش را می مالید گفت:«لِه شدم» به سختی جلو آمد، دست برشانه سلیمه گذاشت و گفت:« او بهترین دوست ماست.»
سلیمه گفت:« من خیلی رسول خدا را دوست دارم» جمعیت زیادی برای شنیدن صحبت های رسول خدا آمدند.
رسول خدا شروع کردند به صحبت کردن. سلیمه و سعید با دهان باز به حرف های رسول خدا گوش میدادند؛ در آخر پیامبر دست علی (علیه السلام) را بالا بردند و فرمودند :«هرکس من مولای اوهستم از این به بعد علی مولای اوست»
سلیمه قاصدکش را دید که بالای دستان رسول خدا و امیر مومنان پرواز می کرد،خندید و رو به سعید گفت:« دیدی به آرزویم رسیدم؟»
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 928🔜