فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🎥 رابطه صمیمانه فرزندان شهدا با حاج قاسم سليمانی را در مراسم روز دختر سال ۹۷
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙307🔜
#اطلاعیه
💥 برگزاری "دوره تربیت فرزند" از ابتدای 8 سالگی تا دوران بعد از 21 سالگی توسط تشکیلات کشوری #تنهامسیرآرامش
🌺 در این دوره، دقیق ترین مطالب تربیت فرزند طبق مبانی #استاد_پناهیان و تربیت عمیق و صحیح دینی تقدیم مخاطبین خواهد شد.😊👌
💼 این دوره جامع شامل 3 کلاس تربیتی برای سنین متفاوت هست که شما بزرگواران با توجه به سن فرزندانتون میتونید در یک یا چند کلاس به طور همزمان شرکت کنید.
🌹 جهت ثبت نام در دوره، کلمه " تربیت فرزند" رو به آی دی زیر ارسال بفرمایید:
@yaskaboodMgh93
هزینه شرکت در هر کلاس، 20 هزار تومان خواهد بود.
🔵 کلاس ها حدود 15 جلسه و در فضای مجازی و فقط در پیامرسان #ایتا برگزار خواهند شد.
✔️ ضمنا استاد دوره، آقای حسینی با نام کاربری ستاره های حیات هستند.
👌برای آشنایی بیشتر با مباحث مطرح شده در این دوره وارد کانال زیر بشید👇
http://eitaa.com/joinchat/4205379595C116235f8c3
💥این فرصت فوق العاده رو از دست ندید!💥
🦋🌸🌼🦋👦
#داستان
#دوست_مهربان🌷
با صدای قوقولی قوی خروسِ ها از خواب بیدار شد. هنوز در فکرِ خواب دیشبش بود. پدربه خوابش آمد. او را در آغوش گرفت؛ بوسید و قول داد که به زودی می آید.
از آشپزخانه سرو صدا می آمد.
ازجا بلند شد و به آنجا رفت. مادر مشغولِ مرتب کردن کارد وِ بشقاب ها بود. سلام داد و نزدیک رفت.
مادر با لبخند جوابش را داد. نشست واو را بغل کرد. گونه اش را بوسید. موهایش را مرتب کرد و گفت:
_ علی جان، زود صبحانه ات را بخور. امروز خیلی کار داریم. باید حمام کنی و لباسِ نو بپوشی.
با خوشحالی پرسید:
_ بابا میاد؟
مادر گفت:
_نه. دوستِ بابا میاد.
بعد از صبحانه حمام کرد و لباسِ نو پوشید. دست هایش را در جیبِ کتش کرد. منتظر نشست.
صدای زنگ که آمد با خوشحالی از جا پرید. مادر در را باز کرد.
چادرش را مرتب کرد و گفت"
_علی جان، سلام یادت نره.
علی لبخندی زد و جلوی در منتظر ایستاد.
دایی حسین به همراه مهمان ها وارد شد
علی با صدای بلند سلام کرد.
دایی حسین و دوستانش با خوشرویی جوابش را دادند.
اما، دوستِ پدرش جلو آمد و او را بغل کرد و بوسید. علی با تعجب به او نگاه کرد. بوی بابا را می داد.
دایی خندید و گفت:
_چقدر زود با سردار دوست شدی؟
علی به صورت خندانِ سردار نگاه کرد.
چقدر شبیه بابا بود.
مادر تعارف کرد. همه روی مبل نشستند.
سردار به اسباب بازی های علی نگاه کرد و گفت:
_ماشین بازی می کردی؟
علی خندید و گفت:
_بله. همیشه این قرمزه برای بابا بود. با هم مسابقه می دادیم.
سردار روی زمین کنارش نشست و گفت:
_منم ماشین بازی بلدم. من رو بازی می دی؟
علی باخوشحالی ماشین قرمز را به سردار داد.
دایی حسین گفت:
_آقا بفرمایید، بالا بنشینید.
سردار با لبخند نگاهش کرد و گفت:
_هر وقت فرمانده اجازه بده.
و به علی نگاه کرد.
علی خندید و گفت:
_نخیر تازه شروع کردیم.
مادر اشک گوشه چشمش را پاک کرد و به آشپزخانه رفت.
ساعتی گذشت و هنوز علی اجازه نمی داد که سردار برود.
بالاخره مادر گفت:
_علی جان، آقا کار دارند باید جاهای دیگه هم برن.
علی به صورت خندانِ سردار نگاه کرد و گفت:"
_باشه. به شرطی که دوباره بیای با هم بازی کنیم.
سردار صورتِ او را بوسید گفت:
_قول می دم.
دایی حسین از آن دو عکس گرفت.
دوباره جمعه آمد. علی صبح زودتر از خواب بیدار شد. زود به آشپزخانه رفت.
مادر گوشه ای نشسته بود وگریه می کرد.
با ناراحتی به مادر نگاه کرد و گفت:
_امروز دوستم نمیاد؟
مادر او را بغل کرد و گفت:
_نه. دیگه نمیاد. دیشب رفت پیش بابا.
(فرجام پور)
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙308🔜
🦋🌸🌼🦋👦
#شعر
#شهید🌷🌷🌷
خانه ای دارد پدر، در میان آسمان
یادگارش مانده در، دفتر شعر جهان
شعر او شعر نماز، وقت صبح و ظهر و شام
قصه هایش در بهشت، قصه های نا تمام
یک شبی در جبهه بود، بر سر سجاده اش
پر زد از اینجا و رفت، آن نگاه ساده اش
مهر و تسبیحش فقط، یادگارش مانده بود
خوب می دانم پدر، شعر رفتن خوانده بود
شاعر: امين عارف
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙309🔜
45.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کاردستی
#اریگامی
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙310🔜
🦋🌸🌼🦋👦
#دانستنیهای_امام_سجاد
✨دانستنی های زندگی امام سجاد(ع)✨
امام سجاد(ع) در چند سالگی به امامت رسید؟23 سالگی
مجموع دعاهای امام سجاد(ع) را چه میگویند؟صحیفه سجادیه
صحیفه سجادیه شامل چند دعا میباشد؟ 57 دعا
کدام کتاب به خواهر قرآن،انجیل اهل بیت و زبور آل محمد معروف است؟صحیفه سجادیه
نام کتاب امام سجاد(ع)چیست؟ رساله حقوق
امام سجاد(ع) چند بار و به چه وسیله ای به حج مشرف شدند؟ 20 بار، با شتری که داشتند
امام سجاد(ع)در واقعه کربلا چند سال داشتند؟ 22سال
اولین کسی که با مهر و تسبیح امام حسین(ع) سجده و عبادت کردند که بود؟امام سجاد(ع)
دعای ابو حمزه ثمالی از کدامیک از معصومین صادر شده است؟امام سجاد(ع)
کدام امام خوش صدا ترین مردم در قرائت قرآن بود؟ امام سجاد(ع)
امام سجاد(ع)داماد کدامیک از امامان بود؟امام حسن مجتبی(ع)
امام سجاد(ع)به کدام کشورها مسافرت کرده است؟سوره و عراق
📚منبع:کتابک عترت کاری از نشر براق به کوشش محمد حسین قاسمی
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙311🔜
تواشیح عربی.mp3
2.79M
#صوتی
#تواشیح
خیلی قشنگه👌🏻
شنیدنی✨🌸✨
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙312🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#شهادت_حضرت_زهرا(س)
🎥 برنامه با فلش کارت
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙313🔜
🦋🌸🌼🦋👦
📣 قابل توجه کاربران خوش ذوق
🌀هرکدام از شما عزیزان کاردستی ها و فعالیتهایی که تو کانال گذاشتیم را درست کرده یا انجام داده است
فیلم یا عکس بگیرد و برای ما ارسال کند تا به اسم خودتان در کانال بزاریم✅
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙314🔜
🦋🌸🌼🦋👦
#داستان
#بازی_های_کامپیوتری
🔆🌻
علی از مدرسه برگشت و سریع ناهارش را خورد و نشست پشت کامپیوتر تا بازی جدیدی را که از دوستش گرفته بود نصب کند. بعد از آن غرق بازی شد و زمان را فراموش کرد. او علاقه ی زیادی به این بازی ها داشت و همیشه همه چی را فراموش می کرد.
با صدای زنگ آیفون علی به خودش آمد ساعت 6 غروب بود و او نزدیک 4 ساعت بی وقفه پشت کامپیوتر نشسته بود. در را باز کرد، پدرش بود. پدر با دیدن علی سرش را تکان داد و گفت: باز که چشم هایت قرمز شده، حتماً بازم داشتی بازی می کردی؟
علی سرش را پایین انداخت و با خجالت گفت: بله! علی از پدرش خجالت کشید چون چندین بار به پدرش قول داده بود که از کامپیوترش درست استفاده کند.
علی به اتاقش رفت و کامپیوترش را خاموش کرد. بعد به آشپزخانه رفت و یک چایی برای پدرش ریخت. مادر علی خانه نبود او به شهرستان به دیدن پدر و مادرش رفته بود.
علی خیلی تکلیف داشت که باید انجام می داد. اما او خیلی خسته بود و نمی توانست تمرکز کند. وقتی علی داشت تکلیف ریاضی اش را می نوشت خوابش برد و تکالیفش نیمه کاره ماند.
فردا علی آماده شد که به مدرسه برود اما کمی استرس داشت چون تمام تکالیفش را نصفه نیمه کاره انجام داده بود.
زنگ اول ریاضی داشت. معلم از علی خواست که مسئله ها را حل کند ولی علی آن ها را بلد نبود. معلم از علی خواست تا دفترش را بیاورد و متوجه شد که علی مسئله ها را حل نکرده معلم ریاضی به نشانه ی تاسف سرش را تکان داد و گفت: علی! چرا چند وقتیه تکالیفت را انجام نمی دهی. اگر این طوری پیش بری حتماً امتحاناتت را خراب می کنی.
علی در همه ی درس هایش افت کرده بود. یک روز مشاور مدرسه از او خواست تا به اتاقش برود. او از علی پرسید: علی! چرا به تکالیفت اهمیت نمی دهی. علی گفت: من اصلاً وقت نمی کنم آن ها را انجام بدهم. مشاور: می شه ازت بخواهم بهم بگی وقتی به خانه می ری چه کارهایی انجام می دی تا شاید اینجوری بتونیم اشکال کار را پیدا کنیم و با هم یک برنامه ریزی خوب بکنیم. علی گفت: اول ناهار می خورم بعد می رم سراغ کامپیوترم تا کمی بازی کنم، اما نمی دونم چی می شه که ساعت ها می گذره. بعد که می خوام تکالیفم رو بنویسم آ نقدر خسته ام که نمی تونم.
بعد مشاور لبخندی زد و گفت: عزیزم بهتر نیست وقتی می ری خونه کمی استراحت کنی و بعد تکالیفت رو انجام بدی و زمان استراحتت سراغ بازی بری. البته حتماً باید برای خودت وقت بذاری مثلاً نیم ساعت هر روز. تا اینجوری به همه ی کارهات برسی.
علی گفت: من همیشه می خوام کم بازی کنم اما نمی دونم چرا نمی شه؟
مشاور: تو باید اول به خودت قول بدهی و بعد یک ساعت را کوک کنی تا بهت خبر بده که زمان بازی تمام شده و تو کارهای مهم تری هم داری. این روش را امتحان کن و نتیجه را به من خبر بده.
اون روز علی وقتی به خانه آمد تمام کارهایی را که مشاورش به او پیشنهاد داد انجام داد. فردا صبح وقتی بیدار شد برای رفتن به مدرسه استرس نداشت چون تمام تکالیفش را انجام داده بود.
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙315🔜
#شعر
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامُ_الله_عليها🖤
یه روز یه باغبونی
یه مرد آسمونی
نهالی کاشت میون
باغچه مهربونی
می گفت سفر که رفتم
یه روز و روزگاری
این بوته یاس من
می مونه یادگاری
هر روز غروب عطر یاس
تو کوچه ها می پیچید
میون کوچه باغا
بوی خدا می پیچید
اونایی که نداشتن
از خوبیها نشونه
دیدن که خوبی یاس
باعث زشتی شونه
عابرای بی احساس
پا گذاشتن روی یاس
ساقه هاشو شکستن
آدمای ناسپاس
یاس جوون بعد اون
تکیه زدش به دیوار
خواس بزنه جوونه
اما سر اومد بهار
یه باغبون دیگه
شبونه یاسو برداشت
پنهون ز نامحرما
تو باغ دیگه ای کاشت
هزار ساله کوچه ها
پر می شه از عطر یاس
اما مکان اون گل
مونده هنوز ناشناس
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙316🔜
#صلوات_بر_حضرت_زهرا_س
🌴اللّهمّ صلّ علی فاطمة و اَبیها و بَعلها و بَنیها و السّرّ المُستودَعِ فیها بعدد ما اَحاطَ بِهِ عِلمُک.
🤲بارپروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه💫و پدر بزرگوارش✨ و همسر گرامیاش✨و فرزندان عزیزش✨به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد.
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙317🔜
🦋🌸🌼🦋👦
#بازی
#مسابقات_جذاب
🌙🌙🌙نام مسابقه:
به من بگو ضد مرا
⚜اهداف مسابقه:
آشنایی با کلمات مختلف و ضد و نقیض های آن. و اینگونه دایره لغات مخاطبین بالا می رود. و مربی نیز می تواند ازین مسابقه بهره برداری دینی نیز کند؛ به اینگونه که کلامت مذهبی و کلید واژه های دینی را بیاورد و از نوجوانان درخواست کند، مخالف این کلمات را بگوید.
🌀شرح بازی:
مربی تعدادی از مخاطبین را انتخاب می کند و مسابقه را برایشان شرح می دهد. که من هر کلمه ای را که گفتم شما مخالف همان کلمه را بگویید. کسی که تامل کند و دیر جواب دهد از دور مسابقات خارج می شود.
🌺🌺 برای نمونه: 🌺🌺
صعود = نزول
عروسی = عزا
جاذبه = دافعه
ضرب = تقسیم
تنبیه = تشویق
معرفه = نکره
مستقل = وابسته
آسیه = فرعون
بنی هاشم = بنی امیه
مترادف = متضاد
سنگ دل = دل نازک
عصیان = اطاعت
صبور = عجول
جامد = مایع
ناشی = ماهر
میزبان = میهمان
لیل = نهار
خیر = شر
بشیر = نذیر
نور = ظلمت
ظاهر = باطن
غنی = فقیر
هدایت = گمراهی
پررو = کم رو
حقیقی = مجازی
مزاحم = مراحم
موجود = مفقود
وفا = جفا
رحمت = لعنت
باکتری = پنی سیلین
عزت = ذلت
موش = تله موش
مگس = مگس کش
عیب = هنر
ماه رمضان = گناه
امام علی علیه السلام = خوارج
امام حسین علیه السلام = یزید
تولید = مصرف
جماران = کاخ سفید
و ...
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙318🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#ایام_فاطمیه
😭مادر من #فاطمه است😭
زیبا شنیدنی👌🏻
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🏴🏴🏴
🦋🌸🌼🦋👦
🔙319🔜
1_164915323.mp3
10.3M
#داستان_سردار
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙321🔜
🦋🌸🌼🦋👦
#شعر
پیش از طلوع خورشید
وقتی سپیده سر زد
وقتی پرندهی شب
از بام خانه پر زد
بر خواستم من از خواب
رفتم وضو گرفتم
دست دعا گشودم
یاری از او گرفتم
از پشت بام مسجد
آمد ندای توحید
بار دگر به دلها
نور نشاط بخشید
من جانماز خود را
آهسته باز کردم
آنگاه با خدایم
راز و نیاز کردم
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙322🔜
#نماز
به بچه ها گفتم لیمو شیرین بیاورند به کلاس...
اول کلاس چهارقاچ کردیم گفتم سه تا قاچ رو بخورن یکی رو نگه دارن
بعد درس دادیم و روخوانی و...
آخر کلاس گفتم حالا اون قاچ آخر رو بخورید
گفتن خانم تلخ شده
دیگه مزه نداره...
گفتم *هر چی از وقتش بگذره مثل این لیمو شیرین تلخ میشه دیگه مزه اولش رو نداره از ارزشش کم میشه
برای همین خدا گفته نماز رو اول وقت بخون
وقتی گذاشتی آخر وقت میشه مثل این قاچ چهارم لیمو شیرینت!!!*
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙323🔜