🌹•••✧﷽✧•••🌹
#شعر
#امام_زمان_اروحنا_فداه
ای داغدار ساقی عطشان...نیامدی
سوز دعای خضر و سلیمان ...نیامدی
یکسال هم گذشت امام غریب من
دل بی قرار از غم هجران...نیامدی
حافظ که گفت؛ یوسف گم گشته می رسد ...!
نگذشتی از حوالی کنعان...!نیامدی
تنها بهانه ی دلِ تنگ و شکسته ی
این جمعه های بی سر و سامان...نیامدی
ما بی وفا شدیم و دلت را شکسته ایم
بشکسته ایم عهد و پیمان ...نیامدی !
خنجر برید لاله به لاله سر از قفا
سرها به روی نیزه پریشان ...نیامدی
این روز ها کوچه پریشان شد از غمِ
یاسی شکسته و درِ سوزان ...نیامدی
شبگرد کوچه...شال عزا روی دوشتان
ای روضه خوان کوثر قرآن ...نیامدی
کشتی بساز نوحِ زمان و قیام کن
ما دل سپرده ایم به طوفان ...نیامدی
پیراهنت به دست کدامین نسیم ماند
حسرت نشین شدند غریبان ...نیامدی
این خشکسالی از غم و اندوه مهدی است
ای لحظه تبسم باران نیامدی
(نعیمه امامی)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 414 🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#داستان
#لیوان_شیر 🐄
حنانه و امیر علی باهم بازی می کردند.
تمام اسباب بازی ها را کف اتاق ریخته بودند.
مادر آن ها را صدا زد تا شام بخورند.
از حنانه پرسید"اسباب بازی ها را جمع کردی؟"
حنانه گفت"بعد از شام جمع می کنم."
بعد از شام، لیوان شیر را برداشت. یادش افتاد که مشق هایش را کامل ننوشته.
با سرعت به طرف اتاق رفت.
پایش روی اسباب بازی ها رفت و سُر خورد و افتاد.
صدای ناله اش بلند شد.
مامان و بابا، با سرعت آمدند.
حنانه داشت گریه می کرد.
او را بلند کردند.
دستش درد گرفته بود.
چشمش به دفترش افتاد.
پاره شده بود و شیر روی آن ریخته بود.
و باید مشق هایش را از اول می نوشت.
(فرجام پور)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 415🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#شعر
#خیال ☃❄️
آسمان، درگیر برف
کوچهها، خوشمنظره
لحظهها، غرق سکوت
من، کنار پنجره
در خیالم آسمان
بر سر این کوچهها
باز قیچی میکند
ابرهای خیس را
در خیالم کوچهها
از سرِ شب تا هنوز
پاک سرما خوردهاند
توی این سرما و سوز
بهترین نقاشها
در خیال من خداست
اسم نقاشی او
برف توی کوچههاست
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 416🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#کلیپ
🖌نقاشی آسان🖌
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 417🔜
32.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
📺
#کارتون_پهلوانان(پوریای ولی: قسمت چهارم)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 418🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
📺
#کارتون_جعبه_کاردستی (قسمت چهارم: سگ جاروزنامه ای)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙419 🔜
27.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
📺
#کارتون_ماجراهای_کوشا(قسمت چهارم)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 420 🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#داستان
#زندگی_امام_محمد_باقر «علیه السّلام»
مثل بوی سیب🍏🍎
✅غریبه بود و از راه دوری آمده بود. به این طرف و آن طرف نگاه کرد. بعد، از شتر پیاده شد. آن را کنار مسجد بست و وارد مسجد شد. مسجد خلوت بود. تنها دو سه نفر در حال نماز بودند.
مرد غریب، کنار کسی که به مسجد رفته بود ایستاد و مشغول نماز شد. آرامش عجیبی در مسجد بود. مرد غریب این آرامش را همراه با عطری دلنواز به خوبی حس می کرد.
از بیرون، از کنار دریچه ی مسجد، صدای بق بقوی چند کبوتر می آمد.
نمازش را که خواند، دوباره نگاهی به اطراف کرد. کودکی همراه پدرش، کمی آن طرف تر مشغول نماز بود. هر کاری که پدر می کرد، او هم می کرد، حتما بعد از او آمده بودند، چون وقتی وارد مسجد می شد، آن ها را ندیده بود. بعد به مردی که کنارش مشغول نماز بود خیره شد. مرد چهره ای زیبا و مهربان داشت. گویا عطری که هنگام نماز احساس می کرد، از او بود، بویی مثل بوی سیب!
مرد خوش قیافه آهسته زیر لب دعا کرد. مرد غریبه هم دست هایش را بلند کرد: «خدایا!» ما را به راه راست هدایت کن. خدایا ! تنها تو را می پرستیم و از تو یاری می خواهیم. خداوندا! ما را از همه مردم بی نیاز کن.»
مرد خوش قیافه که بوی سیب می داد، از جا بلند شد. گویا می خواست برود. پیش از رفتن، ایستاد و به مرد غریب خیره شد. مرد غریب هم به او نگاه کرد. مرد خوش قیافه که لبخندی مهربان بر لب داشت، به مرد غریبه سلام کرد و گفت: «برادر! این طور نگو. بگو: خدایا! ما را از مردم بد بی نیاز کن چون مؤمن، از برادرش بی نیاز نیست.»
مرد خوش قیافه خداحافظی کرد. مرد غریبه آن قدر نگاهش کرد تا از مسجد بیرون رفت. با خود گفت: «چه مرد نورانی و فهمیده ای! چه کلام زیبایی! هر که هست، مردی دانشمند و بزرگ است. تنها آدم های بزرگ و اهل علم می توانند این قدر قشنگ و خوب حرف بزنند.»
مرد غریبه از کسی که تازه وارد مسجد شده بود، پرسید: «آقا! ببخشید این مرد که الان از مسجد بیرون رفت، که بود؟»
-چطور او را نشناخته ای؟ او امام ما شیعیان، محمد باقر بود.
مرد غریبه با تعجب گفت: «راست می گویی؟ او محمد باقر (علیه السلام) بود؟ کاش زودتر او را شناخته بودم.»
منبع: دانشمند کوچک و پنج قصه ی دیگر، محمود پوروهاب
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 421 🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#شعر
#ولادت_امام_باقرعلیه_السلام
هر آنکس که خواهد شود عبدِ شاکر
به ماه رجب هست این فیض ، ناظر
چه زیباست ماهِ خداوندِ قادر
که روشن شده با قدمهای باقر
رجب باده ی کربلا می چشاند
گدا را کنار خدا می نشاند
چنین واسطه میفرستد خدایم
امامی ز نسل حسین از برایم
که دستم بگیرد برَد کربلایم
مقیمم کند یار ، پایینِ پایم
امامی که شد زیب دامان ارباب
امامی که شد نور چشمان ارباب
امامی که باشد امام معارف
ولیعهدِ سجاد ، جام معارف
علومش تماماً قیام معارف
تمام حقیقت ، تمام معارف
به عارف مدیر و به زاهد مدبّر
به عترت مجیر و به قرآن مفسر
احادیث از علم او جان گرفته
از او درسِ توحید ، قرآن گرفته
ز تقوای او کارِ ایمان گرفته
ز نفسِ درونش ، گریبان گرفته
فلک پرده ای از نگاه کریمش
ملک جلوه ای از شعاع حریمش
امامی که از جان علومش بجوشد
معارف ز خاک قدومش بجوشد
ستاره ز علم نجومش بجوشد
حقایق ز فیض عمومش بجوشد
به تاویل آگه ، به تفسیر دانا
خدا خوانده او را محمد همانا
امامی که تابش به انجم نماید
به امواج ، حکمِ تلاطم نماید
به هر انحرافی تهاجم نماید
چنین تاج و تختِ ستم گم نماید
جهادش حسینی ، قیامش حسینی
به عالم همه احترامش حسینی
امامی که یاری به اوتاد دارد
دفاع از حرم پیشِ صیاد دارد
به فتنه تهاجم به شیاد دارد
که باقر تاسّی به سجاد دارد
که او فتنه ها را همه میشناسد
خسان را گُلِ فاطمه میشناسد
امامی که پیغمبر کربلا شد
علومش ز گودال ، تفهیمِ ما شد
ز مسلخ گذشت و رسول منا شد
که با روضه ها ، یارِ دین خدا شد
همه عالمانند مدیون باقر
همه حوزه هایند مرهون باقر
امامی که از کودکی فکر ما بود
ز گهواره تا گور ، لطف و عطا بود
گشاینده ی بابِ علمِ خدا بود
شکافنده ی علم آل عبا بود
بما از کنارِ گُلی جاودانه
نظر کرده همبازیِ نازدانه
امامی که همدوره شد با رقیه
رسانید ما را هم او تا رقیه
صدا میزد از خیمه اش: یا رقیه
چه خوش بوسه گیری ز بابا رقیه
بیا تا به گیسوی او شانه گیریم
به دامانِ بابات کاشانه گیریم
امامی که در کربلا دُرّ ناب است
و گهواره جنبان طفل رباب است
هماره به دستانِ او جامِ آب است
کنار قمر ، همچنان آفتاب است
پدر هست در خیمه بیمار ، اما
پسر هست یارِ پرستارِ بابا
امامی که با عمه زینب سفر کرد
چو اهل حرم ، خویش را دربدر کرد
چه شبها که شامِ بلا را سحر کرد
و از معجرِ عمه دفعِ خطر کرد
عبور از دل غصه ها کار او بود
که از نیزه ، راس الحسین یار او بود
(محمود ژولیده)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 422 🔜