🌹•••✧﷽✧•••🌹
#داستان
#تاجِ_اَدب 👑
جیلا دارکوبِ کوچکی بود که در جنگلی پر از درخت زندگی میکرد🌲🌳🌴🌿
او و برادرهایش به تازگی برای پرواز کردن از لانه بیرون میآمدند
او زودتر از بقیه یاد گرفته بود
و به همین دلیل مادرش او را زودتر در کلاسِ خانومِ جغد ثبتنام کرد؛
جیلا کلاسشان و معلمشان را خیلی دوست داشت،
خانومِ جغد آن روز به جایِ مشق از بچهها خواست تا پیشِ ماکی(اسم کبوتر) بروند و به او سر بزنند
او گفت هر کدام از شما بیشتر بتواند او را خوشحال کند جایزهی خوبی پیشِ من دارد
'ماکی' همکلاسیِ آنها بود که به تازگی بالش شکسته بود و نمیتوانست پرواز کند برای همین خیلی ناراحت بود
خانومِ جغد برای آنها توضیح داد که چطور باید به دیدنِ او بروند تا خوشحال شود جیلا مثل همیشه با دقت به حرفهای خانوم معلم گوش میداد
ولی بیشترِ همکلاسیهایش توجهی نمیکردند
ماکی پسرِ خوبی بود ولی گاهی کارهایی انجام میداد که جیلا را عصبانی میکرد ،
اما جیلا با خودش گفت او الان نیاز دارد ما به دیدنش برویم پس باید کمکش کنیم ...
بعضی از دوستانش میخواستند فردا به دیدن او بروند پس جیلا تصمیم گرفت چند روز بعد به عیادت او برود؛
تا ماکی از مهمانِ زیاد خسته نشود
خانهی ماکی خیلی دور بود و رفتن به آنجا سخت بود بعضی از بچهها انگار دوست نداشتند به دیدنِ او بروند
قبل ها ماکی از مدادِ جیلا خیلی خوشش میآمد ،
برای همین جیلا تصمیم گرفت یک مدادِ زیبا برای او بخرد
چند روز بعد مداد را با یک برگ زیبا کادو کرد و آن را در کیفش گذاشت مادرش کیک کوچکی هم درست کرده بود تا جیلا برای ماکی ببرد
سهمِ او را به دستش داد تا قبل از رفتن بخورد و برود تا آنجا با صدایِ خوردن ماکی را اذیت نکند
از مادرش تشکر کرد و بعد از خداحافظی، پرید تا پروازکنان به خانهی ماکی برود
در بین راه احساس کرد خیلی خسته شده روی شاخهای نشست وکمی استراحت کرد
بعد دوباره پرواز کرد و بالاخره به آنجا رسید
لانهی ماکی با لانهی آنها فرق داشت و به نظرش جالب بود آرام با نوکش در زد و مادرِ ماکی او را به لانه دعوت کرد
جیلا حالِ ماکی را پرسید و به بال او نگاه کرد و گفت باندهای بالت را باز کردهای؟😍
مثل اینکه به این زودی ها دوباره میتوانی پرواز کنی...
ماکی نگاهی پر از امیدواری به جیلا کرد و گفت
یعنی به نظر تو من دوباره میتوانم پرواز کنم؟
جیلا گفت:
- چرا که نه، حتما میتوانی
او کیفش را باز کرد و کیک را به ماکی داد ماکی کمی از آن خورد و گفت ممنونم واقعا خیلی خوشمزه است 😋
جیلا از او خواست تا کادویش را هم باز کند
ماکی با دیدن مداد قشنگی که او خریده بود خیلی خوشحال شد و گفت
-وای جیلا تو چقدر مهربان و خوبی...
خانوم جغد گفته بود او نیاز به استراحت دارد و نباید زیاد پیش او بمانیم...
جیلا از ماکی و مادرش خداحافظی کرد و به طرف خانهی شان پرواز کرد
ماکی بعد از رفتنِ او به بالش نگاه میکرد و گفت:
- درست میگوید من خوب میشوم و دوباره پرواز میکنم 😃
مداد قشنگش را در بغلش گرفت و آرام آرام خوابش برد
با خودش فکر میکرد که هیچکدام از دوستانش او را به اندازهی جیلا خوشحال نکردهاند
از رفتاری که قبلا داشت پشیمان شده بود و تصمیم گرفته بود همیشه با او دوست باشد،
خانومِ جغد آخرین نفری بود که به عیادتش میرفت ماکی خیلی از جیلا تعریف میکرد و خانوم جغد متوجه شد،که باید جایزه را به چه کسی بدهد
فردای آن روز بچه ها همه در صفِ مدرسه ایستاده بودند خانومِ جغد آمد و از بین صف جیلا را صدا کرد و تاجِ کوچک و قشنگی روی سر او گذاشت
رو به بچهها کرد و گفت هر کاری آدابی دارد و کسی که آن آداب را رعایت میکند
باادب است و پیش همه عزیز ...
سعی کنید همیشه کارهایتان را باادب انجام دهید یعنی هم مهربان باشید و هم آداب هرکاری را رعایت کنید...
جیلا آن روز خدارا شکر کرد که توانسته ماکی را خوشحال کند
و تصمیم گرفت همیشه باادب رفتار کند.
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 567 🔜