eitaa logo
بنده امین من
2.9هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬ 🥀شهید علیرضا کریمی🥀 ولادت:اصفهان؛ ۱۳۴۵/۰۶/۲۲ شهادت: فکه؛ عملیات والفجر یک ۱۳۶۲/۰۱/۲۲ بازگشت پیکر: تاسوعای ۱۳۷۶ مزار: گلستان شهدای اصفهان علیرضا از نماز خواندن خیلی لذت می‌برد و برای آن وقت می‌گذاشت. ظهر یکی از روزها که علیرضا می‌خواست نمازش را در خانه بخواند، مهمان داشتیم و خانه خیلی شلوغ بود. علیرضا به یکی از اتاق‌ها رفت و در خلوت مشغول نماز شد. طوری نماز می‌خواند که انگار خدا را می‌بیند و با او مشغول صحبت است. نماز ظهر و عصرش نیم ساعت طول کشید. بعدها وقتی صحبت نماز پیش می آمد، می‌گفت: «اشکال ما این است که برای همه وقت می‌گذاریم به جز خدا. می‌خواهیم با سریع خواندن نماز زرنگی کنیم؛ اما نمی‌دانیم آن کسی که به وقت ما برکت می‌دهد خداست.» 📚کتاب مسافر کربلا؛ زندگینامه و خاطرات شهید علی کریمی @Bandeyeamin_man ┗•┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈•┛
▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬ 🥀 شهید محمد مصطفی‌پور تجنکتی🥀 ولادت: شهر بابل، ۱۳۴۹/۰۴/۰۸ شهادت:عملیات والفجر هشت، فاو ۱۳۶۴/۱۱/۲۲ مزار: گلزار شهدای معتمدی بابل، شماره ۲۱۹ «دعای مستجاب شهید مصطفی ‌پور» شهید محمد مصطفی پور وقتی به شهادت رسید، هنوز به ۱۵ سالگی نرسیده بود. قبل از عملیات، داده بود جلو پیراهنش نوشته بودند: آنقدر غمت را به جان پذیرم حسین(ع) تا قبر تو رو بغل بگیرم حسین(ع) می‌گفت: دوست دارم تیر روی سینه‌ام بخورد و شهید شوم. دعایش زود مستجاب شد و در عملیات والفجر هشت، تیری سینه‌اش را شکاف همان‌جایی که شعر نوشته بود. ترکشی هم پهلویش را شکافت تا نشانی از حضرت زهرا (س) بر جسمش یادگار بماند. @Bandeyeamin_man ┗•┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈•┛
▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬ 🥀شهید عبدالحسین خبری🥀 ولادت: دزفول، ۱۳۴۵/۰۲/۱۴ شهادت: عملیات رمضان، منطقه عمومی کوشک ۱۳۶۱/۰۵/۱۰ مزار: گلزار شهدای شهید آباد دزفول «تصمیم قاطع گرفته بودم که از گناه دوری کنم و معصومانه زندگی کنم.» چند قرص نان گرفتم و گذاشتم توی سبد دوچرخه و راه افتادم سمت زمین‌های سبیلی (منطقه حاصلخیز در شمال دزفول و در شرق رودخانه دز) زمین‌ها مملوء بود از گندم. کنار یکی از مزارع گندم، سجاده را پهن کردم و شروع کردم به نماز خواندن. ساعت‌ها گذشت و من مشغول عبادت و مناجات و دعا بودم؛ تا اینکه وقت نماز ظهر شد. نماز ظهر و عصر خواندم من نشستم تا چند لقمه نان بخورم. لقمه اول را گذاشتم توی دهانم که تمام فکر و ذهنم متوجه یک سوال شد. با خودم گفتم: «حسین اگر قرار باشه تو بری توی بیابان و فقط عبادت کنی و هیچ وسیله و ابزار گناهی دورت نباشه که‌ فایده‌ای نداره! اگر مردی، باید بری توی شهر و اونجا باشی و گناه نکنی. اینه که ارزش داره. نه اینکه بری یه جایی‌که زمینه گناه هم فراهم نباشه!» حسین گفت:«وقتی به این مسئله خوب فکر کردم، دوباره سوار دوچرخه شدم رکاب‌زنان برگشتم خانه. برگشتم تا با اماره ترین نفس مبارزه کنم.» راوی: محمود اسفنده کتاب آسمان خبری دارد @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ 🥀شهیده دانش آموز سهام خیام🥀 تولد: ۲۵ بهمن ۱۳۴۷ شهادت: ۱۳۵۹ در هویزه دانش آموز درس خوان مدرسه بود و پنج سال تحصيل در دبستان را با نمرات بالا در خردادماه قبول شد. دركلاس اول راهنمایی ثبت نام كرده بود، اما به دليل آغاز جنگ تحميلی و اشغال شهر هويزه، نتوانست به مدرسه برود و ناچار تحصيل را رها كرد. با وجود سن كمی كه داشت، از بيشتر اوضاع داخلی شهر و كشورش با خبر بود. نماز می‌خواند، با قرآن مأنوس بود. درجلسات و دوره های مذهبی كه در محل برپا می‌شد شركت می‌كرد. خوش رویی و اخلاق نيكوی او باعث شده بود تا همه دوستش داشته باشند. بسيار كنجكاو بود و احساس مسئوليت، تمام وجودش را فرا گرفته بود. سهام خيلي می‌فهميد. او از همان كوچكی، بزرگ بود. خيلی بزرگ... او دلش نمی‌خواست در اتاقش بنشيند و مدادهاي رنگی را روی كاغذهای سفيد دفترش برقصاند نقاشی بكشد. گرچه به قول اطرافيان، دختر بود و نمی توانست تفنگ به دست بگيرد فرياد می‌زد و بر دشمن لعنت می‌فرستاد، دامنش را پر از سنگريزه می‌كرد و بر وجود پوشالی دشمنان، باران وحشت می‌باريد. كار ديگری از دستش برنمی‌آمد، اما همين شجاعتش، نيروهای انقلابی را روحيه می‌داد. او هرگز از مبارزه و از كشته شدن ابايی نداشت. می‌گفت: «بگذار مرا بكشند. بگذار شهيدم كنند. من عاشق شهادتم.» آری، سهام عاشق شهادت بود. @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ 🥀شهید دانش‌آموز محمد حسین ذوالفقاری🥀 ولادت: ۱۳۴۸/۰۱/۱۰ بخش شورک واقع در شهرستان میبد شهادت: ۱۳۶۰/۱۱/۲۸ در منطقه شقایق خیز شوش  پدر شهید می‌گفت: «محمد حسین پس از دیدن دوره آموزش نظامی پیش من آمد و خواست که به جبهه برود، من گفتم درس واجب‌تر است و  تو خیلی کوچکی هنوز ۱۲ سال بیشتر نداری چه کار می‌توانی انجام دهی؟! محمدحسین ناراحت شد و گفت می‌گویید من نروم، حتی نمی‌توانم برای رزمندگان آب ببرم که این چنین حرفی به من می‌زنید که من وقتی این حرف محمدحسین را شنیدم اجاره رفتن دادم  و وی عازم جبهه شد. او اصلا فرزند این دنیا نبود و دل به این دنیا نبسته بود و با اینکه نوجوان بود، ولی روح بزرگی داشت.» او هميشه حرف از حجاب می‌زد، اگر می‌ديد چادر مادر يا خواهرانش نازك است  به ما تذكر می‌داد و می‌گفت ديگر اين را سر نكنيد. محمد حسین در تاریخ ۲۳/ ۷/ ۱۳۶۰ راهی کهکشان پر فروغ جبهه شد. کارگر همرزم شهید می‌گفت: «پس از شهادت برادر بزرگتر تصمیم گرفتیم محمد حسین را روانه میبد کنیم، اما او با این سن کم گفت:من سنگر برادرم را خالی نمی‌گذارم و اسلحه برادرش را برداشت و به جنگ ادامه داد.» محمدحسین به پدرش قول داده بود که برای چهلم برادرش به میبد برگردد، اما محمدحسین پس از سه ماه حضور در جبهه و همزمان با چهلم برادرش به شهادت می‌رسد و به عنوان کوچکترین شهید دفاع مقدس لقب می‌گیرد. @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ 🥀شهید ناصر ابدام🥀 تـولـد :۱۳۵۴/۰۶/۰۴، آذربایجان شرقی، میانه، ترکمانچای شـهادت :۱۳۶۹/۰۶/۳۰،پارک لاله مـزار :بهشت زهرا (س)،قـطعـه ۴۰، ردیـف۷۲، شـماره ۱ ناصر(عباس) دوران کودکی را در میان خانواده ای مؤمن و متعهد سپری کرد و در سن هفت سالگی به مدرسه رفت. با ورود به مدرسه راهنمایی به عضویت بسیج، درآمد و در تمام نمازهای جماعت و مراسم مذهبی شرکت می كرد. حضور پدر در عرصه نبرد حق علیه باطل در جنوب کشور، ناصر را علاقمند به دفاع از میهن اسلامی ساخت. او به خاطر اخلاق حسنه‌اش در میان دانش آموزان مدرسه و بسیجیان مسجد از محبوبیت خاصی برخوردار بود، اقامه نمازهای شبانه وعشق به امام (ره) و پیروی از سیره ایشان او را به صراط مستقیم رهبری كرد. ناصر در سال 1369 قبل از انجام فریضه نماز جمعه، در پارک لاله تهران توسط گروهی از اراذل و اوباش و بر اثر ضربات چاقو به پهلو و قلب، در سن 15 سالگی و در راه حمایت از نوامیس کشورش به شهادت رسيد.   @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ 🥀شهیده سیده طاهره هاشمی انجپلی🥀 ولادت: ۱۳۴۶/۰۳/۰۱، در شهرستان آمل و در روستای شهید آباد ( شهربانو محله) شهادت: ۱۳۶۰/۱۱/۰۶، در حال امدادرسانی به مردم رزمنده، توسط معاندان جنگل  در خانواده‌ای متدین، مذهبی و طرفدار انقلاب به دنیا آمد و تحت تربیت پدر و مادری بزرگوار که هر دو از سادات منطقه‌ی هزار جریب ساری بودند، رشد و پرورش یافت. از کودکی با قرآن، نهج‌البلاغه و سایر کتب روایی شیعی انس و الفت پیدا کرد و به دلیل جو فرهنگی و مذهبی خانواده روح تشنه‌اش با عمیق‌ترین مفاهیم دینی و معنوی سیراب شد. او دختری مهربان، دلسوز و دانش‌آموزی نمونه و موفق و درسخوان بود. هرگز در ادای تکالیف واجب دینی، کوتاهی نمی‌کرد و مستحبات را تا جایی که می‌توانست، به جا می‌آورد. به حجابش خیلی مقید بود. قبل از انقلاب هم با چادر به مدرسه می رفت .حتی سرکلاس چادر را از سرش برنمی‌داشت. در کارهای هنری چون خطاطی، طراحی، گلدوزی، نگارش مقاله، تهیه‌ روزنامه دیواری و نیز اداره‌ی برنامه‌های فرهنگی مدرسه بسیار موفق بود و بسیاری از برنامه‌های فرهنگی، اجتماعی و حرکت‌های سیاسی مدرسه بر عهده‌ او بود. در برخورد با دانش‌آموزانی که تحت تأثیر تبلیغات گروهک‌های منحرف قرار گرفته بودند، بسیار مهربان، باحوصله و دلسوز بود و از فرط مهر و دوستی، آن‌ها را به خود جذب می‌کرد. سرانجام در حالی که ۱۴ بهار بیشتر از عمر کوتاهش نمی‌گذشت، در درگیری خونین گروهک‌های معاند انقلاب با نیروهای بسیجی و مردمی، با اصابت دو گلوله به فیض شهادت نایل آمد. @Bandeyeamin_man