࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
#داستان
#چی بهتره؟
صدای چرخاندن کلید در قفل آمد.
علی و حنانه از جا بلند شدند.
با عجله به طرف در رفتند.
پدر با پاکتی وارد شد.
آن ها سلام دادند. پدر جواب سلامشان را داد.
آن ها می خواستند مثل همیشه به آغوش پدر بپرند. اما پدر گفت:
- نه نه. فعلا نمی توانم به شما دست بزنم.
حنانه بغض کرد و به طرف مادر رفت.
مادر او را بغل کرد. حنانه سرش را روی دوش مادر گذاشت و گریه کرد.
علی با تعجب به رفتار پدر نگاه کرد.
او پاکت را زمین گذاشت. از داخل آن ظرفی را بیرون آورد.
با لبخند رو به آن ها کرد و گفت:
- بچه ها، من از صبح بیرون بودم. الان دست های من آلوده است. اول باید دست هایم را با این مایع بشویم و ضد عفونی کنم.
بعد به طرف دستشویی رفت.
مادر حنانه را بوسید و زمین گذاشت.
بعد گفت:
-بهتراست ما هم برای پدر دمنوش بیاوریم.
حنانه هنوز ناراحت بود.
علی ساکت ماند و منتطر پدر نشست.
مادر چند استکان دمنوش آورد.
پدر از دستشویی بیرون آمد. دست هایش را خشک کرد.
حنانه را بغل کرد و بوسید.
علی را هم بغل کرد و گفت:
- خیلی دلم برایتان تنگ شده بود. ولی برای اینکه شما بیمار نشوید. باید این کار را می کردم.
مادر خندید و گفت:
-ان شاءالله هیچ کس بیمار نشود.
برای آوردن شام به آشپزخانه رفت.
وقتی برگشت، دید که بچه ها حسابی با پدر مشغول بازی و خنده هستند.
مادر گفت:
-خب حالا ببینید این بهتره.
(فرجام پور)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮
🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋
╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯
🔙 1068 🔜