🦋🌼🌸🦋👦
#شعر
#جدول_ضرب
آموزش جدول ضرب به صورت شعر
🚺🚹🚼
#ضرب✖️ به صورت شعر آسان راحت
دو 2تا چهار تائیه داداش مامان دائیه
دو3 تا زد به شیشه یعنی جوابش شیشه
دو4 تاهشته هشته ماشین بابات تو رشته
دو 5تایند هر دو مشت با هم هستند ده انگشت
دو 6 تا داریم امام پاسخ دوازده تمام
دو 7 تا چهارده معصوم یاشهیدند یا مسموم
دو 8 تا شانزده تا گل رو هر شاخه ش یه بلبل
دو 9 تا سن زهرا هیجده ساله و دانا
دو 10 تا بیست بیستی خدا هست و تو نیستی
سه 2 تا زد به شیشه یعنی جوابش شیشه
سه 3 تا نه تائیه نهار پلو ماهیه
سه 4 تا در قلب ماست دوازده نور خداست
سه 5 روز احسان پانزدهم رمضان
سه 6 سن زهرا هیجده ساله و دانا
سه 7 تا قدرش بدان بیست و یک رمضان
سه 8 تا بیست و چهاره هر کاری داره چاره
سه 9 تا روزش عجب بیست وهفتم رجب
ده 3 تا هم سی روزه ماه های سال و روزه
چهار 1 ذکر چهار قل رمز به شت است و گل
چهار 3 تا در قلب ماست دوازده نور خداست
چار 4 تا شانزده حاصل دانا شدی و فاضل
چهار 6 تا کن تو چاره جوابش بیست وچاره
چهار 7 تا بیست وهشته بلبل در باغ و دشته
چهار 8 تا حرف فارسی
سی و دو تاست نترسی
چهار 9 تا بیست و شیشه
یادت باشه همیشه
چهار 10 تا شد او رهبر
چهل سالگی پیامبر
پنج 1 نور و صفاست
پنج تن آل عباست
پنج 2 تایند هر دو مشت
با هم هستند ده انگشت
پنج 3 تا روز احسان
پانزدهم رمضان
پنج 8 تا شد اربعین
شد چهلم ماه دین
پنج 9 تا چهل و پنجه
فرصت طلا و گنجه
پنج 10 تا شد پنجاه روز
مدرسه بعد از نوروز
نه9 تا هشتاد و یک
صبحانه شیر با یک کیک
هشت 10 تا میشه هشتاد
صد افرین ای استاد
هفت 8 تا پنجاه و شش
گردو بخور با کشمش
هفت 7 تا چهل و نه تا
اخر شدی تو اوستا
شش 7 تا شد چهل و دو
هدیه دادم یه کادو
ده 6 تا هم که شصته
انگشت دست هم شصته
هشت 8 تا شصت و چاره
این که کاری نداره
نه 7 تا شصت وسه سن
پیامبر انس وجن
شش 10 تاهم که شصته
انگشت دست هم شکسته
شش 9 تا پنجاه و چار
پیچ باز کن با اچار
شش 8 تا شد چهل و هشت
ماشین بگیر برو رشت
شش 6 تا سی و شیشه
زبان بد یه نیشه
🦋🌼🌸🦋👦
🔙62🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#بازی
#بالا_بلندی
این بازی در فضای باز انجام میشود. شرکت کنندگان یک نفر را به عنوان گرگ انتخاب میکنند که باید دنبال بچههای دیگر شرکت کننده بدود و آن ها را بگیرد. وقتی گرگ به یکی از بچه ها نزدیک شود او باید روی یک بلندی که از پیش تعیین شده، برود و تا وقتی روی بلندی است گرگ نمیتواند او را بگیرد. گرگ، بازی را با دنبال کردن کودکان دیگر ادامه میدهد. هر کس را پیش از این که روی بلندی بایستد بگیرد، گرگ میشود و کار او را دنبال میکند. وقتی گرگ، دنبال کودکی می دود، دیگران شعر میخوانند و شادی میکنندو در عین حال مواظباند گرگ هدفش را عوض نکند و آن ها را نگیرد. وقتی گرگ دارد دنبال کودکی می دود، بچه ها می خوانند:
گرگ بازی تنبلی هرگز مکن / جان من! خود رابه گوشه کز مکن
در این بازی ممکن است به جای بلندی، کودکان با گچ یا زغال، دایره یا مربعی بکشند و درون آن را جای امن بدانند.
امروزه، می توان این بازی را به خاطر هیجان و سرعت و تحرکی که دارد،و با هدف ایجاد شور و شادی، تقویت عضلات، سرعت و دقت به کودکان آموزش داد
🦋🌼🌸🦋👦
🔙63🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#شعر
#حیاط_خونه
من تو حياط خونه
گذاشتم آب و دونه
تا گنجشکا آب بخورن
دون بخورن،يه کم
خرده نون بخورن
گنجشک ريزه ميزه
الآن توي حياطه
واي چه بي احتياطه!
توي حياط خونه
دنبال آب و نونه
جيک و جيک و جيک
دون مي خوره
خرده هاي نون مي خوره
نمي دونه رو ديوار
يه گربه در کمينه
داره اونومي بينه
گنجشک خبر نداره
گربه ي شيطون بلا
تو فکر يک شکاره
منم ميرم توي حياط
ميگم آهاي بي احتياط
بپر برو که گربه
الآنه در کمينه
داره تورو مي بينه
گنجشک ريزه ميزه
مي پره روي پشت بوم
از اونجا هم پر ميزنه
ميره به سوي آسمون
گربه ي چاق تپلو
ميگه ميو ميو ميو
غذاي من کجا رفت؟
پر زد و تو هوا رفت
🦋🌼🌸🦋👦
🔙64🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#بازی
#روانشناسی_نقاشی_کودک
⁉️آدمک نقاشی کودک تان چه می گوید🎨🎭🖌
💁تحلیل نقاشی کودکان
کودکان #افکار و #احساسات خود را در نقاشیهای شان بروز میدهند و با بررسی نقاشیهایشان میتوان به اختلالها، اضطرابها، نگرانیها، تنش ها و افکار آنها پی برد.
یکی از تصاویری که معمولا بیشتر کودکان مادر و کودکی در نقاشیهای خود ترسیم میکنند، #آدمک است اما هر عضو بدن آدمک معنا و مفهومی میتواند داشته باشد.
👦سر بزرگ:
#سر جایگاه تفکر است و کودکان سر آدمکها را با اندازه های مختلفی میکشند. برخی معتقدند کشیدن سر بزرگ برای آدمک نشاندهنده #تکبر کودک است و برخی بر این باورند که سر بزرگ آدمک به معنی #دوست_داشتن خود است.
بعضی از کودکانی هم که عقبافتادگی ذهنی دارند، سر آدمک هایشان را بزرگ میکشند.
👶سر کوچک:
نشان میدهد کودک #ارزش زیادی برای خود قائل نیست. کودکانی که زمینه #افسردگی دارند نیز آدمکهای نقاشیشان را با سرهای کوچکی رسم میکنند.
👀چشم:
#چشم انعکاس #عمق_وجود_کودک است. بیشتر کودکانی که به مراکز مشاوره میآیند و با مادرانشان مشکل دارند، چشمهای آدمکشان را غیرطبیعی و عجیب و غریب میکشند.
نتایج بررسیهای مادر و کودک نشان داده کودکانی که مدام به آنها چشمغره میروند، چشمها را بزرگ و کودکان پرخاشگر چشمها را #عصبانی رسم میکنند اما کودکان شاد، چشمهایی #شاد و #خندان میکشند.
بعضی از کودکان به خصوص دخترها، روی #مژه ها و #ابروهای آدمک شان تاکید میکنند که این موضوع به زیبایی شناختی آنها مربوط میشود.
👄دهان:
کشیدن #دهان بسته و به هم فشرده نشانه تنش در کودکان و لبهای پهن و کلفت نشانه #پرخاشگری است.
معمولا کودکان بی اشتها یا آنهایی که زیاد حرف نمیزنند، دهان آدمک شان را کوچک میکشند.
کودکان شاد یک خط منحنی رو به بالا که نشانه شادی آدمک شان است و کودکان ناراحت یک خط با انحنای رو به پایین به عنوان دهان رسم میکنند.
😁دندان:
ترسیم دندانهای نوکتیز در نقاشی، #پرخاشگری کودک را نشان میدهد. برخی کودکان هم رابطه بین دندان و #جنسیت را در نقاشیهایشان به خوبی نشان میدهند.
مثلا وقتی کودک یک مرد را میکشد، دندانهایش را مشخص تر رسم میکند تا وقتی یک زن را نقاشی میکند.
👂گوش:
کودکانی که گوشهای آدمک شان را بزرگ و مشخص میکشند، دوست دارند حرفشان شنیده شود یا مدام شاهد دعواهای لفظی پدر و مادر و سایر اعضای خانواده هستند و این موضوع باعث آزارشان شده است.
برخی کودکان هم به دلیل انتقادهای زیادی که از آنها میشود، گوشها را بزرگتر و مشخصتر رسم میکنند.
👧موها:
دخترها به دلیل #جنسیت شان تاکید بیشتری روی کشیدن #موهای_آدمکهای نقاشیشان دارند و حتی گل سر را روی موهای آدمک شان میکشند ولی کمتر پیش میآید پسربچه ها موهای آدمک شان را با دقت بکشند.
😊گونه:
معمولا بعد از ۷ سالگی، کودکان روی گونه آدمک شان تاکید میکنند و این حالت را بیشتر در نقاشی #کودکان_شاد میتوان دید.
👩گردن:
ترسیم گردن بلند برای آدمک نقاشی نشانه میل به بزرگتر شدن است و به نوعی سن و جنسیت آدمک را نشان میدهد اما گردن کوتاه و پهن میتواند نشاندهنده خشونت کودک باشد.
👫سایر اندامها:
بعضی کودکان سینه های مادرشان را با دو خط منحنی نشان میدهند.
این نقاشیها به بحث روانشناسی کودکان در دوران شیرخوارگی برمیگردد و نشاندهنده دلبستگی های دهانی کودک به مادر است.
👣پا:
رسم #پاها اهمیت زیادی در تحلیل نقاشی کودکان دارد. پاهای به هم چسبیده آدمک نشانه اعتماد به نفس پایین او است.
پسر بچه ها معمولا به دلیل جنسیتشان پنجه های آدمک را نوک تیز و خشن میکشند اما دخترها معمولا گرایش دارند پاها را در اندازه های کوچکتری رسم کنند.
✋دستها:
#دستهای باز حس خوب کودک و ترسیم دستهای بسته یا دستهایی که در جیب آدمک است یا انگشتهای آن معلوم نیست، نشان میدهد کودک نمیتواند ارتباط خوبی با دیگران برقرار کند.
کودکانی هم که دزدی های کوچک انجام میدهند یا پنهان کاری میکنند، دستهای آدمک شان را واضح و مشخص نمیکشند.
🙎تنه:
کودکان پرخور و چاق یا کودکانی که پدر و مادرشان چاق و درشت هستند، معمولا آدمک های چاق و فربه میکشند.
🖌🎨🎭🖌🎨🎭
🦋🌼🌸🦋👦
🔙66🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#داستان
#پسر_قهرمان
کودکی ده ساله که دست چپش به دلیل یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد…
پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد!
استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند.
در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد.
بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود.
استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.
سر انجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان ، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!
سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود.
وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید.
استاد گفت: “دلیل پیروزی تو این بود که اولا به همان یک فن به خوبی مسلط بودی. ثانیا تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناخته شده برای مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود، که تو چنین دستی نداشتی!
یاد بگیر که در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده کنی
🦋🌼🌸🦋👦
🔙68🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#داستان
#فینگیلی_و_جینگیلی
در ده قشنگی دو برادر زندگی می کردند. اسم یکی از انها فینگیلی و دیگری جینگیلی بود.
فینگیلی پسر شیطون و بی ادبی بود و همیشه بقیه مردم ده را اذیت میکردو هیچکس از دست او راضی نبود.
اما برادرش که اسمش جینگیلی بود. پسر باادب و مرتبی بود هیچ وقت دروغ نمی گفت و به مردم کمک میکرد.
یک روز فینگیلی و جینگیلی به ده بالا رفتند و با بچه های انجا شروع به بازی کردند. بازی الک و دولک، طناب بازی و توپ بازی. در همین وقت فینگیلی شیطون و بلا یک لگد محکم به توپ زد و توپ به شیشه خورد و شیشه شکست. بچه ها از ترس فرار کردند و هر کس به سمتی دوید. ننه قلی از خانه بیرون امد. این طرف و ان طرف را نگاه کرد. اما کسی را ندید. ننه قلی به خانه برگشت و کنار حوض نشست. از انطرف بچه ها وقتی دیدند ننه قلی در را بست دوباره جمع شدند و شروع به بازی کردند.
ننه قلی یواش یواش در را باز کرد و صدا زد آی فینگیلی، آی جینگیلی، آی بچه ها، کی بود که زد به شیشه؟
جینگیلی گفت: من نبودم.
فینگیلی گفت: من نبودم.
ننه قلی از فینگیلی پرسید: پس کی بوده؟
فینگیلی که ترسیده بود به دروغ گفت: کار قلی بوده.
قلی با ترس جلو امد و گفت که کار او نبوده.
یکی ازبچه ها گفت: اگه کسی که این کارو کرده راستشو نگه، دیگه اونو بازی نمی دیم.
جینگیلی گفت: راست بگو همیشه، دروغگو چیزی نمیشه.
فینگیلی از حرف بچه ها پند گرفت و گریه اش در اومد. جلو رفت و گفت: ننه جان شیشه رو من شکستم. بیا بزن به دستم.
ننه قلی مهربون گفت: فینگیلی عزیزم حالا که متوجه اشتباهت شدی تو را می بخشم.
🦋🌼🌸🦋👦
🔙70🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#شعر
#خروس_ناز
وقتی خروس نازم🐔
قوقولی قوقو رو سر داد🐓
از یه روز خوبِ خوب🌤
بازم به من خبر داد⚜
گفت عزیزم بیدار شو😴
صبح شده باز دوباره🌤
هوا چه روشن شده☀️
خورشیدخانوم بیداره🌞
پاشو چشاتو واکن👀
دنیا خیلی قشنگه🏘
خورشیدخانوم طلایی،🌞
آسمون آبی رنگه🗻
زودباش با یاد خدا
از خواب ناز بیدار شو😴
وقتی صبحونه خوردی☕️
مشغول کار و بار شو👫
🌤🌞🌤🌞🌤🌞
🦋🌼🌸🦋👦
🔙71🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#داستان
#شام_عمه_عنکبوت
🕷🕸
یک شب مامان و بابا عنکبوت به مهمانی رفتند. عمه عنکبوت آمد پیش کبوتی ماند...
کبوتی مثل هر شب آه کشید و گفت: آخ، اصلا حال ندارم و درس تار بافی ام را بخوانم🕸😩. الان می خواهم تاب بازی کنم. و خوب به صورت عمه نگاه کرد.🕷
عمه مثل مامان و بابا اصلا اخم نکرد😳لبخند زد و با شادی گفت: وای.. چه فکر خوبی 🤗! من هم اصلا حال ندارم شام بپزم. بیا با هم تاب بازی کنیم😉
کبوتی با تعجب زیاد به عمه نگاه کرد😶. با خوش حالی از تار تاب بازی اش آویزان شد و گفت: پس زود بیا عمه جان😬
دو تایی یه عالمه با هم تاب بازی کردند و خندیدند ولی کم کم بوی غذا از لانه همسایه آمد
کبوتی زود فکری کرد از تار تاب بازی بیرون پرید و گفت: اول می خواهم یک ذره درس بخوانم که دیر نشود، بعد تاب بازی کنم. این طوری شما می توانی یک ذره شام بپزی
عمه عنکبوت آه کشید و گفت: حیف.. و بی حوصله مشغول آشپزی شد👩🍳
کبوتی هم کتاب درسی اش را الکی باز کرد📖. وقتی دید حواس عمه عنکبوت به کارش است، یواشکی کتابش را بست و از تابش آویزان شد😇
همان وقت عمه با خوش حالی کارش را ول کرد و رفت پیش او
کبوتی با نگرانی به شام نصفه کاره نگاه کرد😥. بوی غذای همسایه گرسنه اش کرده بود. کبوتی آه کشید:
از تار تاب پایین پرید و پرسید: بهتر نیست اول کارمان را تمام کنیم بعد تاب بازی کنیم؟
عمه عنکبوت با غر غر شانه بالا انداخت و هر دو مشغول کار شدند. بوی آش توی هوا پیچید🍲
کبوتی درسش را تا آخر خواند و با شادی گفت: آخیش...🤗
دیدی چه فکر خوبی کردم عمه جان! حالا که دیگر کاری نداریم می توانیم با خیال راحت تاب بازی کنیم.
آن وقت قار و قور شکمش را شنید و پرسید: بهتر نیست اول شام بخوریم😋
🕸🕷🕸🕷🕸🕷🕸🕷
🦋🌼🌸🦋👦
🔙72🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#یه_روز_یه_آقا_خرگوشه
یه روز یه آقا خرگوشه🐰...رسید به یه بچه موشه🐭
🌼🌸👦
🔙73🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#داستان
#عید_فطر
سلام بچههای عزیز. می دونید امروز چه روزیه؟ آره، درست گفتید، روز عید فطر. می دونید
بزرگترها در این روز چه کار می کنند؟ نمی دونید، خب، اشکالی نداره، من الان براتون توضیح می دهم.
معنی فطر خوردن و آشامیدن است، پس مسلمانان اجازه دارند در این روز و روزهای دیگر غذا بخورند و آب بنوشند.
در این روز همه ی مسلمان ها خیلی خوشحال و شاد هستند. چون توانستند ماه رمضان را روزه بگیرند
و امروز می خواهند از خدای بزرگ و مهربان شان جایزه بگیرند.
در روز عید فطر، بزرگترها دیگر روزه نمی گیرند، چون ماه مبارک رمضان تمام شده است و می توانند
همراه شما کوچولوها غذا بخورند.
در این روز، همه ی مسلمانان صبح زود از خواب بیدار می شوند و برای نماز عید فطر به مساجد می روند.
شاید شما هم تا الان به نماز عید فطر رفته باشید.
بعد از نماز مسلمان ها به عید دیدنی می روند. مثلاً به خانه ی فامیل ها و دوستان می روند و آن ها را می بینند.
راستی بچه ها در شب عید فطر بزرگترها باید به آدم های نیازمند کمک کنند. خدای مهربان از ما
مسلمان ها خواسته که در آخر ماه رمضان و در شب عید فطر یک هدیه به نیازمندان بدهیم که اسم
این هدیه زکات فطره است.
در این روز دعا کردن بسیار خوب است. پس حتماً در این روز دعا کنید و آن چیزی را که دوست دارید
از خدا بخواهید. خدای بزرگ شما کوچولوها را خیلی دوست دارد
و حتما به حرف شما گوش می دهد
🦋🌼🌸🦋👦
🔙74🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#شعر
#انار
صد دانــــه یاقــــوت
دستـه بـه دستـه
با نظــــــم و ترتیب
یک جا نشستـــــه
هر دانه ای هست
خوشرنگ و رخشان
قلب سپیـــــــــــدی
در سینـــــــــــه آن
یاقـــــــــــوت ها را
پیچیـــــــــده با هـم
در پـــوششــــی نرم
پــــــــرورددگـارم
ســـــرخ است و زیبا
نامش انار است
هـــم ترش و شیرین
هــم آبدار است
🦋🌼🌸🦋👦
🔙75🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#بازی
#گرگم_و_گله_میبرم
شرکت کنندگان این بازی باید بیشتر از ۴ نفر باشند. از بین آن ها یکی گرگ می شود و دیگری چوپان. همه ی کودکان پشت چوپان، کمر یکدیگر را میگیرند. هرچه تعداد بچه ها بیشتر باشد، بازی هیجانانگیزتر میشود. گرگ روبه روی چوپان و گلهای که پشت سرش است، می ایستد و میخواند: گرگم و گله میبرم. گوسفندان هم میخوانند: چوپون دارم نمیذارم.
ـ گرگ دندان نشان میدهدو می گوید: کارد من تیزتره، لقمه ی من لذیذتره.
ـ خونه ی خاله از کدوم وره؟
ـ از این ور و از اون وره.
گوسفندان شروع میکنند به راست و چپ حرکت کردن. گرگ هم همینکار را می کند. تا یکی از کودکان را که نتوانسته در حرکت با دیگران هماهنگ شود، میگیرد. او جزو دسته ی گرگ میشود،کمر گرگ را میگیرد و به جدا کردن گوسفندان از گله کمک میکند و با او شعر میخواند.
این بازی یک سرگرمی پرشور و نشاط است و مشارکت و کار گروهی را به کودکان میآموزد. بازنده ندارد و هر دو گروه برندهاند.
🦋🌼🌸🦋👦
🔙76🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#داستان
#عید_فطر
آن شب غوغایی بود انگار همه منتظرچیزی بودند همه حرف از ماه ورؤیت واینها می زدند. در تلویزیون و رادیو صحبت از ماه و اینها بود.
نمی دانم چه خبر بود؟ ناگهان خبرنگار اخبار تلویزیون گفت : هلال ماه رؤیت شد و فردا عید فطر است.
من نمی دانستم منظورشان چیست.سهیلا هم حال من را داشت.به خودم گفتم چون فردا عید است خوب می شود که روزه بگیرم.درست است که هنوز بر من واجب نشده ولی شاید چون عید است ثوابش بیشتر باشد.سهیلا هم فکر من را خوانده بودواوهم هوس کرد روزه ی کله گنجشکی بگیرد.
من به مامان گفتم:مامان عید فطر یعنی چه؟
مادر داشت اتاق را جارو میزدوصدای من را نشنید.برای همین گفت:نمی شنوم،بعداًبگو.سهیلا دوید پیش مامان وگفت:مامان سحری چه داریم؟مامان جارو را خاموش کرد وگفت:سحری هیچی نداریم!
می خواستی روزه بگیری؟سهیلا سرش را به نشانه ی «بله»تکان داد.مامان گفت:فردا عید فطر است وروزه گرفتن هم حرام.ان شا ا… سال دیگر که بزرگتر می شوی می توانی راحت روزه بگیری.من به مامان گفتم:حرام چیه؟مامان گفت:حرام مثل این است که در ماه مبارک رمضان روزه برتو واجب باشد ولی تو روزه نگیری.این روزه نگرفتن حرام است.
بابا گفت:درست است.برای مثال این که فردا که عید فطراست،توروزه بگیری.این روزه گرفتن حرام است چون خدا گفته.من گفتم:فهمیدم،حرام کاری است که انجام ندادنش ثواب دارد ولی انجام دادنش گناه محسوب می شود.درسته؟
مامان وبابا گفتند:درسته.بعد بابا گفت:خب دیگه بروید بخوابیدچون فردا صبح زودباید برویم مسجدچون آنجا جشن عید فطر است.
همه خوشحال بودیم،مخصوصا من،چون یاد گرفته بود حرام چه است.سهیلاهم خوشحال بودچون فردا توی مسجد جشن بود.
مامان وباباهم یک جورایی خوشحال بودند و یک جورایی ناراحت.خوشحال بودند ازاینکه عید فطر آمده وناراحت بودند ازاینکه ماه رمضان رفته.
عیدرمضان آمدوماه رمضان رفت
صدشکر که این آمدو صدحیف که آن رفت.
🦋🌼🌸🦋👦
🔙77🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#شعر
#مادر_بزرگ
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
مادر بزرگ وقتی اومد خسته بود
چارقدشو دور سرش بسته بود
صدای کفشش که اومد دویدم
دور گلای دامنش پریدم
بوسه زدم روی لپاش
تموم شد خستگی هاش . .
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
🦋🌼🌸🦋👦
🔙78🔜
#بازی
#ساخت_شن_جادویی
مواد لازم برای ساخت شن جادویی :
۵ لیوان شن (شن بازی یا کاردستی یا شن تمیز)۳ لیوان آرد ذرت ۱ لیوان روغن گیاهی ! تمام مواد بالا را در یک ظرف بریزید و خوب با هم مخلوط کنید.
🌼🌸👦
🔙79🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#نیکی_کردن_به_دیگران
ویژه نوجوان👌✅
🌼🌸👦
🔙80🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#داستان
#کدو_قلقله_زن
یکی بود یکی نبود. یه پیرزنی بود. یه روز خواست بره دیدن یه دونه دخترش . کارهاشو رو به راه کرد و در خونه اش رو بست و رفت و رفت و رفت تا رسید به کمرکش کوه، که یک دفعه یه گرگ گنده سر و کله اش پیدا شد، جلوش دراومد و گفت :
آهای ننه پیرزن کجا می ری؟ بیا که وقت خوردنت رسیده.
پیرزنه گفت: ای بابا من که پیرم و پوست و استخون. بگذار برم خونه دخترم چاق و چله بشم بعد می آم تو منو بخور.
گرگه گفت : خب برو. من همین جا منتظرم.
پیرزن رفت و رفت و رفت تا رسید به یک پلنگ. پلنگه گفت:
آهای ننه پیرزن کجا می ری؟ هیچ جا نرو که من خودم می خورمت.
پیرزنه گفت: من پیرم، پوست و استخونم بزار برم خونه دخترم پلو و چلو بخورم چاق و چله بشم، بعد می آم تو منو بخور.
پلنگه گفت : خیلی خب برو اما من همین جا منتظرم.
پیرزن رفت و رفت و رفت تا رسید به آقا شیره. آقا شیره یه خرناسی کشید و گفت:
ننه پیرزن کجا می ری؟ بیا اینجا که می خوام بخورمت.
پیرزنه گفت: ای آقا شیر عزیز. ای سلطان جنگل آخه من پیرزن پوست و استخون که خوردن ندارم. بزار برم خونه دخترم حسابی بخورم چاق و چله بشم بعد می آم تو منو بخور.
آقا شیره هم که دید بد نمی گه ، گفت : باشه برو اماخ من همین جا منتظرم.
خلاصه پیرزن رفت و رفت و رفت تا رسید به خونه دخترش. چند شب که موند دلش شور خونه زندگی شو زد و خواست که برگرده ، اما می دونست که شیر و گرگ و پلنگ سر راه منتظرش هستند. به دخترش گفت هر وقت رفتی بازار یه کدو تنبل گنده برام بخر. دخترش هم رفت و یه کدوی تنبل بزرگ براش خرید و نشستند توی کدو رو حسابی پاک کردن و پیرزن رفت توش نشست و به دخترش گفت یک قل بده تا من باهاش برم.
کدو و پیرزن قل خوردن و رفتند و رفتند تا رسیدند به آقا شیره . آقا شیره گفت: ای کدوی قلقله زن ندیدی تو یه پیرزن؟
پیرزنه از تو کدو گفت: والله ندیدم بالله ندیدم . به سنگ تق تق ندیدم به جوز لق لق ندیدم. قِلم بده بزار برم شیره قِلش داد.
کدو رفت و رفت تا رسید به پلنگه. پلنگ گفت: ای کدوی قلقله زن ندیدی تو یه پیرزن؟ پیرزنه از اون تو گفت: والله ندیدم . بالله ندیدم. به سنگ تق تق ندیدم به جوز لق لق ندیدم. قِلم بده بزار برم. پلنگه قِلش داد و کدو رفت.
کدو رفت و رفت تا رسید به آقا گرگه. گرگه گفت: ای کدوی قلقله زن ندیدی تو یه پیرزن.؟ پیرزنه از توی کدو گفت: والله ندیدم . بالله ندیدم. به سنگ تق تق ندیدم به جوز لق لق ندیدم. قِلم بده بزار برم.
گرگه یه قِل قایم داد. کدو خورد به یه سنگ بزرگ و از وسط دو نصف شد و پیرزن اومد بیرون.
گرگ گفت : خوب گیرت آوردم. داشتی از چنگ من فرار می کردی؟ الان می خورمت.
پیرزنه گفت:آقا گرگه به جان شما رفته بودم این تو که قل بخورم و زودی بیام شما منو بخوری. اما حالا که رفتم این تو حسابی کثیف شدم و بوی کدو گرفتم. این دم آخری که می خوای منو بخوری آبرو داری کن و بزار من برم حموم لااقل منو تمیز بخور که فردا پشت سرم حرف در نیارن که عجب پیرزن شلخته ای بود. گرگه یه کم فکر کرد و گفت بدم نمی گه. تمیز بشه خوشمزه ترم می شه.
خلاصه گرگه قبول کرد ولی گفت خودم باید پشت سرت بیام که مطمئن بشم فرار نمی کنی. پیرزن هم از خدا خواسته گفت : باشه بیا . من که نمی خوام در برم.
پیرزنه رفت سر تون حمام و از اونجا یه مشت خاکستر پاشید تو چشم گرگه . داد و فریاد گرگ به آسمون رفت و یه دفعه همه اهل آبادی سر رسیدند و با چوب و چماق به جون گرگه افتادند . گرگ هم دوپا داشت دوتا دیگه هم قرض گرفت و دمش رو گذاشت رو کولش و فرار کرد و دیگه هیچ وقت اون دور و برا پیداش نشد.
🦋🌼🌸🦋👦
🔙81🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#شعر
#پنج_تا_ستون
آی بچه جون یه بازی
بازی خونه سازی
پنج تا ستون محکم
باید بسازیم با هم
اول ستون توحید
تابیده مثل خورشید
عدل دومین ستونه
برای ساخت خونه
بازی نداره قوت
سوم بزار نبوت
چهارمی امامت
به خونه داده قامت
پنجم معاد بنا کن
زود دستاتو بالا کن
باشادی و با خنده
بگو شدم برنده
پنج تا ستون همین بود
اینا اصول دین بود
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
🦋🌼🌸🦋👦
🔙82🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#آرامش_قلبی
ویژه نوجوان👌✅
🌼🌸👦
🔙84🔜
🦋🌼🌸🦋👦
🕯🍁🕯🍁🕯🍁🕯
🍁
🕯
#داستان
#هدیه_آسمونی
امام علی(علیه السلام)☀️ و خوارج
روزی از روزها تو ماه مبارک رمضان🌙 امام مهربانی ها امام علی(علیه السلام)☀️ با یکی از دوستانشون به نام براءبن عاذب از کوچه های شهر کوفه عبور می کردند. ناگهان صدای کسی را شنیدند که خیلی قشنگ قرآن📗 می خواند. براء به حضرت علی(علیه السلام)☀️ گفت: آقای من، چه صدای قشنگی از قرآن📗 می شنویم. کمی بایستیم و به این صدا گوش دهیم.
امام مهربانی ها☀️ فرمودند: ای دوست من، همین کسی که صدای قرآن خواندنش را می شنوی، روزی با شمشیر زهرآلودش🗡 بر سر من می زند و من را به شهادت می رساند.
براء تعجب کرد، گفت: مگر او کیست⁉️
امام علی(علیه السلام)☀️ فرمودند: او ابن ملجم مرادی👹 یکی از خَوارج می باشد.
براء باز تعجب کرد و پرسید: خَوارج چه کسانی هستند؟
امام فرمودند: خوارج کسانی هستند که زیاد نماز می خوانند.
قرآن📗 را زیبا تلاوت می کنند.
حتی حافظ قرآن هم هستند📗
اما فقط قرآن را از رو می خوانند و به قرآن📗 عمل نمی کنند.
خدای بزرگ و پیامبر مهربون☀️ اصلا آنها را دوست ندارند.
براء گفت: میشه از آنها را برایم نام ببرید؟
امام فرمودند: یکی از آنها شمر👺 است که روزی پسرم حسین(علیه السلام)☀️ را در کربلا به شهادت می رساند.
🦋🌼🌸🦋👦
🔙85🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#شعر
#حیوانات
کلاغه می گه قار و قار و قار
دستاتو بشور موقع ناهار
گنجیشکه میگه جیک و جیک و جیک
قهر نمی کنه بچه کوچیک
مرغه می خونه قدقداقدا
مهربون باشید ای کوچولوها
مرغابی میگه قاقاقاقاقا
چقدر قشنگه بازی شما
کفتره میگه بغو بغو بغ
کوچولوی من دروغه لولو
پیشیه میگه میو میو
دنبال توپت مثل من بدو
خروسه میگه قوقولی قوقو
صبح شده دیگه پاشو کوچولو
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
🦋🌼🌸🦋👦
🔙86🔜