#رزق_معنوی 🌸🍃
🔵 دائم سوره #قلهواللهاحد رابخوانید وثوابشراهدیہڪنیدبہ #امام_زمان(عج) ...
اینڪارعمرِشمارابابرڪٺمیڪند
وموردتوجہخاصحضرٺقرارمیگیرید...🌸
#آیتاللہبهجت
اللهم عجل الولیک الفرج🎗
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
→→ @Banoyi_dameshgh
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ # هشتادوهشت
دیگر پدر و مادری در ایران نبود کا به هوای حضورشان برگردم...
برادرم اینجا بود و حس حمایت #مصطفی🔥 را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :
«دیروز بهم گفت بهخاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمیکنه!»
که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :
«پس #خواستگاری🔥هم کرده!»
تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد...
دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :
«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور #آمریکا بود، این🔥#مدافع_حرم!»
سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :
«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! 🔥اگه خواست میتونه بیاد دنبالت.»
از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانهای ذهنم به هر طرف میدوید و کودکانه پرسیدم :
«به مادرش خبر دادی؟ کی میخواد اونو برگردونه خونهشون 🔥#داریا؟ کسی جز ما خبر نداره!»
مات چشمانم مانده و میدید اینبار واقعاً #عاشق شدهام🔥 و پای جانم درمیان بود...
که بیملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :
«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب میکنم، برا تو هم به بچهها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری 🔥#تهران انشاءالله!»
دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه🔥خارج کند...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #هشتادونه
دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه🔥 خارج کند...
که حتی فرصت نداد 🔥#مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد...
ساعت سالن فرودگاه #دمشق🔥 روی چشمم رژه میرفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را میدیدم و یک گوشه دلم از دوریاش آتش🔥 میگرفت...
تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود...!
دلم میخواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه میگفتم راضی نمیشد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد...🔥
به نیمرخ صورتش نگاه میکردم که هر لحظه سرختر میشد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانیاش را گرفت و بهشدت فشار داد.
از اینهمه آشفتگیاش 🔥#نگران شدم، نمیفهمیدم از آن طرف خط چه میشنود که صدایش در سینه ماند...
و فقط یک کلمه پاسخ داد🔥 :
«باشه!» و ارتباط را قطع کرد.
منتظر حرفی نگاهش میکردم و نمیدانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد میرسد که از روی صندلی بلند شد...
نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد...🔥
زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیدهام، اما بهخوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم...!
که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم :
«چی شده ابوالفضل؟»
فقط نگاهم میکرد
مردمک چشمانش به لرزه افتاده...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
~حیدࢪیون🍃
یک شب قبل از عملیات «والفجر »4 بود. در یکی از خانه های سازمانی پادگان «الله اکبر » اسلام آباد بودیم.
به خانه که آمد، کاغذی را به من نشان داد. سیزده نفری می شدند، اسامی همسنگرانش را نوشته بود، اما جلوی شماره چهارده را خالی گذاشته بود. پرسيدم: «اینها چیه؟ »
گفت: «لیست شهداست. »
گفتم: «کدام شهدا؟ » گفت: «شهدای عملیات آینده ».
گفتم: «از کجا میدانی؟ » 🤔
گفت: «ما میتوانیم بچه هایی را که قرار است شهید بشوند از قبل شناسایی کنیم. »
گفتم: «علم غیب دارید؟ »
گفت: «نه، شواهد این جوری نشان میدهد. صورت بچه ها، حرف زدنشان، کارهایی که میکنند، درد دلهایشان، دل تنگی هایی که دارند، کلی علامت می بینیم. »
گفتم: «این که سیزده تاست، چهاردهمی کیست؟ » گفت: «این یکی را شما باید دعا کنی قبول بشود حاج خانم »
منظور حاجی را فهمیدم. اما چرا من؟ چه طور می توانستم برای او آرزوی رفتن کنم. من حاجی را بی اندازه دوست داشتم.💔
راوی: ژیلا بدیهیان – همسر شهید محمد ابراهیم همت🌹.
@Banoyi_dameshgh 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 الکی کسی شهید نمیشه ....
🔹حسن عباس کوچکترین شهید انفجار تروریستی مسجد پیشاور پاکستان در حال گریه و عزاداری💔
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 کلیپ | شهید حاج قاسم سلیمانی:
همهی ما خصوصاً در بستر این انقلاب و در همهی حوادثی که در طول این نزدیک به چهل سال انقلاب اتفاق افتاده، همهی پیروزیها و توانمندیها و موفقیتهایمان را مدیون سرور و سالار شهیدان حسین ابن علی (علیه السلام) و خط او و راه او و یاران او و فرزندان او و ائمهی از نسل او بوده و هستیم و تا آخر خواهیم بود.
#حیدریون
~حیدࢪیون🍃
🍃 📖🍃 .رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #هشتادونه دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش ر
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #نود
فقط نگاهم میکرد
مردمک چشمانش به لرزه افتاده...
و نمیخواست دل من را بلرزاند...🔥
که حرفش را خورد و برایم #دلبری کرد :
«مگه نمیخواستی بمونی؟ این بلیطت هم 🔥سوخت!»
باورم نمیشد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او میدانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده...!
که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت :
«برمیگردیم بیمارستان، این پسره رو میرسونیم 🔥#داریا.»
ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره میخواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط #حیرتزده🔥 نگاهش میکردم...
به سرعت به راه افتاد و من دنبالش میدویدم و بیخبر اصرار میکردم :
«خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمیگردیم؟»
دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند...
که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانیام را به شوخی داد :
«الهی بمیرم🔥، چقدرم تو ناراحت شدی!»
و میدیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم میچرخد...
که شربت شیرین ماندن در 🔥#سوریه به کام دلم تلخ شد...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂